مارکسیسم و مسالۀ مِلّی(۱)ـ ، برپایه ی مقالات حسن مرتضوی

مرگ بر ظالمان، چه غزه، چه ایران
مقاله

به نقل از نشریه تریبون خلق ها

توضیح

در این بخش از نشریه در هر شماره به بررسی سیر تحول تاریخی دیدگاه‌های مارکسیستی در رابطه با „مسالۀ ملی“ خواهیم پرداخت. ستمی که گروه‌های ملی، قومی یا نژادی بر گروه‌های ملی، قومی، نژادی دیگر با بهانه‌ها و توجیهات گوناگون از قبیل „متمدن‌سازی“، „وحدت ملی“، „تمامیت ارضی“، „برتری نژادی“ و …اعمال می‌کنند، ذیل این عنوان بررسی قرار می‌گیرد و مارکسیسم در برخورد با این موضوعات به ناچار با طیف گوناگون مفاهیم و موضوعات مطرح در این زمینه سر و کار خواهد یافت. در چند قسمت نخست طبیعتا به دیدگاه‌های مارکس و انگلس و تغییرات عمیق و اساسی آن طی حیات‌شان پرداخته خواهد شد. کامل‌ترین کتابی که در این رابطه منتشر شده است، اثری قابل توجه از کِوین اَندِرسون است که حسن مرتضوی آن را به فارسی برگردانده شده و در سال ۱۳۹۵ توسط نشر ژرف به بازار عرضه شده است. حسن مرتضوی چند سال پیش از در قالب سلسله مقالاتی در سایت نقد اقتصاد سیاسی به بررسی دیدگاه‌های مارکس در این مورد و تغییرات آن پرداخت که با توجه به جامعیت مطلب در اینجا نقل می‌شود.ـ

مارکس و جوامع غیر غربی

ما در این مقالات با بررسی دیدگاه‌ها و نظرات ماركس درباره‌ی الف) جوامع غیرغربی زمانه‌اش مانند هند، چین و روسیه كه در آن زمان جوامع پیرامونی سرمایه‌داری شناخته می‌شدند ب) نوشته‌های ماركس درباره‌ی جنبش‌های ناسیونالیستی مربوط به لهستان و ایرلند و ج) نظریه‌پردازی ماركس درباره‌ی رابطه‌ی نژاد و قومیت با طبقه با توجه به نقش كارگران سیاه‌پوست آمریكایی در جنگ داخلی و كارگران ایرلندی در بریتانیا به چند پرسش عمده می‌پردازیم: (۱) دیدگاه ماركس در طول سال‌ها نسبت به ساختار این جوامع دستخوش چه تحولی شد؟ (۲) این تحول چه تغییر كلی را در دیدگاه ماركس نسبت به تحول تاریخی ایجاد كرد؟ (۳) تاثیر این تحول در نظریه‌پردازی ماركس در مورد همان تضاد عمده‌ی كار و سرمایه و تاثیر آن بر پروژه‌ی مادام‌العمرش یعنی نگارش سرمایه چه بود؟

مقوله‌ی كلیدی ما در این بررسی «نظریه‌ی تك‌راستایی تاریخ» است یعنی نظریه‌ای كه تكامل تاریخ را مسیری خطی می‌داند كه بنا به آن جوامع بشری ناگزیر تمامی مراحل تكامل تاریخی كشورهای اروپایی را طی می‌كنند و ضرورتاً از طریق استعمار و بازار جهانی در سرمایه‌داری جذب و مدرنیزه می‌شوند. در كل مقالاتی كه به ترتیب ارائه خواهند شد نشان خواهیم داد كه چگونه و در طی چه مراحلی این نظریه در اندیشه‌ی ماركس به نظریه‌ی چندراستایی تاریخ تبدیل شد یعنی نظریه‌ای كه توسعه‌ی آتی جوامع غیرسرمایه‌داری را مسئله‌ای حل‌شده نمی‌دانست. در واقع مسیر حركت ماركس در بررسی جوامع غیرغربی به این صورت بود كه ابتدا دیدگاه تك‌راستایی بر مانیفست (۱۸۴۸) چیره بود و در نتیجه جوامع غیرغربی با نگاهی تابع جوامع اصلی سرمایه‌داری بررسی می‌شدند. سپس در مقالات به اصطلاح روزنامه‌نگارانه‌‌اش در اوایل دهه‌ی ۱۸۵۰ هنوز دیدگاه تك‌راستایی حضور دارد اما نظریه‌ی چندراستایی آن را به چالش می‌گیرد و در نتیجه در روندی خطی شاهدیم كه مقالات مدافع استعمار انگلستان رفته رفته جای خود را به مقالات استعمارستیز وی می‌دهد. در گروندریسه و ویراست فرانسه جلد اول سرمایه دیگر شاهد نظریه‌ی تك‌راستایی نیستیم و جوامع غیرغربی با نگاهی سرشار از همدردی بررسی می‌شوند و نهایتاً در واپسین نوشته‌های ماركس در ۱۸۷۹ ـ ۱۸۸۲ شاهد تفوق نظریه‌ی چندراستایی تا آن حد هستیم كه وی معتقد به گذار غیرسرمایه‌داری دهكده‌های روسی می‌شود و بخش مهمی از واپسین نوشته‌هایش را به مرور مجدد آخرین مطالعات و دستاوردهای قوم‌شناسی می‌پردازد: راهی بس دراز طی می‌شود!ـ

 

مانیفست، «نوشته‌های روزنامه‌نگارانه» و مسئله‌ی هند

حدود سال ۷۱۱ میلادی اعراب به كنار رود سند رسیدند و در آنجا مستقر شدند. سپس در قرن دهم سلطان محمود غزنوی به هند حمله كرد و تا قرن سیزدهم تاخت‌وتازهای زیادی به هند صورت گرفت. در قرن پانزدهم میلادی نوادگان تیمور به استقرار امپراتوری مغولی هند یعنی گوركانیان پرداختند كه تا سال ۱۸۵۷ تداوم داشت. در سال ۱۵۱۰ میلادی آلفونس دو آلبوکرک، دریانورد و ماجراجوی پرتغالی بندر گوا در ساحل غربی هندوستان را تصرف کرد و این بندر به مرکز امپراتوری استعماری پرتغال در جزایر هند شرقی و اقیانوس هند تبدیل شد. به این ترتیب راه دستیابی به هندوستان و جزایر و بنادر اقیانوس هند هموار شد و پرتغالی‌ها با تجارت ادویه به گسترش امپراتوری استعماری خود پرداختند. پرتغالی‌ها به عنوان نخستین اروپایی وارد هند شدند و به دنبال ‌آن‌ها كمپانی‌های بزرگ غربی مانند كمپانی هند شرقی شروع به تاراج منابع طبیعی و مادی هند كردند. سرانجام در قرن هجدهم بریتانیایی‌ها با كارزارهای نظامی فرانسوی‌ها را كه پیش‌تر در آنجا مستقر بودند شكست دادند و خود به عنوان قدرت عمده مطرح شدند.

