زیستن در سرسرای مرگ: برگزیده داستانهای زندان

زندان در ایران

مادر نعمتى
دو هفته اى بود كه مادر نعمتى را به بند آورده بودند
جرم او اين بود كه وقتى پاسدارها به خانه اش
ريخته بودند پسرهايش را از پشت بام فرارى داده بود. از او
مى خواستند كه جاى پسرهايش را بگويد. نگران بود. مى
گفت نكند موقع پريدن از پشت بام پاهايشان شكسته باشند.
ما دلداريش مى داديم كه اگر چنين بود همان موقع دستگير
شده بودند. نمى دانست بچه هايش كجايند؛ ولى خوشحال
بود كه در زندان نيستند. مى گفت حاضر است بقيه عمرش
را در زندان بگذراند؛ اما پسرهايش دستگير نشوند و گير اين
آدمكشها نيفتند. موقع غذا بايد ده نفر ده نفر دور هم جمع مى شديم. غذاى
ده نفرى را كه براى سيركردن چهار پنج نفر هم كافى نبود در
سينى ريخته جلومان مى گذاشتند. هميشه با غذا بازى مى كرد
و سعى مى كرد مخفيانه و دور از چشم ما، سهمش را نصيب
ما سازد. خيلى دوستش داشتيم. يك روز صبح او را براى
بازجويى صدا زدند و شب بدن شكنجه شده اش را وارد بند
كردند. در حالى كه پاسدار با اشاره به سينه هايش فرياد ميزد:
»تو شير حرام به بچه هايت داده اى بايد اين سينه ها را از جا
درآورد. « خودش را تا آنجا كشانده بود و به محض رسيدن
به بند و ديدن قيافه هاى آشنا بى حركت پشت درِ بند ماند. به
سراغش رفتيم.
مشاهده ى آن همه باد و ورم بر روى سينه و پاهايش دل
و جرئت ميخواست. او را با پاى برهنه از روى سنگريزه ها
گذرانده و به بند آورده بودند. خون از پاهايش روان بود.
به كمك چند نفر او را بلند كردم. دستش را دور گردنم
انداخته و او را به اتاقش رساندم. تمام بدنش مى لرزيد. قادر
به حركت نبود. نمى توانست قدم از قدم بردارد. او را به روى
زمين خوابانديم. همه بچه ها متشنج و عصبى دورش حلقه
زده بودند. چشم هايش بسته بود و هيچ نمى گفت. حتى نمى
ناليد. همه او را نگاه مى كرديم. دلهايمان از درد فشرده شده
بود. لب باز كرد. چشمهايش را به بالا، جايى نامعلوم دوخت
و گفت: من در زندگى فقط يك گناه داشتم و آن اين كه
فقير بودم. آيا سزاى فقير بودن اين است كه چنين شكنجه
شوم….
او از فقر گفت كه با آن آشنا بودم و از شكنجه و آدمكشی
كه هرروز شاهدش بوديم. اشك در چشمانمان حلقه زد.
بوسه اى بر گونه اش نشاندم و شروع به تميز كردن پاهايش
كرديم.

پروانه عليزاده خوب نگاه كنيد راستكى است

گزيده اى از داستانهاى زندان زیستن در سرسرای مرگ
گردآورنده: على دروازه غارى
چاپ نخست: بهار2006

Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

@schabname اعدام و شکنجه را در ایران متوقف کنید
اخبار زندان
هم‌پیوندی «نه به اعدام» و پیکار علیه «عادی‌سازی مرگ» ـ

هم‌پیوندی «نه به اعدام» و پیکار علیه «عادی‌سازی مرگ» ـ به‌بهانه‌ی سالگرد برپایی کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام»ـ بی‌نام – ۳ بهمن ۱۴۰۳ همه می‌دانند که ماشین کشتار دولت اسراییل طی حدود پانزده ماه (از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ تا میانه‌ی ژانویه‌ی ۲۰۲۵) جان بیش از ۴۷ هزار نفر را گرفته …

جانفشان فدایی یوسف زرکاری
برگی از تاریخ
برگی از تاریخ – زندگی و تجربیات سعید یوسف: بخش سوم؛ زندان شاهنشاهی و شکنجه‌های ساواک و شرایط پس از زندان

در بخش سوم، سعید یوسف به پرسش‌های مربوط به دستگیری ۱۳۵۰ و شکنجه‌های زندان‌های شاه، روش بازجویی‌ها، روند قضایی و دادگاه نظامی شاه پاسخ می‌دهد. برخی نکاتی که در این بخش به آن پرداخته شده است:ـ
ـ • توضیح بخشی از شکنجه‌های اعمال شده در زندان شاه
ـ • روند دادگاه نظامی
ـ • گذراندن زندان در زندان‌های مشهد، اوین، جمشیدیه، قزل قلعه، زندان موقت شهربانی، زندان قصر و تقسیم زندانیان از قصر به زندان‌های مختلف، از جمله زندان قزل حصار
ـ • در این دوره، در زندان قزل حصار علاوه بر سعید یوسف، زندانیان دیگری همچون بهروز ارمغانی، سعید پایان، حسین چوخاچی، گرسیوز برومند و… نگهداری می‌شدند
ـ • آزادی از زندان در ۱۲ خرداد ۱۳۵۳
ـ • اشاراتی به محفل‌های مطالعاتی درون و بیرون از زندان در دهه چهل و پنجاه شمسی
ـ • فعالیت پس از قیام بهمن ۱۳۵۷ در چارچوب سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سپس همراهی با بخش اقلیت سازمان
ـ • در بهار ۱۳۶۱ همراهی با گرایش سوسیالیسم انقلابی درون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران تا زمان خروج از کشور

همایون کتیرایی
برگی از تاریخ
یاد همایون، سعید یوسف

یاد همایون سعید یوسف در مهر ماه سال ۱۳۵۹ متنی به یاد رفیق همایون کتیرائی نوشتم، که از اسطوره‌های مقاومت در زندان‌های شاه بود. این متن در کار (اقلیت) چاپ شد و تأثیرگذار بود؛ از رفیق اسکندر (سیامک اسدیان) نقل می‌کردند که گفته بود همین مقاله در لرستان موجی از …

%d Bloggern gefällt das: