جیسون رضا جُرجانی: فاشیسم و ایرانشهر
آخرین نماینده امپراطوری آریایی نظریهپرداز جنبش نئوفاشیسم درآمریکا است
کیوان مسعودی
ماشین هویتساز شکوه ایرانی و عظمت آریایی، پدیده تازهای را، این بار به زبان انگلیسی و در بازار جهانی عرضه کرده است: جیسون رضا جُرجانی. نه، اشتباه نکنید، او یک دانشمند ایرانی خیالی در ناسا، با نشان فروهر بر کراوات، نیست که نتوانیم در عالم واقع به او افتخار کنیم. او حقیقتاً وجود دارد، و با کمال شرمندگی نظریه پرداز جنبشهای نئوفاشیستی در آمریکا است.ـ
جیسون رضا جرجانی در کنار دوست و همنشیناش ریچارد اسپنسر، از رهبران جنبش آلترایت که پیشتر در محافل و سخنرانیها بهشیوه طرفداران نازیسم سلام میداد.ـ
وقتی فرهنگ آریایی با تلهپاتی و دورجنبی به جنگ مدرنیته میرود
اگر بخواهیم این پدیده را – با ارجاع به متن معرفینامه او در وبسایت آلت-رایت [یا راست بدیل- معرفی کنیم: «دکتر جیسون رضا جُرجانی، یکی از بنیانگذاران
altright. com
، عضو هیئت مدیرهی آن و همینطور سردبیر انتشارات دستراستی آرکتوس مدیاست. وی یک ایرانی-آمریکاییِ اهل نیویورک است که تبارش به مردمان سرزمینهای پارس و اروپای شمالی برمیگردد. مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه دولتی نیویورک در استونی بروک دارد و در حال حاضر، در مقام عضو هیأت علمی انستیتو تکنولوژی نیوجرسی، به تدریس دورههایی درباب علم، تکنولوژی، جامعه
(STS)
، و همینطور تاریخ ایران، مشغول است. وی عضو حرفهای انجمن اکتشافات علمی
(SSE)
است و همچنین با سازمان «رنسانس ایرانی» همکاری میکند؛ سازمانی که کار خود را وقفِ محققساختن انقلابی فرهنگی در ایران بزرگ، بر پایه میراث تمدن ایران پیش از اسلام، کرده است. کتاب نخست او، پرمتئوس و اطلس، توسط انتشارات آرکتوس در سال ۲۰۱۶ منتشر شده و توانست جایزهی انجمن فراروانشناسی را از آنِ خود کند.»
در یکی از مطالبی که در معرفی کتاب پرومتئوس و اطلس نوشته شده، چنین آمده است: «جُرجانی در این کتاب تلاش میکند ماتریالیسم نیهلیستی و عقلگرایی بیریشهوبنیاد غرب مدرن را واسازی کند، آنهم از طریق نشاندادن اینکه چگونه غرب مدرن برپایهی سرکوب امر شبحگون
(the spectral)
قوام یافته و اینکه چرا مدرنیته غربی رابطهای طفیلی و انگلمآب با بنیادگرایی مذهبی از نوع ادیان ابراهیمی داشته است.»
جُرجانی در این کتاب منتقد حاشیهایشدن دورجنبی
(Psychokinesis)
و حس ششم
(ESP)
بهمنزلهی امور «فراطبیعی»
(Paranormal)
در غرب است. [دورجنبی یا سایکوکینسیس − به انگلیسی
Psychokinesis یا − Telekinesis
در فراروانشناسی عبارت است از به حرکت درآوردن اشیاء از راه دور، بدون
استفاده از ابزارهای فیزیکی، و تنها با نیروی ذهن. ]
به نظر جرجانی، شیوههای تقلیلگرایانهی علم مدرن، بهخاطر اهداف عملی، با غیرعقلانی تلقی کردن این پدیدهها راه را بر ماوراءطبیعه مسدود کرده است. کتاب جُرجانی در پی توصیف انقلاب علمیای است که قرار است از طریق سامانبخشی دوباره به سیاست و جامعه، تمدن را براساس پارادایمهای پیشادکارتی یا پیشامدرن بنیان نهد؛ انقلابی که جُرجانی از آن تحت ایده «انقلاب شبحگون» حرف میزند و درخواستی است برای بهرسمیتشناختن آگاهانهی تحقیق دربارهی پدیدههایی همچون غیبگویی
(clairvoyance)
، تلهپاتی و دورجنبی که همواره تحت تأثیر پارادیم علوم مدرن سرکوب شده و به حاشیه رفتهاند. جُرجانی بر این تأکید میکند که چگونه وجود ظرفیتهای روانی
(psychic)
در قلمرو حیوانات و در قبایل ابتدایی نشان میدهد که حس ششم در انسان صرفاً یک پدیدهی ماوراءطبیعی نیست، بلکه یک توانایی بشری متوقفشده است، تواناییای که پیچیدگیهای تمدنهای باستانی وجود آن را اثبات کردهاند.