تصویری كه در هند در اوائل قرن نوزدهم در ذهن متفكران اروپایی نقش بسته بود حكایت از جامعه‌ای بسته، كاستی و بدون تغییرات اجتماعی معین در طی سده‌ها می‌كرد: جامعه‌ای با مردمانی منفعل و تسلیم در مقابل انواع استیلاگران عرب، ایرانی، مغولی، پرتغالی، فرانسوی و نهایتاً انگلیسی. از دید ناظران غربی قرن هجدهم مانند ماكیاولی، بیكن، برنیه و مونتسكیو جوامع آسیایی ذاتاً عقب‌مانده و بسته بودند. برخی علت آن را وضعیت جغرافیایی آسیا می‌‌‌دانستند. مثلاً مونتسكیو در روح‌القوانین می‌نویسد: «آسیا همیشه موطن امپراتوری‌های بزرگ بوده است… آسیا با دشت‌هایی گسترده‌تر از اروپا… با دریاهای پیرامون خود… با بهار های زودگذر و تابستان‌های خشك… و رودهای كم عمق… همواره دارای قدرت خودكامه بوده…. در آسیا روح بندگی حاكم است كه هرگز آن را ترك نكرده. در كل تاریخ این قاره غیرممكن است یك ویژگی پیدا شود كه روح آزادی را مشخص می‌سازد. تنها قهرمان‌گرایی برده‌داری دیده می‌شود.»[2]. از سوی دیگر تحت‌سلطه بودن مداوم هند و عدم وقوع تحولات اجتماعی موجب شد تا مثلاً هگل در درس‌گفتارهای فلسفه‌ی تاریخ خود به انتقاد شدیدی از فرهنگ و جامعه‌ی هند بپردازد و آن را «پست‌كننده‌ترین سرف‌داری معنوی»[3] بنامد. هگل هندی‌ها را ملتی می‌دانست كه ثابت و راكد مانده‌اند، فاقد آگاهی‌ و خودآگاهی فردی‌اند و در نتیجه نمی‌توانند تاریخ بنویسند و از این‌رو معتقد بود كه هندی‌ها (و آفریقایی‌ها) به این دلیل كه هیچ تغییر یا توسعه‌ی واقعی در جوامع آن‌ها رخ نداده تاریخ واقعی ندارند، و چون همیشه فتح شده‌اند سرنوشت‌شان ایجاب می‌كند كه تابع اروپایی‌ها باشند. به گفته‌ی هگل «خودكامگی انسان‌ها را بیدار و دستخوش خشم و نفرت می‌كند… اما در هند این موضوع عادی است. مفهومی از استقلال شخصی وجود ندارد كه بتوان حالت استبداد را با آن مقایسه كرد!»[4]ـ

این روحیه‌ی عمومی متفكران غربی در سال‌‌های آغازین نوزدهم بود و ماركس هم از آن بری نبود. برجسته‌ترین نمود آن همان جملات معروف در مانیفست كمونیست ۱۸۴۸ است كه اشاره می‌كند «ظهور بازار جهانی سرمایه‌داری همگان حتی بربرترین ملت‌ها را به تمدن می‌كشاند» و در نتیجه «قیمت‌های ارزان كالاهای بورژوازی توپخانه‌ی سنگینی است كه با آن تمامی دیوارهای چین را در هم می‌كوبد و نفرت بشدت لجوجانه بربرها را از بیگانگان وادار به تسلیم می‌كند.»[5] این جملات و نامه‌هایی كه از ماركس در این مقطع در دست داریم نشان می‌دهد كه هم تجاوزات استعماری غرب به آسیا و از جمله نخستین جنگ تریاك از سوی انگلستان علیه چین را در سال‌های 1840ـ1843 ترقی‌خواهانه می‌‌دانست و هم فرض می‌كرد كه بقیه‌ی جهان دیر یا زود به دنبال ملت‌های پیشرفته اروپایی از لحاظ صنعتی رهسپار خواهند شد. این جملات در بخشی از مانیفست است كه از فتوحات استعماری غرب در آسیا ستایش شده است و آن را می‌توان جزیی از طرح‌واره‌ی كلی‌شان درباره‌ی دستاوردهای سرمایه‌داری در اروپای غربی و آمریكای شمالی دانست. اگرچه در صفحات بعد مانیفست تضادهای ناشی از مدرنیزاسیون سرمایه‌داری و مبارزات كارگران در كشورهای غربی ترسیم شده است، اما از همین تضادها در ارتباط با استعمار غرب در آسیا سخنی مطرح نمی‌شود. انگار تنها نقش جوامع غیرسرمایه‌داری این است كه مسیر جوامع سرمایه‌داری را طی كنند. این را صراحتاً می‌توان نشانه‌ی پذیرش ضمنی مدل تك‌راستایی از تاریخ از جانب ماركس دانست كه بنا به آن جوامع غیرسرمایه‌داری هنگام جذب در سرمایه‌داری جهانی همان تضادهای جوامع صنعتی را از خود بروز می‌دهند.

