صوراسرافیل هفتگی ۳ ـ پانزدهم تا بیست و یکم فروردین ۱۳۶۰، همایون ایوانی

سعید سلطانپور این شعار اواخر سال ۱۳۵۹ نوشت که اکنون نیز به روز است
گفتگوهای زندان

میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین با به توپ بستن مجلس توسط سپاه قزاق به دام مأموران محمدعلی شاه قاجار افتادند. در حضور شاه، در حیاط باغشاه طناب به گردن هر دو روشنفکر آزادیخواه انداختند و آن‌ها را خفه کردند. روایت است که ملک المتکلمین، پیش از مرگ، خطاب به محمدعلی شاه این بیت از خاقانی را خواند:ـ

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما

بر کاخ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان

نفر دیگر، یعنی، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگار شجاع که در فعالیت‌های خود با حیدرخان عمواوغلی در تماس است در آخرین نامه‌اش از نقشۀ حملۀ ارتجاع و تدارک سرکوب آزایخواهان خبر می‌دهد و می‌نویسد: «از دیروز تا به حال نقشه‌ای که ترسیم کرده آفتابی شد. فردا ما به فداکاری حاضر می‌شویم. اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید، زیرا که در راه آزادی ایران، یک افتخاری برای شما و فرزندان شما به یادگار گذاشتم. مُردن که از لوازم طبیعی است، آدم که باید بمیرد، چرا با درد و مرض مرده باشد و به جانبازی از تألم نشاة زندگی بد، در یک چشم بهم زدن نمیرد…» ـ

علی اکبر دهخدا، به یاد همکار جوانش که به دست بیدادگران به قتل رسیده بود، شعر ماندنی‌اش «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» را سرود. رفیقش به خوابش آمده بود و به دهخدا گفته بود: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» و دهخدا چنین فهمیده بود که «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟» ـ

…اینک سال‌هاست که گویی همین پرسش به سراغم می‌آید: «چرا نگفتی آن‌ها جوان افتادند؟» این یادداشت‌ها به یاد آنانی است که «…به فداکاری حاضر» شدند… باری، و بسیاری نوشتند: «اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید…»[1]ـ

شنبه پانزدهم تا جمعه بیست و یکم فروردین ۱۳۶۰/۳ تا ۸ آوریل ۱۹۸۱

هفتۀ سوم فروردین. بالاخره دبیرستان‌ها باز شد. برخلاف روال چند ساله‌ام، روز شنبه سرِ وقت به دبیرستان رفتم. آن روزها، اغلب بچه‌های پیشگام، انجمن دانش آموزان مسلمان – هواداران سازمان مجاهدین – روزها یا دیر سرکلاس می‌رسیدند یا غایب می‌شدند. گاه مشغول فعالیت سیاسی و جلسه بودند، گاه مشغول پخش اطلاعیه و روزنامه‌ در خیابان‌ها و محلات، گاه نیز به خاطر این که اطلاعیه­ ها و روزنامه‌ها توقیف می­ شد و برای آنها گرفتاری پیش می­ آمد. در نتیجه، تعداد کمی از شاگردان بطور منظم و سرِوقت در کلاس‌ها حاضر می‌شدند. حتی یک نفر هم از حزب اللهی‌ها و انجمن اسلامی‌ها، در کلاس ما نبود. تنها حزب اللهی کلاسِ سی و شش نفرۀ ما، حالا دیگر طرفدار لیبرال‌ها شده بود و از گفته های خودش در ماه‌های پس از قیامِ بهمن ۱۳۵۷ شرمنده بود. تعدادی اعضای انجمن اسلامی هم در دبیرستان وجود داشت که مخاطبی به جز خودشان نداشتند! انجمن اسلامی‌ها، از مدیریت دبیرستان یک اتاق گرفته بودند و هنوز هم آن را در اختیار داشتند، تنها کاری که داشتند این بود که در اتاق خودشان با آن ریش‌های مثل پشم بزشان بنشینند و گزارش فعالیت بچه‌های دیگر را برای کمیته و سپاه بنویسند. جاسوس‌های توسری خورده و بدبختی بودند. ولی اتاق دانش آموزان پیشگام از پاییز ۱۳۵۹ از آنها پس گرفته شده بود. از پاییز ۱۳۵۹، حداقل سه کمیته­ چی مسلح به کلت را به عنوان دانش‌آموز وارد دبیرستان کرده بودند که با کمک „معلم پرورشی“، سرکوب دانش آموزان کمونیست و مجاهد را سازماندهی کنند و ادارۀ فضای دبیرستان را از دست ما خارج کنند.ـ

