حکم اعدام “حمید حسین نژاد” حیدرانلو، زندانی سیاسی مخفیانه اجرا شد
اعدام جنایتکارانهی زندانی سیاسی حمید حسیننژاد حیدرانلو و صدور حکم اعدام برای زندانی سیاسی پژمان سلطانی
حکومت اعدامی و مستبد ایران، هر زمان که با بنبست مواجه میشود، سرکوب علیه مردم را تشدید میکند. نوک تیز این سرکوبها معمولاً متوجه زندانیان دستبسته و بیپناهی است که با احکام ضدانسانی اعدام، جانشان را میگیرد. اعدام جنایتکارانهی حمید حسیننژاد حیدرانلو، زندانی سیاسی ۴۰ ساله و پدر سه فرزند که در فروردین ۱۴۰۲ بازداشت و بهشدت شکنجه شده بود، یکی از اقدامات ضدانسانی رژیم علیه مردم ایران به شمار میآید. او تحت شکنجههای شدید، ناچار به اعتراف علیه خود و امضای برگههایی شد که بازجویان از پیش آماده کرده بودند.
از ابتدای سال جاری، دستکم ۸۸ نفر – از جمله ۵ زن، ۷ زندانی سیاسی و ۲ کودکمجرم – اعدام شدهاند. این آمار در مقایسه با سال گذشته چند برابر افزایش یافته که میتوان آن را نشانهای از وضعیت انفجاری جامعه دانست. در روزهای اخیر نیز، پژمان سلطانی، زندانی سیاسی اهل بوکان که در جریان اعتراضات ۱۴۰۱ بازداشت شده بود، به اعدام محکوم شد.
این حجم از کشتار زندانیان و اجرای احکام اعدام در ایران، گویای وحشت عمیق حکومت از خیزشها و اعتراضات اجتماعی است. این یک هشدار جدی به جامعهی بینالمللی و نهادهای حقوق بشری است تا در برابر حکومت جانیان ایران سکوت نکنند و با اقدامات عملی و مؤثر، با این اعدامهای غیرانسانی مقابله کنند.
کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» به آگاهی عموم مردم میرساند که از این هفته، جمعی از زندانیان زندان بهبهان نیز در اعتراض به احکام اعدام، به این کارزار پیوستهاند و هر سهشنبه، همراه با دیگر زندانیان، دست به اعتصاب غذا خواهند زد.
روز سهشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، زندانیان در ۴۰ زندان کشور، برای شصتوپنجمین هفتهی متوالی، در اعتصاب غذا شرکت خواهند کرد. این زندانها عبارتاند از: زندان اوین (بند زنان، بند ۴ و ۸)، زندان قزلحصار (واحد ۳ و ۴)، زندان مرکزی کرج، زندان تهران بزرگ، زندان خورین ورامین، زندان چوبیندر قزوین، زندان اراک، زندان خرمآباد، زندان اسدآباد اصفهان، زندان دستگرد اصفهان، زندان شیبان اهواز، زندان سپیدار اهواز (بند زنان و مردان)، زندان نظام شیراز، زندان عادلآباد شیراز (بند زنان و مردان)، زندان زاهدان (بند زنان)، زندان برازجان، زندان رامهرمز، زندان بم، زندان کهنوج، زندان طبس، زندان مشهد، زندان گنبدکاووس، زندان قائمشهر، زندان رشت (بند مردان و زنان)، زندان رودسر، زندان حویق تالش، زندان ازبرم لاهیجان، زندان دیزلآباد کرمانشاه، زندان اردبیل، زندان تبریز، زندان ارومیه، زندان سلماس، زندان خوی، زندان نقده، زندان میاندوآب، زندان سقز، زندان بانه، زندان مریوان، زندان کامیاران و زندان بهبهان.
سهشنبه، ۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ هفتهی شصت وپنجم

نه به اعدام!
اجرای مخفیانه حکم اعدام حمید حسیننژاد حیدرانلو در زندان رژیم جمهوری اسلامی در ارومیه.
بر اساس گزارشهای منتشر شده از سوی رسانههای رژیم جنایتکار و اشغالگر جمهوری اسلامی ایران، غروب روز دوشنبه ۲۱ آوریل ۲۰۲۵ ( یکم اردیبهشت ۱۴۰۴)، حکم اعدام حمید حسیننژاد حیدرانلو، زندانی سیاسی کورد، در زندان مرکزی ارومیه توسط رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی مخفیانه به اجرا درآمد.