ماركس پس از نوشتن مانیفست در چند دوره به جوامع غیرسرمایه‌داری مانند هند، اندونزی، چین و روسیه می‌پردازد. در ۱۸۴۹ به اجبار به لندن رفت و تا زمان مرگ در ۱۸۸۳ در آنجا زندگی كرد. زندگی در لندن ماركس را در مركز بزرگ‌ترین امپراتوری جهان قرار داد و سبب شد جوامع غیرسرمایه‌داری و مستعمره را بیش‌تر در نظر بگیرد. نخستین دوره‌ی برخورد ماركس به جوامع غیرغربی در نوشته‌های ۱۸۵۳ وی درباره‌ی هند یافت می‌شود كه می‌توان آن را حمایت مشروط از استعمار دانست. نوشته‌های ۱۸۵۳ ماركس كه منبع بحث‌های فراوانی بوده شامل سه مقاله‌ی مهم ۱) حكومت بریتانیا در هند، ۲) كمپانی هند شرقی، تاریخ و نتایج آن و ۳) نتایج آتی حكومت بریتانیا در هند است. این نوشته‌ها عمدتاً بخشی از مقالاتی بودند كه ماركس در مقام خبرنگار اروپایی نیویورك تریبون برای آن روزنامه می‌نوشت: روزنامه‌ای معروف با تیراژ دویست هزار نسخه كه مهم‌ترین روزنامه‌ی آمریكا در سده‌ی نوزدهم محسوب می‌شد. ماركس از ۱۸۵۱ تا ۱۸۶۲ در این روزنامه به عنوان گزارشگر اصلی آن در اروپا مطلب می‌نوشت. این مقالات شامل تحلیل‌های نظری از جوامع غیرغربی، قومیت، نژاد و ناسیونالیسم است كه با جزییات فراوان نوشته شده. كل این نوشته‌ها تازه در پایان دهه‌ی ۱۹۸۰ به زبان انگلیسی انتشار یافته است. مقالات ماركس ابتدا درباره‌ی كشورهای عمده مانند فرانسه، آلمان، اتریش و بریتانیا بود. اما كشمكش روسیه و تركیه در بالكان و مدیترانه مسئله‌ی شرق را در رأس سیاست‌های اروپایی قرار داد. ماركس در ابتدا از به اصطلاح مسئله‌ی شرق دانش كافی نداشت، اما رفته رفته با نگارش مقالاتی در تریبون این شكاف را ترمیم كرد. مرجع اطلاعات مقالات 1853 ماركس مجادلات پارلمان انگلستان درباره‌ی كمپانی هندشرقی، نوشته‌های فرانسو برنیه درباره‌ی هند، بررسی كلاسیك توماس استامفورد رافلس فرماندار استعماری در حكومت كوتاه‌مدت بریتانیا در اندونزی با عنوان تاریخ جاوه و درس‌گفتارهایی درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ هگل است كه پیشتر به آن اشاره كردیم.

 نخستین كار مهم ماركس درباره‌ی جوامع غیرغربی مقاله‌ی حكومت بریتانیا در هند است. در این مقاله ماركس تقسیمات هند را با تقسیمات ایتالیا و قربانی‌شدن آن را توسط فاتحان بریتانیایی با قربانی شدت ایرلند مقایسه می‌كند. وی در این مقاله تجاوز بریتانیا را مصیبت‌بارتر از بقیه تجاوزات اقوام دیگر به هند می‌داند.[6] به گفته‌ی ماركس انگلستان برخلاف فاتحان پیشین كل چارچوب جامعه هند را در هم شكست.[7] اقتصاد و ساختار اجتماعی سنتی هند را ماشین بخار و تجارت آزاد انگلستان خرد كرد، اما با ایجاد تلگراف، «مطبوعات آزاد»، «مالكیت خصوصی بر زمین»، آموزش علمی جدید، نیروی بخار، ارتباط مستقیم و سریع با غرب و تاسیس راه‌آهن تنها انقلاب اجتماعی آسیا را برپا كرد.[8] به سادگی می‌توان در این توصیف تصویری قرینه از سرمایه‌داری را مشاهده كرد. ماركس در همین مقاله مفهوم استبداد شرقی را مطرح كرد كه چین و مصر و ایران و بین‌النهرین را در برمی‌گرفت. البته در مقاله‌ی‌ حاضر جای بحث درباره‌ی استبداد شرقی و نظرات متعددی كه درباره‌ی آن داده شده نیست اما به طور خلاصه مقصود این است كه به دلایل مشخصاً جغرافیایی پایه‌ی اقتصادی كشاورزی كشورهای یادشده آبیاری در مقیاس كلان بود و همین امر به دخالت قدرت متمركز حكومت اجازه بروز داد. دومین كاركرد اقتصادی استبداد شرقی پیش از بریتانیا ساختار اجتماعی دهكده‌های هندی است. ماركس نظام دهكده‌ی هندی را خودبسنده و اشتراكی و بی‌تغییر می‌داند (موضوعی كه در بررسی‌های انجام شده مشخص می‌شود تا حدی گزافه‌گویی بوده است. برای اطلاعات بیشتر به كتاب تبارهای دولت استبدادی، پری آندرسون، با ترجمه‌ی حسن مرتضوی، نشر ثالث، تهران ۱۳۹۰، بخش شیوه‌ی تولید آسیایی رجوع كنید)[9]. ماركس در این مقاله تنها وجهی كه برای این دهكده‌ها قائل است این است كه بنیاد مستحكم استبداد شرقی را تشكیل می‌دهند. علاوه‌براین، ماركس با توصیفاتی كه طنین هگلی آن آشكار است نظام دهكده‌ی هندی را راكد و گیاهی می‌داند «كه با وجود ویژگی‌های زیبا با كاست و بردگی محدود می‌شوند.»[10] و این فقط توصیفی اقتصادی یا فناورانه نبود بلكه نوعی ویژگی انسان‌شناختی در آن نهفته است. گویی سرشت مردم هند از ازل چنین بوده است. ماركس در همین مقاله دهكده‌های سنتی هندی را متهم به نوعی ستایش وحشیانه از طبیعت می‌كند كه به تمجید میمون و گاو می‌پردازند.

 نكته‌ی كلیدی این نیست كه ماركس در این مقاله با نگاهی اروپا‌مدارانه ساخت اجتماعی هند را موردبررسی قرار داده است بلكه مسئله این است كه ماركس پس از شور و شوق برای مدرنیزه شدن سرمایه‌داری در مانیفست، در این مقاله تاثیرات سرمایه‌داری را در هند مورد بررسی قرار داده و ضمن تایید ویرانی دهشتناك ناشی از آن، نهایتاً دخالت انگلستان را در هند سودمند می‌داند اما برخلاف منتقدانی مانند ادوارد سعید كه معتقد بودند موضع ماركس نسبت به جوامع آسیایی به‌ویژه هند بی‌تغییر باقی ماند، خواهیم دید كه دیدگاه‌های ماركس درباره‌ی جوامع غیرغربی به‌طور كلی و هند به‌طور خاص دستخوش تحول چشمگیری شد.