در دبیرستان ما، „دبیرستان بزرگ تهران“، دانش­ آموزان در دو شیفت صبح و بعد از ظهر تحصیل می‌کردند. „دبیرستان بزرگ تهران“ تقریباً ۲ هزار و ۳۰۰ دانش­ آموز داشت. تقریباً ۱۵۰۰ دانش­ آموز از صبح تا ساعت ۱۵ و ۸۰۰ دانش ­آموز در بعد از ظهر در آنجا تحصیل می‌کردند. دانش ­آموزانی که از ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۶۰ در این دبیرستان درس می­ خواندند پس از سرنگونی حکومت شاه، توجه چشمگیری به مسائل سیاسی پیدا کرده بودند. با این حال، بخش عظیمی از آنها، تمایلی به فعالیت­ های سیاسی سازمان یافته و تشکیلاتی، خواه به طرفداری از رژیم جدید و خواه در گروه‌های اپوزیسیون نداشتند. اگر حدس و ارزیابی من، پس از سال‌ها، درست باشد این مجموعۀ ۲۳۰۰ نفری، دارای حداکثر ۳۰۰ فعال دانش ­آموزی بود. با احتساب بین ۴۰ تا حداکثر ۷۰ نفر کمیته‌چی و حزب اللهی و با کمی خوشبینی، از میان ۲۳۰۰ نفر، نزدیک به ۴۰۰  نفر در عرصۀ سیاسی حضور فعال داشتند یعنی چیزی حدود ۱۵ تا ۲۵ درصد کل دانش‌آموزان این مدرسه. و این با توجه به شرایط قبل و بعد از سال‌های ۵۷ تا ۶۰ رقم بالایی است. اما ۷۵ درصد از دانش‌آموزان همچنان در عالم دیگری بودند.ـ

علاوه بر این دوقطب اصلی یعنی دانش­ آموزان پیشگام و انجمن دانش­ آموزان مسلمان ـ هواداران سازمان مجاهدین خلق ـ در مقابل کمیته‌چی‌های مسلح و اعضای انجمن اسلامی‌ و مسئولان امور تربیتی، دانش ­آموزانی از نوعی دیگر نیز حضور داشتند.ـ

گروه اول، „بچه مثبت“ها بودند. بچه مثبت‌های این دوره، حرف والدین‌شان را گوش می‌کردند: „هرکی در بود، آن‌ها دالانش بودند و هر کی خر بود، آن‌ها پالانش“! برای‌شان فرقی نمی‌کرد، رژیم شاهنشاهی بر سر کار است یا رژیم جمهوری اسلامی؛ مهم این بود که آنها درس‌شان را بخوانند، زودتر به دانشگاه بروند و بعد هم به پست و مقامی برسند. این‌ها معمولاً تک رو بودند. با همکلاسی‌هاشان تماس و دوستی عمیقی نداشتند و با شاگرد درس خوان‌های دیگر هم، رقابتی تنگ­ نظرانه پیش گرفته بودند. طبیعی است که در میان آن‌ها همیشه چند استثناء پیدا می‌شد. چند نفر از دانش‌آموزان پیشگام، از بهترین شاگردهای دبیرستان بودند. برای من همیشه بسیار جالب بود که آن‌ها با این حجم از فعالیت سیاسی، چگونه با دقت و کیفیت بالا، تحصیل خود را نیز به پیش می‌برند. طبیعی است که این بخش همیشه یاور هم‌شاگردی‌ها و دوستان دیگرشان نیز بودند. البته که چند دانش‌آموز دیگر را هم در خاطر دارم که علی‌رغم توجه به درس و مشق و و گریز از سیاست، همیشه گوش شنوا و آغوش باز برای کمک به دیگران داشتند.ـ

گروه دوم دانش آموزان، „ژیگول“ها بودند. آن‌ها معمولا چند سالی در کلاس‌های مختلف رد شده بودند و سن‌شان بالاتر از دیگران بود. اولین چیزی که برایشان مهم بود، این بود که آرایش موی سر و لباس‌شان مناسب باشد. در کلاس معمولاً در قسمت „لژنشین“ها می‌نشستند. حداکثر آرزوی‌شان این بود که تعداد دوست دخترها‌شان را افزایش دهند. تقریباً اغلب آن‌ها آدم‌هایی مهربان، اما با افق دیدی بسیار محدود بودند و رؤیاهای خام دوران نوجوانی آن‌ها را بیچاره کرده بود.ـ