حمید، ظهر روز چهارشنبه از بند سیاسی به قرنطینه منتقل شده بود؛ اقدامی که نشاندهنده اجرای قریبالوقوع حکم بود. با وجود اطلاعرسانی وکیل مبنی بر اجرای حکم در روز جمعه، این حکم بهصورت ناگهانی و یک روز زودتر در سحرگاه پنجشنبه اجرا شد. در آخرین ملاقات کوتاه با خانوادهاش، حمید با دست و پای زنجیرشده در شرایطی غیرانسانی حاضر شد و تنها جملهای که بارها تکرار کرد این بود: «بیگناهم». بازداشت، شکنجه و اعترافات اجباری
حمید حسیننژاد حیدرانلو، ۳۹ ساله، متأهل و پدر سه کودک خردسال، در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ در منطقه مرزی چالدران همراه با چند شهروند افغان توسط نیروهای مرزبانی بازداشت شد. با وجود صدور قرار وثیقه، این قرار با دخالت مستقیم وزارت اطلاعات لغو و وی به بازداشتگاه اطلاعات ارومیه منتقل گردید. او به مدت ۱۱ ماه و ۱۰ روز تحت شدیدترین شکنجههای جسمی و روانی قرار داشت. بازجوی اصلی او فردی به نام «استیری» بوده که بر اساس گزارشهای موثق، شخصاً در اعمال شکنجههای وحشیانه مشارکت داشته است. حمید که بیسواد بود، تحت شکنجه مجبور به امضای اعترافات از پیشنوشتهشده شد؛ اعترافاتی که بعدها مبنای صدور حکم اعدام قرار گرفتند.
دادرسی ناعادلانه و نقض فاحش حقوق قانونی در تیرماه ۱۴۰۳، شعبه اول دادگاه انقلاب ارومیه به ریاست قاضی نجفزاده، تنها در یک جلسهی چند دقیقهای و بدون حضور وکیل مدافع، حمید را به اتهام «بغی» و عضویت در حزب کارگران کوردستان (پ.ک.ک) به اعدام محکوم کرد. در این روند، تمامی اصول دادرسی عادلانه از جمله حق برخورداری از وکیل، حق ارائه مدارک تبرئه و دفاع مستقل بهطور کامل نقض شد.
در تاریخ ۴ فروردین ۱۴۰۴ (۲۴ مارس ۲۰۲۵)، دیوان عالی رژیم نیز بدون بررسی مستندات بیگناهی، این حکم را تأیید کرد. نادیده گرفتن مدارک بیگناهی کمپین “نه به اعدام” به سندی رسمی دست یافته است که نشان میدهد در زمان وقوع درگیری ادعایی، حمید به همراه خانوادهاش بهطور قانونی از طریق مرز بازرگان از کشور خارج و در خاک یک کشور ثالث حضور داشتهاند. تصاویر پاسپورت و مهرهای ورود و خروج رسمی این حقیقت را تأیید میکنند. با این وجود، دستگاه قضایی رژیم نهتنها این مدرک را نپذیرفت، بلکه با اصرار بر اتهامات ساختگی، حکم اعدام را صادر و اجرا کرد.
ما، در کمپین “نه به اعدام”، با صدای بلند اعلام میکنیم: حمید حسیننژاد حیدرانلو قربانی یک روند ظالمانه، غیرقانونی و ضد انسانی شد. او تنها نبود؛ همسر و سه کودک خردسالش، و هزاران انسان دیگر که در سکوت جهان جان میبازند، قربانیان این ماشین کشتار بیرحماند. ما از جامعه جهانی، نهادهای حقوق بشری، گزارشگران ویژه سازمان ملل، رسانههای آزاد و وجدانهای بیدار تقاضا داریم: در برابر این جنایت سکوت نکنید؛ خواستار پاسخگویی رژیم و توقف فوری اعدامها در ایران شوید؛
اجرای عدالت واقعی و لغو کامل مجازات اعدام را مطالبه کنید. اعدام، راهحل نیست؛ جنایت است. زندگی، حق مسلم هر انسان است “نه به اعدام” انجمن پناهندگان ايرانی – گوتنبرگ




جنایت کاران جمهوری اسلامی
به سرکردگی خامنهای کودککش آغوش امن پدر را از این سه کودک گرفتند!