ماركس در مقاله‌ی دیگری درباره‌ی هند در همان سال با عنوان كمپانی هندشرقی ـ تاریخ و نتایج آن با بررسی دوره‌های گوناگون تاریخ نفوذ بریتانیا به شرح دقیق‌تر حكومت بریتانیا در هند و فقر مردم هند می‌پردازد. به استثمار شدید دهقانان هندی در نظام مالك و مستاجر انگلیسی می‌پردازد كه جایگزین نظام سنتی زمیندارها و رعیت‌ها شده بود یعنی نظام جدیدی كه در آن زمیندارها از مالكیت خصوصی به سبك غربی برخوردار شدند و مستاجران یعنی همان رعیت‌های پیشین تمام حقوق سنتی خود را از دست دادند. در توافق نهایی سال 1793 بین انگلستان و مقامات محلی این تغییر مالكیت عملی شد. به قول ماركس بر اثر اجرای این قانون رعیت‌ها كه یازده دوازدهم كل جمعیت هند را تشكیل می‌دهند به نحو فلاكت‌باری بینوا شدند.[11] پیش‌تر رعیت‌ها در زمین‌هایی كار می‌كردند كه پیشینیان‌شان قرن‌ها آن‌ها را می‌كاشتند و نسبت به آن‌ها از حقوق مالكیت برخوردار بودند؛ اكنون شرط اجاره در نظام مالك و مستاجری خلع‌ید دهقانان بود كه حد و مرزی نداشت، چون كل نظام حقوق و مسئولیت متقابل نابود شده بود. ماركس سپس در این مقاله اثرات این بینوایی شدید را رواج وبا در هند و شیوع آن را در خارج از هند «انتقام هندی‌ها از جهان غرب» می‌داند.[12]

در واپسین مقاله‌ی سال ۱۸۵۳ یعنی نتایج آتی حكومت بریتانیا در هند ماركس با لحن آشكارا اروپامدار فتح هند را مقدر و تاریخش را تاریخ فتوحات پیاپی می‌داند، و باز با همان لحن هگلی معتقد است این جامعه هیچ تاریخی یا دست كم تاریخ شناخته‌شده‌ای ندارد.[13] تحقیر هند توسط ماركس تا حد زیادی ناشی از این است كه هندی‌ها برخلاف چینی‌ها تسلیم‌طلبانه اجازه داده بودند كشورشان تسخیر شود. در ادامه ماركس ماموریت دوگانه‌ی انگلستان را در هند مورد بررسی قرار داد، یكی تخریبی و دیگری نوزایی: نابودی جامعه كهن آسیایی و بنا نهادن بنیادهای مادی جامعه‌ی غربی! در اینجا به خوبی روشن است كه مسیر یك جامعه‌ی آسیایی لاجرم باید كجا باشد. ماركس با برترشمردن تمدن انگلیسی‌ها به هندی‌ها صراحتاً اشاره می‌كند كه برخلاف اقوام فاتح كه از اتباع خویش تاثیر می‌پذیرفتند در این مورد انگلیسی‌ها برتر از هندی‌ها بودند و هیچ تاثیری از آنان نپذیرفتند. سپس به تلگراف، مطبوعات آزاد، مالكیت خصوصی بر زمین، آموزش علمی جدید ، نیروی بخار، ارتباط مستقیم و سریع با غرب و راه‌آهن به عنوان دستاوردهای این تمدن كه راه‌گشای صنعت مدرن در هند خواهد شد اشاره كرد و سرانجام این صنعت مدرن موانع تعیین‌كننده‌ای را از میان برمی‌دارد كه سد راه پیشرفت و قدرت هند شده بودند. ساختار استدلالی این مقاله شباهت زیادی به مانیفست دارد. ماركس در مانیفست تضاد عمیق نهفته در جوامع صنعتی را نشان می‌دهد اما در مورد جوامع غیرغربی به مسیر متفاوتی اشاره ندارد، احتمالاً به این دلیل كه اصلاً به مسیر متفاوتی معتقد نیست. اما اكنون در این مقاله برای نخستین بار به ضرورت انقلاب اجتماعی در بریتانیا برای تغییر در سیاست مستعمراتی و از آن چشمگیرتر به امكان شكل‌گیری جنبش آزادی‌بخش اشاره می‌كند. می‌گوید:

تا زمانی كه در خود بریتانیای كبیر طبقات حاكم توسط پرولتاریای صنعتی برانداخته نشود، یا تا زمانی كه خود هندوها آن‌قدر قدرتمند نشوند كه یوغ انگلستان را به طور كامل دور اندازند، هندی‌ها میوه‌های عناصر جدید جامعه‌ای را كه بورژوازی بریتانیا میان‌ آن‌ها پراكنده است نخواهند چید.[14]ـ

ماركس در مانیفست به دو تضاد عمده درون سرمایه‌داری اروپا یعنی بحران‌های اقتصادی مزمن و ادواری و نیز به خیزش طبقه‌ی كارگر اشاره‌ می‌كند. در این مقاله هم معتقد است كه سرمایه‌داری بریتانیا با چالشی دوگانه یعنی خیزش طبقه‌ی كارگر بریتانیا و دیگری ظهور یك جنبش آزادیبخش ملی روبروست. در اینجا شاهدیم كه نحوه‌ی برخورد ماركس با جوامع غیرغربی كه در مانیفست آمده بود كمی تغییر می‌كند: هنوز دیوار چین باید با تجارت جهانی و فتوحات استعماری ویران شود اما اكنون جوامع غیرغربی خود نیز باید بالقوه یوغ انگلستان را دور اندازند و در اینجا به بربریت ذاتی تمدن بورژوایی اشاره می‌كند و به این ترتیب تمایز بین اقوام پست و برتر را معكوس می‌كند. این نخستین تغییر از موضع مانیفست است و نكته‌ی جالب دیگر این است كه در ابتدا به نظر می‌رسد با برجسته‌كردن نقش فناوری تغییرات مهم تاریخی را به آن موكول می‌كند اما در نهایت روندی آگاهانه یعنی قدرت‌گیری هندی‌ها را برای براندازی یوغ انگلستان مطرح می‌كند. اعلام طرح رهایی از استعمار، و نه اصلاحات استعماری، به عنوان هدف جنبش كارگری در ۱۸۵۳ بسیار بدیع است.