گروه سوم که گاه با ژیگول‌ها نشست و برخاست می‌کردند، بچه‌های „مَشتی“ و „بامرام“ دبیرستان بودند. آن‌ها هم همانند „ژیگول‌“ها اغلب چند سالی رد شده بودند. در همان ردیف‌های آخر کلاس هم می ­نشستند اما تفاوت‌هایی داشتند: آن‌ها بچه پولدار نبودند. برخی در حین تحصیل، کارگری می‌کردند و به همین دلیل رد شده بودند. برخی دیگر به دلیل فوت یا از کارافتادگی سرپرست خانوار، نان‌آور و کمک حال خانواده بودند و بعد از ساعات مدرسه ساعت‌ها در کارگاه‌های کوچک مشغول کار بودند. بخش دیگری از بچه‌های „مَشتی“ و „بامرام“، از خانواده‌های مهاجر شهرهای دیگر بودند که زبان مادری شان فارسی نبود و درس خواندن به این زبان برایشان بسیار سخت بود. مشکل برخی از خانواده‌ها هم، کمبود یا نبود افراد تحصیل کرده در روابط شان، برای یاری آنها در امر آموزش، بود.ـ

اینها، اما، اغلب دوست داشتند که „ژیگول“ها تحویلشان بگیرند. رابطه ما با بچه­ های „مَشتی“ کلاس بد نبود. می‌توانم بگویم خیلی هم خوب بود. چهار یا پنج نفر آن‌ها علی‌رغم همۀ مشکلات‌شان به تشکیلات پیشگام پیوسته بودند و شخصیت اجتماعی و سطح آگاهی سیاسی‌شان ارتقاء پیدا کرده بود. سرعت تغییر شخصیت و زندگی آن‌ها، معجزه ­آسا بود. معجزه‌ای که فقط در یک دوران انقلابی می‌توان شاهد آن بود. ما این بچه­ ها را در هسته‌های خاصی سازماندهی می‌کردیم. چرا که برای مطالعات و آموزش سیاسی آنها، با توجه به مشکلات زندگی، ­بایستی راه حلی ارائه می‌شد. اگر بلافاصله با افرادی که زمینۀ آموزشی، سنی یا زبانی متفاوتی داشتند در یک هسته ادغام می‌شدند، موجب دلسردی و دور شدنشان از مطالعه و آموزش می‌شد.ـ

ورزش در این سال‌ها، حداقل در دبیرستانِ ما، رونق چندانی نداشت. به همین دلیل، برخلاف دوران شاه که ورزشکاران، فوتبالیست‌ها، بسکتبالیست‌ها یا والیبالیست‌ها از وسیع‌ترین و مقبول‌ترین دانش‌آموزان بودند، در این سال‌ها، ورزش نقش کمتری در فعالیت‌های دبیرستان داشت. شاید یکی از علت‌های آن، گرایش بخش وسیعی از دانش‌آموزانی که حتی کیفیت ورزشی و درسی خوبی داشتند، به مسائل و گروه‌های سیاسی بود. در سال‌های مورد بحث، این گروه وقت کمتری برای ورزش و عضویت در تیم‌های ورزشی می­ یافتند.ـ

در میان چند دستۀ مذکور، بخشِ اعظمِ دانش‌آموزان، همچنان حتی پس از انقلاب، „دانش آموزِ کلاسیک“ بودند. به این معنا که دست و پا می‌زدند درسشان را بخوانند، یک جوری این دیپلم لعنتی را بگیرند و زودتر از مدرسه فارغ شوند و وارد بازار کار شوند که البته عمدتاً هم موفق به گرفتن دیپلم نمی‌شدند و زودتر از موعد وارد بازار کار می‌شدند.  ـ