حمید حسیننژاد حیدرانلو را از ترس اعتراضهای اجتماعی مخفیانه اعدام کردند، دخترش روناهی در تمام این روزها به جای کودکی کردن، دادخواهی کرد و نه تنها از ایرانیان آزادمنش، بلکه از سازمانهای بینالمللی و حقوق بشری نیز درخواست کرد تا نگذارند پدر زحمتکش و کولبر او را با اتهام واهی بکشند! اما فاجعهی اعدام پدرش سرانجام توسط جمهوری اسلامی رخ داد!
این بار نیز به گفتهی نوید افکاری، جمهوری اسلامی برای طناب دار خود، گردن حمید حسیننژاد حیدرانلو را پیدا کرد و این کولبر زحمتکش را قربانی کرد تا پس از ۴۷ سال به حکومت ننگین خود ادامه دهد. با افزایش خشونتبار اعدامها بار دیگر ثابت شد که جمهوری اسلامی یکی از حکومتهای هار جهان است که برای ماندگاری در قدرت، دست به هر جنایتی میزند.
پیروزباد جنبش “زن، زندگی، آزادی” ننگ و مرگ بر خامنهای کودککش
زندانی سیاسی آزاد باید گردد! سرنگون باد نظام جمهوری اسلامی
Sasan Danesh




داود رضوی بعد از پنج روز مرخصی در ساعت هفت و نیم شب دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ به زندان اوین بازگشت
سندیکای کارگران شرکت واحد بشدت به تداوم حبس داود رضوی، عضو هیئت مدیره سندیکا، معترض است. سندیکا خواهان آزادی فوری و بدون قید و شرط داود رضوی، ابراهیم مددی، و دیگر کارگران، معلمان، زنان و فعالان مدنی زندانی هستیم.
کارگر زندانی آزاد باید گردد. به امید برقراری عدالت در ایران و سراسر جهان.
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اول اردیبهشت ۱۴۰۴کانال رسمی تلگرامی سندیکا: https://t.me/vahedsyndica
اکانت رسمی سندیکا در اینستاگرام https://www.instagram.com/vahedsyndica/
اکانت رسمی سندیکا در توییتر https://twitter.com/VahedSyndicate
تماس با کانال تلگرامی سندیکا: @Vahed_Syndica
ایمیل سندیکا: vsyndica@gmail.com
جمع خانوادههای زندانیان سیاسی محکوم به اعدام در مقابل زندان اوین با شعار نه به اعدام
خانوادههای زندانیان سیاسی، خواهان لغو حکم عزیزانشان و لغو محدودیت تماس و استفاده از کارت بانکی برای زندانیان شدند. روز سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴،خانوادههای زندانیان سیاسی محکوم به اعدام برای چندمین هفته در مقابل زندان اوین تجمع اعتراضی برگزار کردند. آنها با در دست داشتن عکس فرزندانشان خواستار لغو حکم اعدام و رفع محدودیتهای آنها شدند.
خانوادههای زندانیان سیاسی محکوم به اعدام عکس فرزندانشان و دست نوشتههای نه به اعدام و لغو حکم اعدام را در دست داشتند.
آنها همچنین با صدای بلند خواهان لغو حکم عزیزانشان و لغو محدودیت تماس و استفاده از کارت بانکی برای زندانیان شدند.
زندانیان سیاسی محکوم به اعدام پویا قبادی، شاهرخ دانشورکار، وحید بنی عامریان، محمد تقوی و بابک علیپور، پس از مقاومت برای انتقال به زندان قزلحصار با انواع محدودیتها از جمله قطع تماس، قطع کارت بانکی و تهدید به ورود گارد زندان و خشونت فیزیکی تحت فشار قرار گرفته اند.
اعدام قتل عمد_دولتیست




از گوهر دشت تا اوین / خاطره سی دست نوشتههای اوین
گفتگورابه پایان بردیم ومن به اسلامشهر برگشتم، درکانال کانون تهران که آنروزها دست من بود،وخودم همه ی کارهای آنرا انجام میدادم،نوشتم : «بااندوه بسیارگروهی ازنیروهای امنیتی برخلاف همه ی قوانین کشورو برخلاف اخلاق ، با لباس نظامی وارد مدرسه شده پس از شکستن حریم امن مدرسه با ناواردی وندانم کاری برخی دانش آموزان را دچار دلهره وترس کرده اند ، آنان از دانش آموزان درباره ی حرفهایی که من در سر کلاس میزنم، دین ، مذهب وباورهای شخصی بنده از دانش اموزان پرسشهایی کرده اند،که هیچ ارتباطی به این جوانان نداشته است.