 چین، شورش تایپینگ و جنگ‌های تریاك

در دهه‌ها‌ی ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ و ۱۸۶۰ سه اتفاق برجسته در چین رخ داد: جنگ اول تریاك از ۱۸۴۰ تا ۱۸۴۳ و جنگ دوم تریاك ۱۸۵۶ـ۱۸۶۰ و سومی شورش تایپینگ از ۱۸۵۰ تا ۱۸۶۴. به طور خلاصه واردات شدید چای از چین سبب كاهش ذخیره‌ی نقره‌ی انگلستان شد و در نتیجه بریتانیایی‌های حاكم در هند صدور نقره را متوقف كردند و در مقابل دریافت چای از چین تریاك و كتان از هند را در اختیار چین گذاردند. با افزایش شدید اعتیاد و افزایش واردات تریاك ذخیره‌ی نقره‌ی چین كاهش یافت. مقامات چین واردات تریاك را ممنوع كردند. اعمال محدودیت بر همه گونه كالاهای وارداتی در بندر كانتون تجار انگلیسی را ناخشنود كرد و در ماه ژوئن ۱۸۴۰ نیروی دریایی انگلیس به دهانه‌ی رود كانتون لشكركشی و نخستین جنگ تریاك را آغاز كرد. دومین جنگ تریاك از ۱۸۵۶ تا ۱۸۶۰ به درازا كشید و مسائل مشابهی نظیر جنگ اول آن را ایجاد كردند. هدف بریتانیا از آن قانونی‌كردن تجارت تریاك، گسترش تجارت برده‌، گشودن چین به روی بازرگانان انگلیسی و معافیت واردات خارجی از تعرفه‌های گمركی بود. شورش تایپینگ كه جنبشی دهقانی و ضد سلطنتی بود از ۱۸۵۰ تا ۱۸۶۴ طول كشید. دامنه‌ی آن گسترده و نتیجه‌ی‌ آن سركوب، جنگ داخلی و مرگ ۲۰ میلیون نفر بود. شورشیان مسئله‌ی برابری از جمله برابری جنسیتی را مطرح كرده بودند.

ماركس و انگلس اولین بار در مقاله‌ای در سال ۱۸۵۰ یعنی دو سال پس از نگارش مانیفست به شورش تایپینگ برخورد كردند و ضمن تایید مواضع خود در مانیفست كه این بحران در چین را ناشی از واردات كالاهای ساخته‌شده ارزان اروپایی می‌دانستند به دامنه و عمق شورشی و گرایش كمونیستی‌شان توجه كردند. تفاوت مهم این مقاله این است كه پیشرفت اجتماعی چین را نه تنها محصول دخالت خارجی می‌داند بلكه نتیجه‌ی فشار نیروی بومی برمی‌شمرد اما استعمار نقد نمی‌شود. در مقاله‌ی دیگری تحت عنوان انقلاب در چین و اروپا كه درست پیش از مقالات ۱۸۵۳ نوشته شده به اثرات تجارت تریاك و شورش تایپینگ اشاره می‌شود. در این مقاله ماركس با بررسی تاثیر این شورش و پیامدهای آن در اروپا و كندوكاو در علت بحران نشان می‌دهد كه چین چنان با اقتصاد جهانی گره خورده كه بحرانی اقتصادی در آنجا می‌توانست بر ركود اروپایی تاثیر بگذارد. به گفته‌ی خودش چین بی‌نظمی را در جهان غرب می‌پراكند و قدرت‌های غربی با كشتی‌های جنگی خود نظم را در شانگهای برقرار می‌كنند.[15] اكنون در اینجا با لحنی بسیار تند از استعمارگران غربی یاد می‌شود كه كمی متفاوت با لحن مانیفست است اما هنوز اثرات ترقی‌خواهانه امپریالیسم مشهود است.‌ تازه در ۱۸۵۶ یعنی شروع جنگ دوم تریاك است كه ماركس به چین علاقه نشان می‌دهد. ماركس این بار بریتانیا را بربر می‌داند. در ژانویه‌ی ۱۸۵۷ در مقاله‌ی مفصلی ماركس اقدامات تجاوزگرانه‌ی بریتانیا را در بمباران بندر كانتون به بهانه‌ی پایین‌كشیدن پرچم بریتانیا از قایق كوچك قاچاقچی‌های تریاك محكوم كرد. اما هنوز تا اندازه‌ای نخستین جنگ تریاك را توجیه می‌كند چرا كه به گفته‌ی وی دورنمای گشودن تجارت با چین را دربر داشت. و در ادامه می‌نویسد دومین جنگ فقط مانع این تجارت می‌شود.[16] با این همه لحن مقاله فوق تا حدزیادی ضداستعماری است. دو ماه بعد ماركس در مقاله‌ای آرام آرام لب باز می‌كند و به شدت به انگلستان و مطبوعات آمریكایی كه كوهی از دشنام علیه چین انباشته‌اند حمله می‌كند. در اینجا لحن ماركس تندتر و تندتر می‌شود. اشاره می‌كند كه شهروندان بی‌دفاع كانتون قتل‌عام شده‌اند، خانه‌هایشان با خاك یكسان شده همه با این بهانه كه زندگی و اموال انگلیسی‌ها با اعمال تجاوزكارانه‌ی چینی‌ها در معرض خطر قرار گرفته است! اكنون ماركس معتقد است كه بریتانیا در آتش نفرتی كه جنگ تریاك برانگیخته خواهد سوخت.[17] حتی انگلس پیش‌بینی می‌كند كه بریتانیا ممكن است با وضعیت جدیدی در چین روبرو شود كه طی آن جنگ ملی علیه آن كشور برپا شود. چرا كه روحیه‌ی متفاوتی در چینی‌ها نسبت به جنگ اول تریاك به وجود آمده و عملاً مردم نقش فعالی در مبارزه با خارجی‌ها دارند. به قول انگلس ساعت مرگ چین كهن به سرعت نزدیك می‌شود و همین می‌تواند عصر جدیدی برای همه‌ی آسیایی‌ها به ارمغان بیاورد.[18] چند ماه بعد ماركس نظرات خود را كه درباره‌ی جنگ تریاك گفته بود پس گرفت و گزارش‌های فراوانی از بی‌رحمی بریتانیا در چین به عنوان استعمار ذی‌نفع ارائه می‌كند، از جمله تجاوز به زنان، به سیخ‌كشیدن كودكان و به آتش كشیدن دهكده‌ها كه توسط افسران بریتانیایی ثبت شده است.