حالا در این نخستین روز آغاز به کار مدارس، باید همکلاسی‌هایی را پیدا کنم که از موضوعات و جزوات آموزشی در سال آخر خبر داشته باشند. همانطور که گفتم بچه درس­ خوان‌ها اغلب تمایلی به دادن اطلاعات به شاگردان دیگر نداشتند. مرا نیز به عنوان یک کمونیست می‌شناختند و این خود مزید برعلت بود. تنها شانسی که داشتم، یک همشاگردی آذری‌ام بود که منظم و درس‌خوان بود و نمی‌دانم به چه دلیل از آغاز تحصیلات رابطه‌مان با هم خوب بود. او علاوه بر تحصیل، برای تأمین هزینۀ زندگی خود و خانواده اش برق­ کشی می‌کرد و برای نمونه در همین سال آخر، یعنی سال ۶۰-۵۹، برق­ کشی دبیرستان را بر عهده گرفته بود تا از طریق درآمد آن هزینه‌های زندگی‌اش را تأمین کند. به سراغ حمید رفتم، گفتم که می‌خواهم خودم را برای امتحانات ورودیِ دیپلم و سپس دیپلم حاضر کنم. چه کتاب‌ها و جزواتی را باید بخوانم؟ـ

با لبخندی ملایم چند لحظه به من نگاه کرد. جدی نگرفت که من بخواهم درس بخوانم. تازه، فکر می‌کرد، به خاطر فعالیت‌های سیاسی‌ام، نمی­توانم تحصیل‌ام را تا پایان امتحانات نهایی دنبال کنم. با لهجۀ گرم و زیبای آذری از من پرسید: „تو واقعاً می­ خواهی درس بخوانی؟!“ـ

من گفتم: „آره!“ یک نفس عمیق کشید و گفت: „بهت نمیاد، ولی امتحانی می­ کنیم.“ بعد شروع کرد، برایم توضیح داد که چطور باید چند ماه درسِ عقب افتاده را بخوانم و یاد بگیرم. تازه کارها شروع می‌شد. از یک „سیاسی خوب“ به „یک بچه درس­ خوان“ تبدیل شدم. برای خودم عجیب و غریب به نظر می‌آمد.ـ

اما، رخدادهای جاری در تهران و شهرستانها، مرا به حال خود رها نمی‌کرد…ـ

***

تلاش های بین­ المللی برای پایان جنگ هشت سالۀ ایران و عراق

 جنگ ایران و عراق از پاییز ۱۳۵۹ مهمترین مسئلۀ سیاسی کشور بود. بعد از شکست‌های اولیۀ ارتش و سپاه در جبهه‌های جنگ، برخی پیشروی‌های کوچک، در جبهه‌ها رخ داده بود. هر دو دولت ارتجاعی ایران و عراق، جنگ را „نعمتی“ برای خود محسوب کرده و برای تثبیت داخلی و بین‌المللی خود، به اشکال مختلف مورد استفاده قرار می‌دادند. رژیم ایران که با اشغال سفارت آمریکا، توانسته بود ابتکار عمل سیاسی را به دست گرفته و اعتراضات ضدامپریالیستی مردم را به بی راهه بکشد، با به رسمیت شناختن قرارداد الجزایر در تاریخ سی دی  ۱۳۵۹ برای تحویل گروگان‌ها به امریکا، دیگر امکان استفاده از این ترفند را نداشت. جنگ هدیه‌ای بود برای خمینی و رژیمش که سرکوب سیاسی داخلی و سیاست تحکیم ارگان‌های نظامی- بوروکراتیک دولت را تحت عنوان „شرایط جنگی“ به پیش ببرند.ـ

در طول جنگ هشت ساله، تلاش‌های بین‌المللی برای آتش بس و پایان جنگ از سوی دو رژیم ناکام ماند. هنگامی که دولت بعث دست بالا را در جنگ داشت، خواستار چنان امتیازاتِ برتری جویانه‌ای می‌شد که کار هیات‌های صلح را به بن ­بست می‌کشاند و هنگامی که جمهوری اسلامی امید به شکست دادن ارتش عراق در جنگ را داشت، لیست باج خواهی‌ها را چنان بالا می‌برد که امکان دسترسی به آتش­ بس و پایان جنگ ضدمردمی، ناعادلانه و ویرانگر برای هر دو کشور را ناممکن می‌کرد. این سیکل رفت و برگشت دو رژیم و بیم و امید میان جنگ و صلح، و به ویژه به خاطر استفادۀ رژیم از جنگ به عنوان نعمت و برای سرکوب داخلی، هشت سال طول کشید و با پایان خفت ­بار پذیرش قطعنامۀ ۵۹۸ و سرکشیدن „جام زهر“ از سوی خمینی، پایان گرفت.ـ