چند تن از آنان را به جاسوسی دعوت کرده وبه آنان چنین القاِ کرده اند که درس خواندن در این سیستم اعتباری ندارد بلکه آنچه معتبر است ،جاسوسی برای نیروهای امنیتی است، اعتبار اینجانب را که یک فرهنگی و معلم هستم در برابر و درمقایسه با نیروهای امنیتی بی ارزش جلوه داده اند،این در حالی است که خود بنده بارها در حراست و بازجویی های نیروهای امنیتی به تک تک پرسشهای آنان با راستگویی پاسخ داده و باز آماده ی پاسخگویی بوده ام.»
داستان ما با این موضوع دراینجا به پایان نمی رسد ، این نیروهای امنیتی برپایه ی قولی که به آقای «الف» (همان دانش آموزی که در مدرسه در باره ی من اعترافاتی نوشته بود.) کارخود را دنبال کرده و به پیمان خود با وی وفا کرده بودند.که این پدیده داستانش در دنباله این خاطرات خواهد آمد.
اما برمی گردیم به بازداشتگاه دو/الف، پرسش این بود: به گواهی چند تن ازدانش آموزان، شما درسر کلاس از شرایط خودسوء استفاده کردهاید وبرعلیه دین مقدس اسلام و حاکمیت دینی جمهوری اسلامی ذهن دانش آموزان را مشوش کردهاید.
پاسخ : چه کسی ذهن دانش آموزانرا مشوش میکند ؟
شما که با لباس نظامی برخلاف قانون وارد مدرسه می شوید، در دل دانش آموزان ترس ووحشت میاندازید، دانش آموزان را وادار به جاسوسی می کنید، یا من که حقوق قانونی وطبیعی آنان را یاداوری میکنم؟
شما نه تنها ذهن دانش آموزان را مشوش می کنید، بلکه جایگاه معلم رانیز بی اعتبارمی کنید، هنگامی که شما به دانش آموز قول میدهیدکه : شما را قبول میکنیم،سرکار میبریم ،از سربازی معاف می کنیم اگر برای ما جاسوسی کنید؟! این حرف شما پیامش این است که تلاش وکوشش برای اندوختن دانش ارزشی ندارد، این جاسوسی برای ماست که ارزشمنداست. اکنون چه کسی ذهن دانش آموزان را مشوش می کند؟
حاکمان دزد هستندکه به مردم به جای تلاش کردن دزدی یاد میدهند ، یا آگاه کردن دانش آموزان به حقوق طبیعی و قانونی آنان ، بوسیله ی معلمان ؟
پس از پاسخ دادن به چند پرسش دیگر من ازادامه ی بازجویی اعلام خستگی کردم ، آنروز بازجویی به پایان رسید، بازجو رحمانی مرا تا دم در ساختمان آنجا راهنمایی کرد ، کنار من ایستاده بود ، من از زیر چشم بند به کفشهای کتانی و شلوار لی او خیره شده بودم ، روزگاری را به یاد آوردم که جوانان این کشور را به خاطر پوشیدن شلوار لی شکنجه میدادند، پاچه ی شلوار لی را قیچی می کردند.
با شیطنت ، از برگشتن او به سمت دیگر استفاده کرده ومتوجه پیراهن آستین کوتاه او شدم ، باز به یاد شکنجه هایی افتادم که همین نیروهای امنیتی، جوانان ایران را به خاطر پوشیدن آستین کوتاه آزار داده، پرونده ساز می کردند و آستین آنان را که بنا به میل مسئولین پوشیده نبود، رنگ می کردند.
به یاد آوردم که آن احکامی که در آن روزها به نام دین صادر می کردند ، حکم اسلام نبوده بلکه فقط سلیقه ی حاکمان بوده که به نام دین و منکرات دینی به مردم تحمیل می شد.
باز با خود اندیشیدم که بسیاری از احکام و منکرات دینی که امروزه چماقی است برسر مردم؛ فردا خود مسئولین ، نیروهای امنیتی و فرزندان آنان در انجام آن منکرات و رفتارهای به اصطلاح زشت پیشرو خواهند بود.
