اثرات جنگ و تبعات آن بسیار وسیع و بلندمدت است و تا چند نسل ادامه دارد. فاجعهای که جوامع درگیر را در ابعاد گوناگون به تخریب و افول میرساند. در آن روزهای پر تب و تاب پس از انقلاب (آن انقلاب به یغما رفته) پارهای از اقدامات رژیم جدید عکسالعملهایی در عراق، کشور همسایه ایجاد کرد. ادعای صدور انقلاب، راهی که قرار بود از کربلا گذر کند، تحریک مداوم شیعیان عراق و همچنین سرکوب خلق عرب (به عنوان عاملی جهت سوءاستفاده رژیم عراق) از نمونههای این تحریکات بود. خمپارههای خانمان برانداز، رخدادی دگرگون کننده در زندگی ساکنان مرزی ایجاد کرد. مهاجرت اجباری به شهرها و روستاهای دور و نزدیک تنها چارهی پیش رو بود. به یکباره کل زندگی آنها زیر و زبر شده بود و در حقیقت شوکی بود که سالها ادامه پیدا کرد. روایتگر این سالها اغلب صدای یکدست حکومت و القای تقدس زورکی آن است. برای آنها نعمت بود و برای بسیاری درد و مرگ و ذلت…ـ
شیراز از شهرهایی بود که بخشی از مهاجران جنگ زده به آنجا پناه بردند. احتمالا نسل جوان کنونی با خاطرهی جنابخان در برنامهی «خندوانه» اکنون حال و هوای جنوب جذابیت بیشتری برایش داشته باشد ولی همچنان شناخت از جنوب محدود به فرمی خاص از موسیقی و لحن و زبانی معین خلاصه میشود که کمابیش ادامهی همان نگرش توریستی به این مناطق است. جالب است که صداپیشهی عروسک محبوبِ جناب خان هم اهل شیراز است و خاطرات او و علت توجهش به موسیقی جنوب بارها در رسانههای مختلف منتشر شده است. او از همنشینی با «جنوبیهایی خونگرم» سخن میگوید که زمینهی آشنایی و علاقهی او به موسیقی جنوب را فراهم کردند. «جناب خان» اگر چه شادی آفرید و در همان حد ابتدایی و ناقص هم توانست تفاوت ریتم تند تحولات زندگی مردم جنوب را با جمود و سردی فرهنگ رسمی حاکم نشان بدهد، اما از این شخصیت عروسکی هم با تمام نزدیکی عاطفیای که با اهالی جنوب از خود نشان داد از علل مهاجرت آن «جنوبیهای خونگرم» به شیراز سخنی نمیشنویم و شرحی از مصیبتهایی که در این مهاجرت نصیب این افراد شد بیان نمیشود. بارها از زبان جنابخان و برنامهی خندوانه بر اتحاد و همبستگی همهی اقوام یاد شده است و این برنامه اصرار دارد که گوشههایی از فرهنگهای متنوع اقوام مختلف را نشان بدهد ولی پاشنهی آشیل این نمایش اتحاد و همبستگی پنهان کردن داستان خونبار سرکوب اقوام مختلف در طول سالیان طولانی توسط حکومتها و نیز همچنین در مورد مشخص مورد توجه ما در این نوشتار، پنهان کردن علل مهاجرت «جنوبیهای خونگرمی» است که در دوران جنگ به شیراز و نقاط دیگر مهاجرت کردند و با انبوهی از مشکلات روبهرو شدند که یکی از مهمترین آنها، آزار و اذیت شدید از سوی «هموطنان» شهر مقصد بود. بله این «هموطنان» مهاجران جنوبی را در آن ایام جنگ و کمی بعد از دوران به ثمر رسیدن «انقلاب» همچون غریبههایی ناآشنا و مزاحم پذیرایی کردند. بررسی علل این برگ سیاه و شرمآور از تاریخ «جامعهی ایرانی» بسیار پر اهمیتتر از نمایش دروغین اتحاد و همبستگی تلویزیونی است. چگونه ملتی که اکنون از هر حادثهای رگ غیرتش باد میکند یا برای مرزبان و جنگلبان و آتشنشان و … سوگواری میکند و بر برتری نژادی و ملی مینازد و تمامیت ارضی و خاک وطن را بر همه چیز ترجیح میدهد، در ایام جنگ ( جنگی که خاک مقدسشان را مورد هدف قرار داده یود!) و به وقت آوارگیِ هموطنانش، آنان را از خود راند و در اذیت و آزار آنان کوتاهی نکرد؟ این بخش از تاریخ ما متاسفانه کاملا سربسته باقی مانده است و به نظر میآید به مصلحت بازارِ کاسبیِ ایرانپرستیِ دروغین رایج نیست که حرفی از آن زده بشود. بلایی که امروز در برخی از شهرها بر سر افغآنهای مهاجر میآید، در دوران جنگ در شهرهایی مثل شیراز و اصفهان و همدان و … به طور مشابهی بر سر هموطنان شهرهای جنوبی ایران آمد.