هفت ماه از برافروخته شدن آتش جنگ می‌گذشت. در فروردین ۱۳۶۰، از سوی کنفرانس اسلامی، به دبیرکلی حبیب شطی، و نیز اولاف پالمه، فرستاده ویژه سازمان ملل[2] و نیز کمیتۀ صلح جنبش غیرمتعهدها، تلاش‌های وسیعی برای توافق دو طرفِ جنگ بر سر خاتمۀ آن و برقراری آتش­ بس و سپس صلح درازمدت در جریان بود. از سوی کنفرانس اسلامی، پیشنهادات جدیدی به ایران و عراق ارائه شده بود تا این جنگ خاتمه یابد. از جمله:ـ

ـ تشکیل کمیته ویژه‌ای به منظور نظارت بر آتش­ بس

ـ ایجاد یک دادگاه اسلامی برای تحقیق در مورد متجاوز[3]ـ

از لابلای خبرهای سانسور شده، همچنین متوجه می‌شوم که فرستادۀ ویژۀ سازمان ملل، اولاف پالمه، تلاش‌های مجدد خود را برای پایان جنگ از سر گرفته است. نکتۀ مهمی که او بر آن تأکید می‌کند این است که طرف‌های درگیر نخواهند توانست در میدان نبرد به پیروزی برسند، به همین دلیل بایستی برای حل اختلافات خود راه حلی سیاسی و دیپلماتیک بیابند[4]. کمیتۀ صلح جنبش غیرمتعهدها شامل وزرای خارجۀ کشورهای هند، زامبیا، کوبا و سازمان آزادیبخش فلسطین است که در برنامۀ خود، بازدید از مناطق جنگی را نیز قرار داده بودند. جمهوری اسلامی خواستش را برای „تعیین متجاوز“ در این دیدار هم تکرار می‌کند[5]

مواضع رسمی جمهوری اسلامی را شورای عالی دفاع از سوی بنی ­صدر اعلام می‌کند. این شورا متشکل از ابوالحسن بنی صدر (رئیس جمهور)، محمدعلی رجایی (نخست وزیر)، مصطفی چمران (نمایندۀ خمینی در شورای عالی دفاع)، تیمسار ولی­الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک)، محسن رضایی (فرماندۀ سپاه پاسداران) است. خواست­ های شورای عالی دفاع عبارت است از[6]

ـ پذیرش و بازگشت عراق به مرزهای تعیین شده بر اساس قرارداد ۱۹۷۵ در الجزایر

ـ ‌ تفکیک‌ناپذیری مسئلۀ آتش‌بس و عقب‌نشینی

ـ تعیین متجاوز و پذیرش پرداخت غرامات ناشی از تجاوز

دو روز بعد، نخست وزیر، حرف رئیس جمهور را به صورت علنی نقض می‌کند: „ما هرگونه قراردادی را در میدان جنگ امضاء خواهیم کرد!“[7] به این ترتیب هنوز هیات‌های صلح کارشان را برای میانجی‌گری آغاز نکرده‌اند که از سوی نمایندۀ قوۀ اجرایی کشور، باز بر طبل جنگ کوبیده می­ شود. هر روز جوانانی از هر دو کشور کشته می‌شوند، منابع آن‌ها نیست و نابود می‌شود، و جمهوری اسلامی „نعمت جنگ“ هفت ماهه را بیش از این می‌خواهد. هنوز معلوم نیست که این „نعمت“، به جای هفت ماه،هشت سال طول می‌کشد!ـ

نعمت جنگ برای سرکوب مبارزۀ سیاسی، اجتماعی و طبقاتی در داخل

جنگ همان نعمت مورد نیاز جمهوری اسلامی برای سرکوب مبارزات سیاسی، طبقاتی و اجتماعی در داخل کشور است. سرکوب در چند جبهه در جریان است: قوۀ قضاییه و مقننۀ جمهوری اسلامی، شرایط ادامۀ فعالیت حتی محدود نیروهای سیاسی „غیرخودی“ را ناممکن می‌کند. از جمله „اطلاعیۀ ده ماده­ای دادستانی“ رژیم و توقیف روزنامه‌های مختلف از جمله روزنامۀ „میزان“ ارگان نهضت آزادی است. در عین حال، قوۀ اجرایی، پاسداران، کمیته‌چی‌ها و دادستانی برای پیشبرد سرکوب طبقاتی و اجتماعی در ایران،  بیش از پیش زندان و شکنجه را به عنوان ابزار اصلی خویش به کار می ­گیرند.ـ

