شبنامه: در دوران اولیه فعالیت چه چالشها و موفقیتهایی را تجربه کردید؟
ع هاشمی: هنوز چیزی نگذشته بود که ضربات سراسری ۵۴ آمد و تجربهی تلخی بود، ضرورت حیاتی و هم علاقهی شخصی خودم این بود که کار اساسی ما باید متوجه؛ آگاهی رسانی و جلب و سازماندهی کارگران باشد. بههمین خاطر، بعد از دورهای کار نزدیک، با رفقای با تجربهای مثل نسترن آل آقا و بهزاد امیری دوان، به کارخانه رفتم و بعد هم طولی نکشید، ضربات مهلک ۸ تیر آمد و بیچاره شدیم!
شبنامه: آیا این دوره از فعالیت درون کارخانهها با پیشنهاد رفیق جزنی از زندان در مورد „پای دوم“ و تبدیل سازمان از یک سازمان مخفی و مسلح به یک سازمان مخفی و مسلح با پایگاه تودهای و کارگری هم زمان بود؟
ع هاشمی: مسئله ساختن «پایگاه تودهای» همیشه در سازمان مطرح بوده، اما آنچه رفیق بیژن در مورد «پای دوم جنبش» مطرح کرد، طول کشید تا رسما و علنا به صورت برنامهی کار ما مطرح شود.
ع هاشمی: من متولد میدان شهرداری مشهد (مجسمه) هستم که خیلی زود به احمد آباد، محلهای جدید و نو بنیاد، با باغی بزرگ، نقل مکان کردیم، که آنموقع ییلاقی بود و هنوز قلعهی «احمد آباد» در آنجا وجود داشت و در نزدیکی آن دبستان ما قرار داشت که اسماش «کاتب پور» بود. خانوادهی من چندان سیاسی نبودند، پدرم اما بهطور منظم یعنی هر شب به رادیوهای خارجی فارسی زبان گوش میداد و چون ممنوع بود، در اطاقاش را میبست و با مخفی کاری به آنها گوش میکرد که کنجکاوی مرا بر میانگیخت.
البته پدرم از نظر سیاسی با اینکه ضد شاه بود، کلاً آدم محافظه کاری محسوب میشد.
و من همیشه او را به عنوان آدمی بورژوا مسلک و محافظه کار ارزیابی میکردم و محافظه کاری سیاسیاش را با ترسویی مترادف میدیدم، اما بعدا چیزهایی از او دیدم که برایم غریب و آموزنده بود: چه هنگامی که زندان افتاده بودم، در مقابل سرزنش رقبای تجاریاش،( که شنیده ایم پسر ات زندان است؟!) به من افتخار میکرده،( = پسرم دزدی نکرده! با شاه در افتاده!)