 آنچه می‌توان از مقالات ماركس درباره‌ی چین نتیجه گرفت این است كه ماركس از دورنمای مانیفست و حتی مقالات ۱۸۵۳ هند در دو جنبه‌ی عمده دور شده و دیگر تاثیرات مترقی استعمار را تجلیل نمی‌كند. دومین جنبه این است كه برای نخستین بار فلسفه‌ی چندراستایی تكامل تاریخ را شرح و بسط می‌دهد و در آن جوامع آسیایی همان مراحل اروپای غربی را طی نمی‌كنند. در مورد جنبه‌ی اول قطعه‌ای بسیار روشنگر است و به خوبی تغییر نظر ماركس را نشان می‌دهد:

از سویی چنان نیروهای صنعتی و علمی پا به صحنه‌ی حیات گذاشته‌اند كه هیچ عصر دیگری در تاریخ پیشین انسان گمان آن را به خود راه نمی‌داده است. از سوی دیگر، نشانه‌های زوالی وجود دارد بزرگ‌تر از خوف و وحشت‌هایی كه در اواخر امپراتوری روم به ثبت رسیده است. در زمانه‌ی ما همه چیز به نظر می‌رسد آبستن ضد خود باشد. شاهدیم كه ماشین‌آلات كه از موهبت قدرت شگفت‌انگیز كوتاه‌كردن و بارورساختن كار انسانی برخوردار است، موجب گرسنگی‌كشیدن و كارشاق شده. منابع نوظهور ثروت با جادوی مرموز به منابع نیاز تبدیل شده‌اند. گویی پیروزی‌های هنر با فقدان شخصیت خریداری شده‌اند. با همان آهنگی كه نوع بشر بر طبیعت مسلط می‌شود، به نظر می‌رسد كه بشر برده‌ی انسان‌های دیگر یا اعمال ننگین خود شده. حتی نور ناب علم به نظر می‌رسد فقط قادر است پیش‌زمینه‌ی تاریك نادانی را روشن كند. تمامی اختراعات و پیشرفت‌های ما حیاتی ذهنی به نیروهای مادی می‌بخشد و حیات انسانی را در نیرویی مادی بی‌اثر می‌كند.[19]ـ

در مورد دوم، این سال‌ها (۱۸۵۷ـ۱۸۵۸) مصادف با نگارش گرندوریسه است كه ما بررسی تغییرات نظرات ماركس درباره تكامل تاریخ در این كتاب را به مقالات بعدی موكول می‌كنیم. نكته‌ی مهم این است كه تغییرات نظری ماركس درباره‌ی استعمار مقارن با بسط نظریه‌ی چندراستایی تكامل تاریخ است.

آخرین مقاله‌ی مهم ماركس درباره‌ی چین در ژوییه‌ی ۱۸۶۲ با عنوان «مسائل چین» منتشر شد. مقاله بر شورش تایپینگ متمركز بود. دو دهه پس از جنگ تریاک، شش شورش همزمان در سراسر کشور به وقوع پیوسته بود. اولین شورش و مهم‌ترین آنها در جنوب شورش تایپینگ‌ها بود که بین سالهای ۱۸۵۰ـ۱۸۶۴ به وقوع پیوست و منجر به ایجاد حکومت تایپینگ‌ها شد. شورش تایپینگ‌ها كه علیه خاندان منچو بود ریشه در فقر مردم داشت. این جنبش پیشرفته‌ترین جنبش سیاسی و مذهبی سده‌ی نوزدهم در چین بود. جنبش تایپنگ‌ها با شعارهای تقسیم عادلانه زمین، مالکیت اشتراکی، برادری و برابری زن و مرد آغاز شد و توانست اکثریت مردم چین را با خود همراه سازد و در سراسر کشور توسعه یابد. این جنبش در سال ۱۸۵۳ نانکن و قسمت اعظم جنوب چین را تصرف کرد و برای مدت کوتاهی به نظر می‌رسید که پیروز خواهد شد چرا که همه‌ی عوامل موفقیت را داشت: ایدئولوژی پیشرفته‌، افکار ناسیونالیستی، مردم استثمارشده و حمایت کامل آن‌ها از شورش، رهبری قدرتمند و اندیشمند و بالاخره برنامه‌ی اصلاحی پیشرفته. تلاشهای زیادی برای مالکیت عمومی، تقلیل مالیات بر کشاورزان، ممنوعیت تریاک و رشوه خواری و ایجاد تقویم جدید و حمایت از ادبیات محلی (سنتی) در دوران قدرت تایپینگ انجام گرفت. برای مثال در برنامه ارائه شده توسط کادر رهبری شورش تایپینگ مقرر شده بود که تا استقرار کامل «حکومت آسمانی»، ازدواج و کشیدن تریاک به کلی در سراسر حوزه‌ی حکومتی تایپینگ ممنوع باشد. اما با این حال آنها نتوانستند در رویکرد انقلابی‌شان موفق شوند. ماركس در مقاله‌اش این روحیه‌ی انقلابی را با روحیه‌ی محافظه‌كارانه‌ی اروپایی‌ها در دهه‌ی ۱۸۵۰ به دنبال شكست انقلاب‌های ۱۸۴۸ مقایسه می‌كند. با این همه لحن ماركس با وجود شورو شوق اولیه‌اش برای شورشیان تایپینگ غم‌انگیز است. می‌نویسد آنان به اشكال نفرت‌انگیزی ویرانی ‌به بار آورده‌اند، هر شهری را كه تسخیر می‌كردند دست به خشونت می‌زدند و زنان و دختران را مورد تجاوز قرار می‌دادند و مردمان عادی را اعدام می‌كردند. ماركس این خشونت را پوچ می‌داند زیرا معتقد است كه فلسفه‌ی شورشیان نه ایده‌های رهایی‌بخش بلكه محصول یك زندگی اجتماعی سنگواره است. [20] در اینجا ماركس با تنگنایی روبرو می‌شود كه بعدها به‌طور مفصل به آن به ویژه در ارتباط با هند و روسیه می‌پردازد: هنگامی كه استعمار و شورش‌های مردمی نظم كهن را به لرزه در بیاورند و هیچ بدیل ایجابی و رهایی‌بخش در افق نباشد تحول تاریخی چه مسیری را پیش خواهد گرفت؟

