
ـ 6ـ نگاهی به ساختار سازمان چریکهای فدایی خلق (۱۳۵۷ ـ ۱۳۵۵)ـ
خواندنِ آنچه شیدا نبوی دربارهی نوشتهی مجید عبدالرحیمپور به قلم کشیده، خجالتزدهام میکند. به یاد ارزانترین پلمیکهای جوانان تازه چپ شدهی آغاز دههی ۵۰ خورشیدی میافتم که سرشار بود از برخوردهای شخصی، مسائل خصلتی و انگیزهشناختی حریف، بیهیچ منع و محظور اخلاقی! گونهای ترور شخصیت! از بازگویی اینگونه برخوردها و بیحرمتیها که در پهنهی همگانی جا ندارد در میگذرم و تنها به آوردن یک نمونه از برچسبهای زنندهی شیدا نبوی بسنده میکنم: «اصولاً موردی نیست که او [مجید] مسئولیت کاری را که کرده است به عهده بگیرد. همیشه دیگران مقصرند». و این حکم مطلق و „اصولی“ بر پایهی ارزیابیست که یکی از „جوانان سابق“، نسبت به „جوان سابق“ دیگری پیدا کرده بود، حدود نیم قرن پیش!ـ
همین جا باید بگویم که ما (تورج اتابکی و ناصر مهاجر) از مجید عبدالرحیمپور خواسته بودیم چندوچون زندگی در خانههای تیمی چریکهای فدایی خلق را برایمان بنویسد؛ به اعتبار اینکه از سال ۱۳۵۳ به عضویت سچفخا در آمد، در آستانهی انقلاب یکی از اعضای مرکزیت آن سازمان بود و اینک تنها بازماندهی رهبری پیش از انقلاب آن جریان تاریخی جنبش چپ ایران است. از شیدا نبوی باید پرسید: در گزینش مجید عبدالرحیمپور همچون یکی از راویان زندگی سچفخا پیش و پس از ضربهی بزرگ ۸ تیر ۱۳۵۵، ویراستاران کتاب آیا اشتباه کردهاند؟ به هر رو ناگزیریم که مرور شیدا نبوی را بر نوشتهی مجید عبدالرحیمپور از دیده بگذرانیم که اینگونه آغاز میشود:ـ
«در این بخش قربانعلی عبدالرحیمپور (مجید) در پنجاه صفحهٴ پر تناقض و پر پیچ و خم، در قالب یک عقل کل یا خرد برتر به شرح سرگذشت خود و سازمان و رفقایش میپردازد. به این نوشته بیشتر از دیگران میپردازیم چون پر از تناقض است و مطالب نادرست، و ویراستاران و کارشناسان به هیچکدام از اینها توجهی نداشتهاند»!ـ
چند بار نوشتهی عبدالرحیمپور را با نگاهی موشکاف خواندم و کوشیدم „مته بر خشخاش“ گذارم. اما نه تناقضها دیدم و نه هیچ پیچ و خمی. تنها „تناقض“ دربارهی تاریخ تشکیل مرکزیتِ سچفخاست، پس از ضربهی بزرگِ ۸ تیر ۱۳۵۵. عبدالرحیمپور در راهی دیگر، تاریخ شکلگیری مرکزیت نوین را بهار ۱۳۵۶ ـ به گمانی فروردین ـ دانسته؛ در حالی که در مصاحبه با پرویزقلیچخانی (آرش شمارهی ۷۹) گفته است: در زمانِ „تصفیه“ی زندهیاد عبدالله پنجهشاهیـ که هنوز تاریخ دقیق آن جنایت دانسته نیست ـ «مرکزیت سه نفره نداشتیم». شیدا نبوی میتواند هرگونه که بخواهد این ناهمزمانی را تفسیر کند. اما ناگزیز است آنچه را که در سر میپروراند برپایهی سند موثق، شاهد دقیق، قرینههای تاریخی و… به اثباتِ همگان برساند. این نیز روشن است که در روایتِ مجید عبدالرحیمپور، سببِ ضربهی تیر ۱۳۵۵ با آنچه در روایت شیدا نبوی برجسته شده، همسان نیست و این ناهمسانی برای کسی که به „روایت راستین“ باور دارد، به معنای بیاعتبار بودن روایتهای دیگر است! و حال آنکه نه نبوی و نه عبدالرحیمپور، در پی رمزگشایی ضربهی بزرگ نبودهاند و از کنار آن گذرا گذاشتهاند؛ برخلاف اصغر جیلو و کار ماندنیاش: رمزگشایی از رویداد ۸ تیر.ـ
ناگفته نماند در روایتِ مجید عبدالرحیمپور یک اشتباه به چشم میآید که چشم ویراستاران کتاب را نگرفت، و آن تاریخ مرگ علی میرابیون (از اعضای گروه تبریز سچفخا) است. عبدالرحیمپور نوشته که میرابیون «کمی پس از ضربات ۵۵» کشته شد و این درست نیست. درست، تاریخیست که در فهرستهای جانباختگان جنبش فدایی آمده و شیدا نبوی نیز به همان استناد کرده است؛ یعنی ۶ بهمن ۱۳۵۶. مسئولیت این اشتباه در تحلیل آخر با ویراستاران است. اما همین جا بگویم، از سوی تورج اتابکی و از سوی خود، که این از اندکشمار تاریخهاییست در نوشتهی مجید عبدالرحیمپور که از بازبینی ما دور ماند.ـ
برای خواندن متن کامل قسمت دوم مقاله به صورت پی دی اف، لطفا اینجا کلیک کنید
شیدا نبوی، راهی دیگر به کجا؟، پیشگفته، ص 7
اصغر جیلو، رمزگشایی از رویداد 8 تیر، بازخوانی جنبش فدائیان خلق، پیشگفته، صص ۲۴۷ تا ۳۰۲
Keine Kommentare