اطلاعیۀ ده ماده­ای دادستانی رژیم

دادستان وقت جمهوری اسلامی، حجت ­الاسلام علی قدوسی بود. او با انتشار اطلاعیه‌ای ده ماده‌ای، سیاست جمهوری اسلامی برای محدودکردنِ بیش از پیش مطبوعات و از بین بردن آزادی اجتماعات و احزاب سیاسی را دنبال می‌کرد. دادستانی اعلام کرد که کلیۀ احزاب و گروه­ها از روز ۱۹ فروردین ۱۳۶۰ بایستی مفاد اطلاعیۀ ده ماده­ای مذکور را رعایت کنند. چنین محدودیت‌ها و ترفندهایی هرچه بیشتر برای محدود کردن آزادی بیان، اجتماعات و تهدیدهایی علیه نیروهای دگراندیش، اعم از کمونیست‌ها، لیبرال‌ها، مجاهدین و… به کار برده می‌شود.ـ

متن اطلاعیۀ دادستانی در تصویر شمارۀ یک در زیر دیده می‌شود[8]

ـ 1ـ اعلام جنگ دادستانی به همۀ دگراندیشان: روزنامۀ جمهوری اسلامی، ارکان حزب جمهوری اسلامی، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰
ـ 1ـ اعلام جنگ دادستانی به همۀ دگراندیشان: روزنامۀ جمهوری اسلامی، ارکان حزب جمهوری اسلامی، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰

 

بند یک: نشر مطبوعات و کتاب که در فردای سرنگونی شاه، بدون کنترل و ممیزی بود، اینک منوط به کسب اجازه از وزارت ارشاد اسلامی است!ـ

بند دو: برگزاری میتینگ و تظاهرات „با توجه به شرایط جنگی“ منوط به اجازۀ وزارت کشور شده است.ـ

مردم، حق آزادی اجتماعات را در طول تظاهرات ضد شاه و پس از آن به بهای کشته شدن صدها و هزاران نفر به دست آورده بودند. اینک به بهانۀ „جنگ“ حق آزادی اجتماعات و تظاهرات از آنان گرفته می‌شود. وزارت کشور به هیچ گروهی که مورد تأئیدش نیست، اجازۀ راهپیمایی میتینگ و تظاهرات نداده و نخواهد داد. در واقعیت هم، جمهوری اسلامی، به جز خودش تاب دیدن و تحمل هیچ گروه و جمع دیگری را نداشت، همچنان که هنوز هم ندارد.ـ

بند سه: دادستانی در این بند رسماً اعلام می­ کند که  که تأسیس یا ایجاد دفاتر بایستی تحت کنترل حکومت قرار بگیرد.ـ

در آن زمان به ضرب و زور چماقدارانِ دفتر تحکیم وحدت، انجمن‌های اسلامی و حزب­ اللهی‌های مسلح، دفاتر احزاب و گروه‌ها یا اشغال شده و یا به آتش کشیده شده بود.ـ

بندهای۴، ۵ و ۶ به زبان ساده، خلع سلاح تمام مردم و گروه‌ها را، قبل از سلاخی‌شدن‌شان، اعلام می‌کند. این سلاخی، هنوز رسماً و به صورت کامل اعلام نشده است، بلکه در ماه‌های آتی در انتظار همۀ سازمان‌ها،  احزاب و گروه‌ها است. در پایان بند شش آشکارا اعلام می­ شود که کلیۀ احزاب و گروه‌هایی که سلاح‌های خود را تحویل سپاه پاسداران یا مقامات انتظامی نداده‌اند، „طبق قانون در دادگاه­های انقلاب محاکمه می‌شوند و بر اساس قوانین اسلامی مربوط به محارب با آنها رفتار خواهد شد“[9]

در ماه‌ها و روزهای آتی، حکم „محارب“ شامل همۀ ما شد. با یک چرخش زبان و قلم، تمام نیروهای سیاسی-اجتماعی، طبق قوانین جمهوری اسلامی „محارب“ بودند. „محارب“ان، یعنی ما، بایستی در خانه‌ها، خیابان‌ها و زندان‌ها نابود می‌شدند.ـ