بیاغراق جناب جرجانی، در این کتاب، آدم را یاد شخصیت پروفسور کُلوی در سریال sense8 میاندازد. تجسم سیمایی توأمان پستمدرن و پیشامدرن، جُرجانی کم وبیش مشابه با پروفسور کلوی، درخواستِ بهرسمیتشناختن کهنالگوهای اسطورهای همچون پرومتئوس و اطلس را دارد که توانمندیشان فوقانسانی است. او ادله میآورد اکتشافات متهورانه علمیِ تمامی آن فرهنگهایی که خود را با وعدهی جهانوطنی میراث هلنی تطبیق دادهاند تحت تأثیر و مُلهم از این دو کهنالگو هستند: یک، کهنالگوی پرومتئوس، خدای خالق آریاییها که با دزدیدن آتش از اُلمپ نور معرفت را در اختیار نوع بشر قرار میدهد و با توانایی خود در پیشبینی و پیشگویی، به روح جستجوگر اروپایی، در هیأت اکتشافات علمی، تجسد میبخشد؛ و دو، کهنالگوی اطلس، برادر پرومتئوس، حامل کره آسمانی، حافظ زمین و نگهدارنده آسمان، که بار مسئولیت اسطورهایاش در پیوند با ایدهی استتیکی تمامی انواع اطلسها، مدلها، چارتها و نقشههاست. همینجاست که پستمدرنیسم جرجانی لباس آریایی به تن میکند.
جرجانی همچنین با جزئیات، ظهور و سقوط جزیرهی آتلانتیس و نیمهخدایان هیبریدی آن را بررسی میکند؛ نیمهخدایانی که در مقام مباشران معرفت و دانشی جهانوطنی عمل میکنند؛ دانشی که آنان بذرش را در سراسر جهان باستان پراکنده میکنند. ایمان به روح پرومتهای و آتلانتیک، و دستیابی به امتزاج آتشین افقهای جهان شرق و غرب، بهمعنای طلوع یک عصر جدید و سربرآوردن جامعه یکپارچهای است که درون مرزهای مدرن علم، مذهب، سیاست، و هنر تکهتکه شده بود. جُرجانی در بخشی از کتاب خود، پرسش دین، سرشت ماتریالیستی انسان، و علوم بیروحی را که کلیسا در انتشار و ترویج آنها یاریرسان بوده را پیش میکشد. در همین خصوص، دلایلی را برمینهد که چرا اسلام، بهعنوان یکی از ادیان ابراهیمی، در جهانی که توسط اطلس اداره میشود و روح پرومتهای بر آن جاری است، جایی ندارد.ـ
وقتی بودا یک سوپرمن سفیدپوست چشم آبی آریایی میشود!ـ
ورای تمامی جزئیاتی که کتاب «پرومتئوس و اطلس»، برای نشان دادن نقش امور فراطبیعی در فرهنگ و سیاست و جامعه، بدانها میپردازد، و همچنین فارغ از چگونگی حضور چهرههای شناختهشدهی فلسفی همچون دکارت و کانت و شلینگ و فروید و هایدگر و برگسون و دریدا و… در این کتاب، میتوان گفت که «پرومتئوس و اطلس»، تلاش وقیحانهی دیگری است برای تأکید بر برتری نژاد آریایی یا، به زبان خود جُرجانی، «نظم جهانی آریایی». ازاینروی، عجیب نیست که در کنار آن چهرههای نامآشنای فلسفی، بیش از دو سوم «فیلسوفان» کمترشناختهشدهی دیگری که در این کتاب بدانها اشاره میشود، آلمانیاند و قریب بهاتفاق همهی آنها یا بر نازیسم نفوذ داشتهاند، یا یکی از اعضای حزب نازی بودهاند، یا یکزمانی از اعضای نیروهای مسلح حزب نازی بودهاند، و یا مدافعان و توجیهگران اقدامات سردمداران نازی بودهاند.ـ
پرومتئوس و اطلس نوشته جیسون رضا جرجانی
کتاب جرجانی شاید آخرین نمونهی شرمآوری باشد که آشکارا از قسمی «نظم جهانی آریایی» ـ
(Aryan world order)
، با بازگشت به دین جهانی هندواروپایی (آریایی)، دفاع میکند. جرجانی بهغلط اشاره میکند که عبارت «نظم جهانی آریایی» محصول مکتب فلسفهی ژاپنی کیوتو است. این عبارت شهرتش را مدیون ویلیام لوتر پیرس، نویسندهی ضدیهود و ناسیونالیستی است که بر برتری سفیدپوستان تأکید داشت– بد نیست بدانید، پیرس، نویسندهی مشهور رُمان روزنوشتهای ترنر است که منبع الهام بمبگذاران اُکلاهاماسیتی در عملیات بمبگذاری سال ۱۹۹۵ بود. این عبارت، همچنین، نام یک گروه ولزی طرفدار نازیسم بود. و مهمتر از همه اینکه، در نامههای اولیه هیتلر نیز چنین عبارتی دیده میشود.ـ