در ادامه سه روایت از شرایط جنگ زدگان از زبان این فراموش شدگان به گزارش درآمده است. ما تلاش میکنیم در شمارههای آینده به این بخش از تاریخ بیشتربپردازیم.ـ
۱
آبادان و خرمشهر، دو شهر بزرگ بندریِ ایران بودند و آبادان بزرگترین پالایشگاه کشور را داشت. بافت جمعیتی این دو شهر متشکل از مهاجران و بومیها بود. در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ زمانی که جنگ ایران و عراق آغاز شد، این دو شهر در تیررس ارتش عراق بودند. در ابتدا مردم تصور میکردند این حملات مقطعی است و به زودی پایان مییابد. تصور رها کردن خانه و زندگی و قبول آوارگی بسیار سخت بود. پس از گذشت کمتر از یک هفته این دو شهر دیگر قابل سکونت نبودند و مردم به شهرها و روستاهای دور و نزدیک پناه بردند. یکی از این شهرها شیراز بود. مردم شهر شیراز در ابتدا به علت جو غالب و تبلیغات حکومتی اغلب گمان میکردند که ساکنین آبادان و خرمشهر در مقابل عراقی ها مقاومت نکرده و با فرارشان داشتند به تسلیم شهر به نیروی مقابل کمک میکردند. از این رو رفتار ناخوشایندی با جنگ زدهها داشتند. در روزهای اول تعداد زیادی از جنگ زدهها به حرم شاهچراغ پناه برده بودند. دستغیب، امام جمعه وقت شیراز* نیز جنگ زدگان را فراری قلمداد میکرد. ماشینهای آتشنشانی وارد شاهچراغ میشدند و با پاشیدن آب روی جنگ زدهها آنها را از آنجا میراندند. بعد از آن، جنگ زدهها به خوابگاههای دانشجویی رفتند و با درگیری در آنجا ساکن شدند. در همان روزها، گروهی خودسر که توسط مقامات حکومتی و روحانیون و امام جمعه شیراز پشتیبانی و هدایت میشدند، وارد خوابگاه میشدند و جنگزدهها را مورد ضرب و شتم قرار میدادند. عدم پذیرش از طرف ساکنین شیراز تا زمانی ادامه داشت که شهرهای زیادی بمباران شدند و آنها تازه متوجه شده بودند که خرمشهریها و آبادانیها از سر ناچاری و درماندگی خانه هایشان را ترک کردهاند.
۲
پرورشگاه شیراز، کودکان جنگزده را میپذیرفت. بعد از سپردن بچهها به پرورشگاه، قصدم این بود که به شاهچراغ بروم. وارد صحن شاهچراغ که شدم تعداد زیادی از جنگزدهها و آشنایان آبادانی و خرمشهری را در آنجا دیدم که تنها با چند تکه لباسی که در ملافهای پیچیده بودند، به آنجا پناه آورده بودند. چهرههای پریشان و ژولیدهشان از وضعیت و شرایط تلخشان خبر میداد. هر لحظه به تعدادشان اضافه میشد. آنها تا چند روز پیش خانه و زندگی داشتند و حالا همه چیزشان را از دست داده بودند. آنهایی که به شاهچراغ آمده بودند توان مالی نداشتند. شرایط ناراحت کنندهای بود. پیرزنها و پیرمردهایی که توان راه رفتن نداشتند و کودکانی که در چهرهشان وحشت هویدا بود. در کنار ضریح بودم که صدای دعوا و داد و بیداد توجه همه را به خود جلب کرده بود. متوجه شدم که عدهای با جنگزدهها دست به یقه شده بودند و بد و بیراه میگفتند. آنها میگفتند که شما ترسو هستید و فرار کردهاید… انتظار دارید که بقیه بروند و برای پس گرفتن شهرتان بجنگند. به شهرتان برگردید. میخواستند همه را از حرم بیرون کنند. انگار دعوا و کتککاری بخشی از امورات روزمره آوارگان شده بود…ـ
۳ **
در خیابان لطفعلیخان زند با معلم دیگری خانهای را که دو اتاق داشت، اجاره کرده بودیم. جمعا ۹ نفر میشدیم. افراد مرفه در روزهای اول جنگ، همه وسایل و زندگی شان را بار تریلی کردند و حساب های بانکی شان را بیرون کشیدند و رفتند. آنها که آواره شهرها و روستاها شدند، زحمتکشانی بودند که چارهای جز ترکِ خانه و زندگیشان نداشتند. آنها که آشنایی در شهرها داشتند یا کسانی که مثل ما دستشان به دهانشان میرسید و توانسته بودند اتاقی اجاره کنند، وضعشان بهتر بود و همه بار آوارگی و مشکلات روی دوش مردم فقیر و بی چیز بود…ـ
بعد از رفت و آمدهای بسیاری که داشتیم، قرار شد دولت دو سومِ حقوق ثابت کارمندان شهرهای جنگ زده (آموزش و پرورش، بهداری، شهرداری، گمرک و …) را پرداخت کند. این حقوق برای معلمی مثل من با دوازده سال سابقه ۲۸۰۰ تومان میشد که حدود ۱۰۰۰ تومان آن پول اجاره اتاق بود. با بقیه آن به سختی میتوانستم خرج چند نفر دیگر را بدهم. برای کارمندان عالیرتبه دو-سومشان حدود ۶ یا ۷ هزار تومان میشد. در آن شرایط این تبعیض بیشتر مشخص میشد. با این وجود تنها بعضی از وزارتخانهها این حقوق را میدادند و این باعث نارضایتی میان جنگزدهها بود. کارمندان شهرهای دیگر که درگیر جنگ نبودند و بچههایشان بیدغدغه به مدرسه میرفتند، تمام حقوق و مزایایشان را دریافت میکردند. این در حالی بود که ما همه زندگیمان را از دست داده بودیم و پولی توی دستمان نبود. محتاج ابتداییترین وسایل زندگی بودیم و فقط دو-سوم حقوقمان را میگرفتیم.ـ
——————————
ـ * در سال اول جنگ سید عبدالحسین دستغیب، امام جمعه وقت شیراز بود و تولیت شاهچراغ را بر عهده داشت.ـ
ـ ** برگرفته از ماهنامهی سیاسی اجتماعی «پیروزی»، شماره پنجم، بهمن ۱۳۵۹ـ
به نقل از نشریه پیام خلق ها، شماره یک
Keine Kommentare