بند هفت: وعده سرِ خرمن دادستانی که „کلیه احزاب و گروه‌ها در بیان آراء و افکار سیاسی آزادند به شرط این که…“، باری این جور شرط و شروط گذاشتن‌ها و تجربه عملی‌ای که با رژیم جمهوری اسلامی داشتیم چیزی نبود به جز عوام فریبی. دادستان رژیم به بیان ساده می‌گفت: „شما فعلاً آزاد هستید که جمهوری اسلامی و رهبرش را تایید کنید!“ در غیر این صورت دارید „تحریک“ می کنید! قید „فعلا“ هم خیلی مهم بود، و آن درسی بود که اکثریتی و توده‌ای‌ها پس از سال ها کاسه لیسی حکومت و سرانش گرفتند. عبارت بندی رژیم چند سال بعد روشن‌تر شد: „شما حتی آزاد نیستید که جمهوری اسلامی و رهبرش را تایید کنید! ما همه شما را اعدام خواهیم کرد…“ـ

بند هشت: این بند دقیقاً با مرحله ­بندی عملیاتی آن‌ها برای سرکوب عمومی، هم خوانی داشت. از بند ۱ تا ۷ گروه‌ها، سازمان‌ها را منکوب کرده بودند، حالا نوبت ممنوع کردن حق اعتصاب و کم­ کاری است. دادستانی، هر نوع اعتراض اجتماعی و اقتصادی را تهدید به پیگرد قانونی می‌کرد.ـ

بند نه: این بند، نعل وارونه‌ای بود که رسماً مناظره و بحث‌های عقیدتی و سیاسی را از طریق رسانه‌های عمومی و ارتباط جمعی ممنوع می‌کرد و انحصار استفاده از رسانه‌های عمومی را به رژیم جمهوری اسلامی می‌داد. در بندهای پیشین کلاً هیچ گروه اپوزیسیونی، حق نفس کشیدن نداشت.ـ

بند ده: این بند نیز ادامۀ همان سیاست نعل وارونه بود که اعلام آزادی فعالیت „خودشان“ و ممنوعیت فعالیت هر نیروی „غیرخودی“ را رسمیت می‌بخشید.ـ

این بیانیه، اعلام رسمی جنگ به تمام دگراندیشان بود. این اعلام جنگ، فقط علیه کمونیست‌ها یا مجاهدین نبود. حتی نهضت آزادی هم از گزند مصون نماند. روزنامه „میزان“، ارگان نهضت آزادی نیز در همین روز، یعنی ۱۹ فروردین، توقیف شد. ادارۀ روابط عمومی دادگستری جمهوری اسلامی دلیل توقیف روزنامۀ میزان را „نشر مطالب و مقالات مخل به نظم جامعه“[10] اعلام کرد. حالا بایستی روشن می‌شد که چه مطلبی „مخل نظم جامعه“ از دیدگاه جمهوری اسلامی نیست؟!ـ

ادعای خمینی: مخالفین، خودشان خودشان را شکنجه کرده‌اند!ـ

شکنجۀ زندانیان سیاسی با خرداد ۱۳۶۰ آغاز نشد. حکومت، از همان آغاز، به درجات مختلف به زندانی و شکنجه کردن مخالفین خود در زندان مشغول بود. با روی کار آمدنِ حکومت جمهوری اسلامی، تجربیاتِ ساواک شاه، آرام آرام به درون سلول‌ها و شکنجه‌گاه‌های رژیم بازگشت. مشکل آن‌ها اما این بود که اخبار به بیرون از زندان درز می‌کرد. در واکنش به اعتراضاتی که در مورد شکنجه در زندان‌ها وجود داشت، مقامات مختلف رژیم وقیحانه به تکذیب مشغول بودند. یکی از وقیحانه‌ترین موارد آن، مصاحبۀ محمد کچویی سرپرست زندان اوین در این هفته بود. او ادعا می‌کند که این مسائل تماماً دروغ و تهمت است. در عوض، شروع به حمله به گروه‌هایی نظیر کومله، چریکهای فدایی خلق (اقلیت) می‌کند. آن‌ها را جریانات ضدانقلاب معرفی می­ کند که اعلام „جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی“ کرده‌اند و مسئلۀ شکنجه را هم همین گروه‌ها عنوان کرده‌اند.[11] او نه فقط در مورد شکنجه دروغ می‌گوید، بلکه اتهامی را در مورد کومله و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت) بیان می کند که اصلاً صحت ندارد. هیچ اطلاعیه، نشریه و نوشته ­ای از این سازمان‌ها، „اعلام جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی“ نکرده بود و کچویی در روز روشن دروغ می‌گفت.ـ