در قسمتهای پایانی کتاب، جُرجانی با تأکید بیشتری از این حرف میزند که آریاییها مردمان برگزیده جهان هستند. جرجانی در اظهارات نژادپرستانه تا بدانجا پیش میرود که بودا را بهعنوان یک سوپرمن آریایی سفیدپوست با چشمان آبی معرفی میکند – در نوشته دیگری که در سایت آلترایت منتشر شده، جُرجانی تلاش خود را معطوف به اثباتِ سفیدپوست بودنِ مولانا میکند. جُرجانی در بخشی از کتاب، از یک فیلسوف ژاپنی، کیتارو نیشیدا، یاد میکند که در نوشتههای متأخرش، با اشاره به بودیسم ژاپنی بهعنوان وارثِ فرهنگ ایرانی و نماد صلیب شکسته (که حضور چشمگیری در معبدهای ژاپنی دارد)، سعی در پیونددادن بودیسم ژاپنی، فرهنگ ایرانی، و ریشههای قومی هندواروپایی یا آریایی فرهنگ اروپایی دارد. از دید نیشیدا، بودیسم ژاپنی، بهخاطر چنین پیوندی بهعنوان قطب مخالف فرهنگ مدرن اروپایی تکامل یافته و از این گذر میتواند در یک «فرهنگ جهانی» مشارکت کند.ـ
جُرجانی صراحتاً اقرار میکند که علاقهاش به نیشیدا و مکتب کیوتو، اساساً بدینخاطر است که نیشیدا دوستدار فرهنگ آلمانی بوده و مکتب فلسفی او در موجه جلوه دادن ائتلاف ژاپن با آلمان در جنگ جهانی دوم کمک بهسزایی کرده است. در نسخهی آنلاین این بخش از کتاب که در سایت آلترایت منتشر شده، جُرجانی، بهغلط، به نیشیدا چنین نسبت میدهد که وی حامی و هواخواه «هژمونی هندواروپایی در سراسر سیاره زمین، براساس دین آینده پانآریایی است.» در پایان، جُرجانی ژاپنیها را بدینخاطر ستایش میکند که آنان با غربیشدن و ازاینروی با آریاییشدنِ بیشتر، به ورای آنچه او ارزشهای آسیایی مینامد گذر کردند. میتوان گفت که از دید جُرجانی، ژاپنیها در مقام آریاییهای افتخاری، یک جایگاه ویژه، هرچند ثانوی، در حکومت جهانی پانآریایی او دارند. ستایش وی از ژاپنیها یادآور ستایشی است که هیتلر در سال ۱۹۳۶، نثار ژاپنیها، بهعنوان آریاییهای افتخاری رسمی، کرد؛ همچنین یادآور ستایش روزولت از ژاپنیها بهخاطر تلاش آنان درجهت «غربیشدن» است.ـ
در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، تئوسوفیستها تلاش کردند با معرفی بودیسم بهعنوان یک دین هندواروپایی، قرائتی نژادمحور از آن ارائه دهند. بهعنوان مثال، آناگاریکا دارماپالا، همکار سریلانکایی هلنا بلاواتسکی و هنری استیل اُلکُت، بنیانگذارن انجمن تئوسوفی، اظهار داشت که بودیسم «یک دین آریایی است که برپایه راه و شیوهی آریایی تأسیس شد، توسط یک آریایی رواج یافت، و توسط آریاییها به آریاییها تعلیم داده شد. » بهنظر میرسد که این ایده تئوسوفی – بهعنوان آخرین نسخه از روایتهای استعمارگرایانهی قدیمیای که مدعی بودند همهی چیزهای خوب در شبهقاره نتیجهی تهاجم آریاییهاست— مستقیماً به کتاب جُرجانی، احتمالاً از طریق مدافعان نازی، درز کرده است. شگفت آنجاست که در دهه ۱۹۳۰، هاینریش هیملر، رهبر اِس اِس، به امید پیداکردن بقایای نژاد آریایی در میان بوداییهای تبتی، یک هیئت اعزامی به تبت میفرستد. براساس گفته زندگینامهنویسان هیلمر، رهبر اِس اِس، متأثر از آموزههای تئوسوفیک، آشکارا در پی ارتباط و پیوند میان آریاییگرایی اولیه آلمانی و سنتهای دینی هندی و تبتی بود. ازاینروی، وی اقدام به تأسیس پژوهشگاه آننربه (به آلمانی Ahnenerbe )کرد که بهعنوان یک «جامعهی مطالعاتی برای تاریخ باستانی روشنفکری»، وظیفهاش پژوهش در خصوص تاریخ انسانشناختی و فرهنگی نژاد آریایی، و آزمایش و سفر اکتشافی با هدف اثبات این بود که جمعیتهای پیشاتاریخی و اسطورهای نوردیک زمانی بر جهان حکومت میکردند. آننربه هیملر با مطالعه بودیسم میخواست خاستگاههای آریایی خود را موجه جلوه دهد و البته تلاش میکرد از آن یک دین آریایی – جایگزین و بدیل ادیان ابراهیمی- بسازد.ـ