طغیان سِپوی‌ها در ۱۸۵۷

مقالات ماركس درباره‌ی شورش بزرگ هند در سال ۱۸۵۷ـ۱۸۵۸ برجسته‌ترین گواه تغییرنظر ماركس به اتخاذ مواضع ضداستعماری‌تر است (چه سالی: سال نوشته شدن گروندریسه، بحران اقتصادی جهان، جنگ دوم تریاك و شورش تایپینگ!). علت شورش سپوی‌ها یا شورش سربازان هندی در خدمت نظام مستعمراتی بریتانیا، این بود كه پس از رواج این شایعه كه روغن موردمصرف نوار فشنگ تفنگ‌ها از چربی گوشت گاو و گوشت خوك است، گروهی از سربازان شوریدند و افسران بریتانیایی را كشتند. شورش به دهلی و شهرهای بزرگ دیگر سرایت كرد و شكل سیاسی گرفت اما اهداف منسجم و یك‌دستی نداشت. با این همه، با وجود برتری سازمانی و تسلیحاتی بریتانیا سركوب این شورش دو سال طول كشید.[21] ماركس با شنیدن اخبار شورش مقالات مفصلی درباره‌ی آن برای تریبون نوشت: ماركس ۲۱ مقاله و انگلس ده مقاله. با این همه برخلاف مقالات ۱۸۵۳، این‌ها توجه زیادی را جلب نكرده است و به آن اشاره نمی‌شود. هر چند تغییر تئوریك عمده‌ای را از حمایت مشروط ماركس از استعمار بریتانیا نشان می‌دهد.

در یكی از این مقالات به سیاست تفرقه‌بیانداز و حكومت‌كن انگلیس در هند اشاره می‌كند كه خصومت میان نژادها، قبایل، كاست‌ها و مرام‌ها اصل حیاتی بریتانیاست. سپس تناقض‌ها و تضادهای دیالكتیكی ایجاد ارتشی مستعمراتی با دویست هزار سرباز هندی را خاطرنشان می‌كند كه سبب می‌شود برای نخستین بار آگاهی و سازمان ملی هند متحد را ایجاد می‌كند. در مقالات بعدیش از تداوم شورش خشنود است هرچند امید به پایداری طولانی‌مدت آن ندارد. اما معتقد است ریشه‌های شورش و نفرت از بریتانیا عمیق شده است تا آن حد كه به قیام ملی می‌ماند. [22] در مقاله‌ی دیگری قتل‌عام‌های شورشیان را بازتاب رفتار خود انگلستان می‌داند و آن را با نمونه‌های مشابه تاریخ اروپا و اقدامات اروپا در آسیا مقایسه می‌كند.[23] در مقاله‌ای با عنوان شورش هند ماهیت مقاومت هندی را ناشی از تضاد عمیقی درون دستگاه استعماری می‌داند و می‌گوید:

در تاریخ انسان چیزی مانند كیفر وجود دارد؛ و این قانون كیفر تاریخی است كه ابزارهایش را نه ستمدیده بلكه خود ستمكار به وجود می‌آورد. نخستین ضربه‌ای كه به شاه فرانسه خورد از نجیب‌زادگان بود و نه از دهقانان. شورش هندی‌ها با رعیت‌هایی كه توسط انگلیسی‌ها شكنجه، بی‌آبرو و عریان شده بودند آغاز نشد بلكه توسط سپوی‌هایی شروع شد كه انگلیسی‌ها به آن‌ها لباس و غذا داده و در ناز و تنعم و راحتی توسط ایشان پرورش یافته بودند.[24]ـ

به این ترتیب پیشرفت استعماری گوركنان خویش را به وجود می‌آورد. این چرخش دیالكتیكی در مورد آسیا در مانیفست و بخش بیشتر نوشته‌های ۱۸۵۳ درباره‌ی هند وجود ندارد.[25]ـ

پس از شكست شورشیان و سقوط دهلی در ۱۸۵۷ ماركس و انگلس در مقالاتی ضمن تحلیل دلایل شكست شورش به تمسخر انگلیسی‌ها مبنی بر اعمال قهرمانانه پرداختند و در نامه‌ی بسیار مهمی قیام در هند را از مبارزات كارگران اروپایی جدا ندانستند. ماركس در این نامه هند را بهترین متحد جنبش انقلابی در غرب دانست و اعلام می‌كند كه «هند اكنون بهترین متحد ماست»،[26] آن هم در زمانی كه جنبش انقلابی غرب رو به پیش حركت نمی‌كرد.

ماركس و انگلس در ۱۸۴۸ مدلی نظری از جامعه‌ی سرمایه‌داری را مطرح كردند و تضادهای آن را نشان دادند. آنان در مانیفست از مسئله‌ی پیشرفت اجتماعی تحلیلی ارائه كردند كه قرار بود در مورد جوامع پیشاسرمایه‌داری نیز صادق باشد، جوامعی كه آنان با اصطلاح قوم‌مدارانه «بربر» مشخص كرده بودند. ماركس در مقالات سال ۱۸۵۳ خود برای نیویورك تریبون این نظرات را به هند و سپس به چین بسط داد و ویژگی‌های ترقی‌خواهانه‌ی استعمار بریتانیا را در مقابل هند «تغییرناپذیر» ستود. اما درست در همان زمان نظرات ماركس شروع به تغییر كرد و دقیق‌تر و دیالكتیكی شد. هند شورشی راهی برای خروج از استعمار این بار «بربر» و نه مترقی می‌یافت و ماركس پیوندی عمیق بین جنبش كارگری انگلستان و مبارزات استقلال‌طلبانه هند برقرار كرد. همین نظرات در سال‌های ۱۸۵۶ـ۱۸۵۷ در مورد چین برجسته‌تر شد چنان كه از مقاومت مردم چین و شورش تایپینگ‌ها علیه استعمار بریتانیا و پیوند این مبارزات با مبارزات كارگران غرب علیه سرمایه‌داری حمایت پرشوری كرد. در ادامه‌ی بحث به بررسی تحول نظرات ماركس درباره‌ی روسیه و جنبش‌ ناسیونالیستی لهستان خواهیم پرداخت.