به یاد آوردم که همین بازجو از هاشمی رفسنجانی در همین بازجویی ها به زشتی یاد می کرد.همان کسیکه روزی مقام دوم حکومت بودواگرکسی به بدی از اویادمیکرد، توهین به مقدسات برداشت شده و بایدسالها زندانی می شد، چه بسیار کسان که به خاطر توهین به رفسنجانی زندان شده و عمرشا را به دور از خانواده ودر پشت میله های زندان بیهوده تلف کردند.
خیال من در این اندیشه ها در آسمان گنگ گذشته دور میزد که ناگهان زندانبان سر رسید و ریسمان اندیشه مرا گسست، برگه ای را به بازجو داد،بازجو آنرا امضاء کرد، و پشت سرمن تا سلول انفرادی مرا راهنمایی کرد.برگه، گواهی بازگشت من ، بطور صحیح و سالم به زندانبان بود، اینکار را باید هرروز هنگام تحویل دادن وتحویل گرفتن انجام میداد.
وزیر فرهنگی که سرباز سرکوبگران است!
به تازگی وزیر وزارتخانه ای که تصمیماتش سرنوشت آینده ی یک کشور را مشخص می کند، خود را سرباز یک انسان سرکوبگر و آدم کش دانسته است،نه خدمتگزار یک میلیون فرهنگی و ۱۶ میلیون جوان دانش آموز ، وزارتخانه ای که باید ، فرهنگ و هنر یک سرزمین هنر پرور، با سابقه ای ۶ هزار ساله را رقم بزند. سرباز یک آدم کش است.
وزیر انتصابی و اشغالگری که به زور سرنیزه وزارت آ.پ را اشغال کرده است.
جناب وزیر آموزش وپرورش، به راستی شما لیاقت مدیریت این وزارت خانه ی فرهنگی را ندارید، شما همان سربازی هستید که خودتان میگویید، شما بهتر است سرباز همان سردار سرکوبگر باشید، نه وزیر فرهنگ و فرهنگیان، شمارا چه به وزارت فرهنگ و هنر؟!
ایمان دارم، اگر ذره ذره ی وجود شمارا بشکافند، نه نقطه ای از هنرو فرهنگ بهره برده اید ، نه از احساس انسانی، نه وظیفه شناسی و نه آنچه که خودتان وظایف دینی می نامید. شما نه دین میدانید چیست ، نه اخلاق انسانی!
فرمانده نیروی انتظامی نماد چماق و مشت و داغ و درفش است، وزیر آموزش و پرورش نماد فرهنگ وآگاهی و دانش وهنر، قصه ی« کبوتر با کبوتر، باز با باز…..» را هم شنیده ای وهم عملا دراین ورطه افتاده ای.
افسوس که معلمان چنان سرکوب شده اند که یارای نطق ندارند ، وگرنه تو باید یکروزه به همان همکاران سرکوبگرت می پیوستی . تو و سردارات امنیت خیابانها را برای زنان فراهم کرده اید؟ تو و سردارت ، امنیت را برای بانکها و طلا فروشی ها و بانک مرکزی و مرزهای کشور فراهم کرده اید؟
آیا فراموش کرده اید که امنیتی ترین نقطه کشور ، که سرمایه ی مردم در آنجا به امانت گذاشته شده ( بانک مرکزی ) در دوران همین سردار به غارت رفت؟ آیا غارت و چپاول آثار باستانی کشور دردوران ایشان نبود؟
چرا ایشان ، برای پاسبانی از ثروت ملی در بانکها و خیابانها و منابع طبیعی و ذخایر نفت و گاز و طلا و مس و…. احساس وظیفه نمی کند، اما برای بیرون بودن تار موی دختران ،آنهم در محیط بسته ای به نام مقدس مدرسه خون غیرتش به جوش می آید؟ آیا رفتار شما مصداق شعر زیر نیست ، که گفته است:
ندارم وحشتی از یوز و ببر وحمله ی شیران
ازآن گرگی که می پوشد ، لباس میش می ترسم!
تو همان آدم کشی هستی ، که لباس فرهنگ و هنر پوشیده ای
https://t.me/+KSzfZF0msr1lNGI0
نه میبخشیم نه فراموش میکنیم