رنسانس ایرانشهری و راه حل نهایی مسأله اعراب
مواضع ضدیهودی، اسلامهراسانه و ضدعرب جرجانی و دفاعش از قسمی ناسیونالیسم مبتنی بر برتری سفیدپوستان (آریاییها)، تا آن حد خوشایند محافل دستراستیهای افراطی آمریکا بوده که وی به یک نظریهپردازان آنها بدل شده و هماکنون از نفوذ بسیار بالایی نزد آنان برخوردار است، تا آن اندازه که توانسته بر جایگاه مدیریت بخش فرهنگی وبسایت آلترایت و ریاست انتشارات دستراستی آرکتوس مدیا تکیه بزند.ـ
بله، جُرجانی یکی از مغزهای متفکر فاشیسمی است که در ابتدای قرن، اکنون دوباره از گور برخاسته است.ـ
نوشتهها، فعالیتها، سخنرانیها و مواضع نژادپرستانه و فاشیستی جُرجانی چنان برآشوبنده بوده که واکنش شدید دپارتمان فلسفه دانشگاه استونی بروک را در پی داشته است. این دپارتمان که در محافل دانشگاهی آمریکا معروف است به دپارتمانی پلورالیستی – آنطور که بسیاری از دانشجویان و اساتید آن مواضعی چپگرایانه یا لیبرالی دارند- مواضع جُرجانی را همچون یک رسوایی و آبروریزی برای خود قلمداد کرد. برای آن دپارتمان که تمرکزش بر فلسفه قارهای، نظریهی انتقادی، مطالعات پسااستعماری، فمینیستی، و نظریههای کوئیر است، این یک شوک بزرگ بود که متوجه شد یکی از کسانی که بهتازگی از آن دپارتمان فارغالتحصیل شده خود را سخنگوی «امپراطوری آریایی» مینامد. تأثیر این شوک به حدی بوده که در یکی از جلسات دپارتمان، یکی از اعضای آن پیشنهاد میدهد که تز دکترای جُرجانی بازنگری شود.ـ
بله، ایرانی که جرجانی میخواهد یک امپراطوری آریایی است. او که پیشتر مشاور رضا پهلوی بوده، اخیراً بهخاطر مواضع «لیبرالی» رضا پهلوی و مشخصاً دوریجستن او از ایدئولوژی برتری ایرانیان بر اعراب، علیه وی مواضع انتقادی شدیدی اتخاذ کرده و او را به خیانت به آرمانهای امپراطوری ایرانی متهم کرده است.ـ
او همچنین در بخشی از مصاحبه اخیر خود با رابرت استارک که به بیان مواضع و دیدگاههایش اختصاص یافته، در پاسخ به پرسش درباره قانون منع مهاجرت برای افرادی که دارای تابعیت از شش کشور اسلامی هستند، بهصراحت اعلام میکند که از این قانون حمایت و دفاع میکند. وی مشخصاً در ادامه میگوید، از آنجا که ایرانیانی که در پی مهاجرت به آمریکا هستند کسانیاند که با رژیم جمهوری اسلامی مخالف هستند، این قانون باعث میشود که این افراد در ایران بمانند و علیه رژیم جمهوری اسلامی دست به مبارزه عملی بزنند و در جهت تحقق ایده رنسانس ایرانی اقدام کنند؛ ایدهای که جُرجانی صراحتاً با عنوان «ایرانشهری» از آن نام میبرد و بهمعنی امپراطوری آریایی است. از دید وی، ترامپ با فرمان خود بر ایرانیان فشار وارد میآورد تا آنها سریعتر در جهت ساختن ایران بزرگ اقدام نمایند؛ هدفی که جُرجانی، بهتأسی از شعار کارزار انتخاباتی ترامپ، اینگونه آن را بیان میکند: «بازگرداندن عظمت به ایران» ـ
(MAKE IRAN GREAT AGAIN)
. در پاسخ به پرسش استارک در مورد اینکه چرا عربستان باوجود اینکه بزرگترین حامی مالی تروریسم اسلامی است شامل این قانون نمیشود، جُرجانی، با لحنی یادآور راه حل نهایی مسأله یهود در آلمان نازی، چنین پاسخ میدهد: اجازه دهید یکبار دیگر شاهد تحقق ایدهی ایران بزرگ باشیم، آنگاه مسأله عربستان هم برای همیشه حل خواهد شد.