 

ـ [1]. نوشته‌های كنونی پیشتر در جلسات آموزشی مؤسسه‌ی پرسش در تهران به صورت شفاهی در درس‌گفتارهایی بیان شده بود و اكنون همان‌ها با تغییراتی برای اطلاع عموم در اختیار قرار می‌گیرند. لازم به تذكر است كه درونمایه‌های این مقالات عمدتاً از كتاب قومیت‌ها و جوامع غیرغربی گرفته شده است.

[2]. De l’Espirt des Lois, I, p. 291-2

ـ [3] . قومیت و جوامع غیرغربی، كوین آندرسن، با ترجمه‌ی حسن مرتضوی، نشر ژرف، تهران 1390، ص. 24.

ـ [4] . همانجا، ص. 35

ـ [5] . مانیفست پس از 150 سال، لئو پانیچ، كالین لیز، با ترجمه‌ی حسن مرتضوی، انتشارات آگاه، تهران (1380) 1386، ص. 281.

ـ [6] . قومیت و جوامع غیرغربی، ص. 39

ـ [7] . به گفته‌ی رزا لوكزامبورگ هیچ فاتحی به اندازه‌ی استعمار انگلستان هند را ویران نكرد چرا كه «فاتحان بربر در شرق، خواه مغولی‌ها، ایرانی‌ها و عرب‌ها در كنار قدرت نظامی‌شان مجبور بودند مدیریت و اجرای این وظایف بزرگ دولتی را كه برای اقتصاد كشاورزی لازم بود برعهده بگیرند» حال آنكه مقامات انگلستان عامدانه به ویرانی كشاورزی سنتی هند پرداختند (گزیده‌هایی از رزا لوكزامبورگ، به كوشش پیتر هیودیس و كوین ب. آندرسن، با ترجمه‌ی حسن مرتضوی، نشر نیكا، تهران 1386 ص. 130)

ـ [8] . قومیت و جوامع غربی، ص. 47

ـ [9] . برخلاف این نظر می‌توان به نظر رزا لوكزامبورك اشاره كرد كه معتقد بود كمونته‌های دهكده‌های هندی پیش از فتح بریتانیا عمدتاً تجزیه شده بودند. به گفته‌ی وی «این بوی مرگ از سرمایه‌داری اروپایی صرفاً آخرین عامل اضمحلال ناگزیر جوامع بدوی بود و تنها عامل به شمار نمی‌آمد. نطفه‌های این اضمحلال درون خود جامعه نهفته بود.» گزیده‌هایی از رزا لوكزامبورگ، ص. 145

ـ [10] . قومیت و جوامع غیرغربی، ص. 38

ـ [11] . همانجا، ص. 46

ـ [12] . همانجا، ص. 46

ـ [13] . تبارهای دولت استبدادی، ص. 671

ـ [14] . قومیت و جوامع غیرغربی، ص. 48

ـ [15] . مجموعه آثار ماركس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد 12، ص. 98

ـ [16] . مجموعه آثار ماركس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد 15، ص. 163

ـ [17] . مجموعه آثار ماركس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد 15، ص. 235

ـ [18] . مجموعه آثار ماركس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد 15، ص. 283

ـ [19] . مجموعه آثار ماركس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد 14، ص. 655ـ656

ـ [20] . مجموعه آثار ماركس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد 19، ص. 218

ـ [21] . قومیت و جوامع‌ غیرغربی، ص. 69

ـ [22] . همانجا، ص. 70

ـ [23] . همانجا، ص. 72

ـ [24] . مجموعه آثار ماركس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد 15، ص. 353

ـ [25] . قومیت و جوامع غیرغربی، 71، 72

ـ [26] . مجموعه آثار ماركس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد 40، ص. 357

Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

انقلابی که در نیمه راه است
اردشیر مهرداد
1
انقلابی که در نیمه راه است، اردشیر مهرداد

انقلابی که در نیمه راه است بخش نخست ۱ ۲۵ شهریور ۱۴۰۲ در تقویم سیاسی ایران یک روز تاریخی دیگر بود. حکومت در این روز اعتراف کرد شبحی که بر فراز سرش  به پرواز درآمده «اغتشاش» نیست. «نا آرامی» نیست. «اعتراض» نیست. بلکه یک انقلاب به تمام معنی است. پروایی …

حمله اسرائیل به جنین
رسانه آلترناتیو
حملۀ اسرائیل به کرانۀ باختری:«جهان فقط خواستار جلوگیری از یک بحران عمومی است»ـ

ترجمه شیدا نبوی چهار شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ – ۲۱ ژوين ۲۰۲۳ حملۀ جدید اسرائیل به سرزمین اشغالی کرانۀ باختری در روز دوشنبه ۱۹ ژوئن۲۰۲۳ [۲۹ خرداد۱۴۰۲] حداقل پنج کشته بر جای گذاشت. „ژان پل شانیو“، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل خاورمیانه و فلسطین، در گفتگوی کوتاهی با „هالا کُدمانی“ می گوید این شاهدی است از …

ایران
جنبش نوین مردم ایران و مسئلهٔ پرچم، هوشنگ دیناروند

در میان پرچم های سه رنگ دوران سلطنت، شمشیری به دست شیر داده شده است که نمادِ همان ذوالفقارِی ست که در دستِ علی، امام اول شیعیان خون هزاران انسانِ بی گناه را ریخته است، تا اسلام پای برجا بماند و آبرویش حفظ شود. این قدرت مطلق که نمادِ آن در میان پرچم دوران سلطنتی نقش بسته، نشانی دینی ست که سلطنت مطلقهٔ شاهی را نیز به سود شاه که «ظل الله» است، به خوبی توجیه می‌کند. در پرچم دوران استبداد و کشتار جمهوری اسلامی نیز، شمشیر و ذوالفقار به صورتِ «لااله الا الله»، یعنی به شکل و شمایلِ همان خرچنگ اسلامی درآمده است که بر هست و نیست انسان ایرانی چنگ انداخته و در طول این چهل و چند سال با کشتارهای بی رحمانه و بی بدیل در تاریخ ایران، حاکمیت ولایت مطلقهٔ آخوند را تأمین و تضمین کرده است.

%d Bloggern gefällt das: