سالخوردگانِ خسته ى مِى، بهروز داودى
- By : Khabar
- Category : شعر و سرود

شعر و سرود
سالخوردگانِ خسته ى مِى
براى رفتگران ١٩٦٨
دورِ درياچه
دور پارك
ميدوم
به روالِ هر هفته
و
در برابرِ
صندوق هاى مشبك
كاشته در كناره ى راه
سست ميشود
بى اختيار
گام هايم
صندوق هاىِ جان سخت
شكل يافته ، بافته
از مفتول ها ئى از آهن
كه قلوه سنگ ها را
در خود
بلعيده اند
و
قلوه سنگها
نظاره ميكنند
مثل هميشه
در حسرت
از پشتِ ميله ها
گام هاى مرا
آهاى دونده
بياد مى آورى
آن روز را
روزى چون امروز
درست
پنجاه سال پيش بود
كه
سوى سپرِ نظم
پرتابم كردى
اكنون
نميگويم ات
از بند رهايم كن
نميگويم ات اينك
به سوى آزادى
پرتاب ام كن
تنها
زير بالِ
سالخوردگانِ خسته ى مِى
را بگير
كه پيوسته
بر روى صندوق ها
با سماجتى ابلهانه
مى نشينند
و بوى ناخوشى از آنان
مشامِ يادمانده ىِ
زنده و زيباى ما را
آزار مى دهد
بهروز داودى
پاريس – ٦ مى ٢٠١٨
Keine Kommentare