جُرجانی در همین مصاحبه اعلام میکند که وی مخالف سرمایهداری نئولیبرالیستی است و اینچنین سعی میکند تا مشی سیاسی و ایدئولوژیک خود را از کسانی که به قول وی سودای ساختن ایرانی سکولار برپایه سرمایهداری نئولیبرال را دارند جدا کند. برای جُرجانی، رفتن بهسمت سنتهای اصیل آریایی یگانه راه فائق شدن بر وضعیت کنونی موجود در ایران است. جُرجانی سعی میکند که این بازگشت به سنت را در سطح فلسفی، بهمیانجی آرای مارتین هایدگر که از دید او مهمترین فیلسوفی است که بیشتر نفوذ را بر وی داشته، تئوریزه کند.ـ
از دید جُرجانی، هایدگر واضع نظریه واسازی – واسازی رابطه ما با تاریخ و هستی- است. جُرجانی، قائل به این است که هایدگر با بازگشت به سنت سعی دارد که این رابطه را برخلاف الگوهای تفکر و فلسفه مدرن واسازی کند. بهزعم وی، فلاسفهای همچون دریدا و فوکو و ژیژک، علیرغم آنکه تحت تأثیر تفکر هایدگر هستند، سویههای ایجابی تفکر هایدگر را [بهخاطر رابطهی هایدگر با نازیسم] بهتمامی کنار میگذارند.ـ
سویههای عملی و ایجابی تفکر هایدگر، تلهپاتی و غیبگویی، برتری نژادی آریایی و رسانس ایرانی، مکتب کیوتو و تئوسوفی و… اگرچه مجموعه این عناصر از جرجانی پدیدهای عجیب و غریب میسازد، اما – اشتباه نباید کرد- او بیشک پدیدهای منحصربه فرد و تنها نیست.ـ
بازگشت هویتگرایی ملی، مقارن با آغاز قرن بیست و یکم، بستر مناسبی برای ظهور و رشد پدیدههایی همچون جورجانی بوده است؛ دورانی که در آن ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا میرسد و سردار قاسم سلیمانی، به خاطر گسترش مرزهای نفوذ ایران، محبوب قلبها میشود. از این بابت باید گفت جرجانی نه سرمشق که سمپتوم یا دردنشان یک وضعیت است.ـ
شاید ایدههای او عجیب و مضحک به نظر برسند، اما خطر او را به ویژه پس از روی کار آمدن ترامپ-دولتی که رئیسجمهورش آشکارا تحتتأثیر گروههای دستراستی همچون آلترایت و چهرههایی همچون استیو بنن است- باید کاملاً جدی گرفت.ـ
نفوذ جُرجانی و همفکران او بر بخشی از دمودستگاه ایدئولوژیک دولت ترامپ تا بدان اندازه بوده که رئیسجمهور آمریکا در آخرِ پیام نوروزی خود، دقیقاً گویی از زبان جُرجانی حرف میزند: «کورش کبیر، رهبر امپراطوری ایران باستان گفته است؛ آزادی، وقار و ثروت بزرگترین شادی را به بشریت میدهد. اگر این سه را به مردم خود بدهید عشق آنها به شما هرگز فروکش نخواهد کرد. من به عنوان نماینده مردم آمریکا برای مردم ایران و همه کسانی که در سراسر جهان عید نوروز را جشن میگیرند آزادی، وقار و ثروت آرزو میکنم.»ـ
آزادی، وقار و ثروت – و اگر خود جرجانی میگفت- استقرار یک امپراطوری، خالی از عرب، آریایی!ـ