علاوه بر این کچویی مدعی می‌شود که مدارکی از زندانیان مجاهد خلق در زندان به دست آورده است. مثلاً ادعا می‌کند که به زندانیان مجاهد رهنمود داده شده که[12]: „کار ایدئولوژیک به دلیل فقدان توان و صلاحیت مطلقاً در زندان صورت نگیرد“ یا سند دیگری که حاوی رهنمود به زندانیانِ مجاهد است مبنی بر این که „با بچه‌های اقلیت (چریکهای فدائی) روابط بهتر [برقرار شود]، در حد توانشان [به آن‌ها] خط سیاسی به طور دقیق خبر و اطلاعات بدهیم…“. از این طریق داستان توطئۀ بزرگ در داخل زندان‌ها ساخته می‌شود که زندانبان به جای مسئولیت­ پذیری، خودش را در نقش قربانی زندانیانی اعلام می کند که „برادران پاسدار“ را تحریک به سرکوب می‌کنند!ـ

اوج وقاحت را از خود خمینی می ­بینیم، او چند روز بعد ادعا می­کند که مخالفین „خودشان را داغ می‌کنند تا گردن“[13] حکومت اسلامی بیندازند! دو تیتر اصلی روزنامۀ جمهوری اسلامی، اولویت‌های رژیم را در این روزها نشان می‌دهد: قانونی­ و موجه نشان دادن سرکوب توسط اطلاعیۀ ده ماده ­ای دادستانی، تعرض بیشتر در داخل زندان‌ها…ـ

جنگ با عراق، فقط „نعمتی“ است که زینت­ بخش استدلال‌های حکومت برای سرکوب مبارزۀ طبقاتی و اجتماعی در داخل کشور است:ـ

ـ 2ـ سرکوب سیاسی و اجتماعی، زندان و جنگ روانی علیه مخالفین اولویت‌های رژیم جمهوری اسلامی در فروردین ۱۳۶۰
ـ 2ـ سرکوب سیاسی و اجتماعی، زندان و جنگ روانی علیه مخالفین اولویت‌های رژیم جمهوری اسلامی در فروردین ۱۳۶۰

درگیری مریوان

در کردستان برای به اصطلاح „پاکسازی“ نیروهای مقاومت خلق کرد، عملیات نظامی در جریان است. „کار“، ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، در اسفند ۵۹، خبر از درگیری پیشمرگان سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان (کومله) را داده بود. درگیری‌ها در نزدیکی مریوان رخ داده بود که منجر به شهادت یک پیشمرگ کومله به نام کریم نیک ­پی می‌شود. بدنبال آن، پیشمرگان فدائی و نیز عده­ ای از پیشمرگان حزب دمکرات، به کمک پیشمرگان کومله می‌شتابند و درگیری تا ساعت پنج بعد از ظهر ادامه پیدا می‌کند. این امر منجر به عقب­ نشینی نیروهای رژیم و کشته شدن ۲۳ تن و زخمی شدن ۱۵ تن از مزدوران رژیم جمهوری اسلامی می‌شود[14]. عملیات انتقام ­جویانه توسط سپاه پاسداران و جاش‌ها، در ۱۵ فروردین در تعدادی از روستاهای مریوان به اجرا در می‌آید. در این عملیات، هشت تن از اعضای کومله، دموکرات و چریک‌های فدایی خلق دستگیر و تحویل دادگاه انقلاب اسلامی مریوان می‌شوند.[15]

زیرنویس‌ها

ـ [1] این سلسله یادداشت­ها، در سپاس و همراهی با رفقای دست اندرکار «یاد روز نامه» تنظیم شده است. آدرس تماس:ـ

yadrooznameh@gmail.com

ـ “یاد روز نامه“ در توییتر: ـ
@YadRoozNameh

ـ “یاد روز نامه“ در فیس بوک
https://www.facebook.com/%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-261526071408093/

ـ [2] کیهان، ۱۶ فروردین ۱۳۶۰

ـ [3] همان. کیهان مطلب را در حاشیه و به نقل از رادیو آمریکا منتشر می‌کند.ـ

ـ [4] همان. کیهان مطلب را در حاشیه و به نقل از رادیو مسکو منتشر می‌کند.ـ

ـ [5] کیهان، ۱۷ فروردین ۱۳۶۰ ، به نقل از رادیو صدای آمریکا و نیز کیهان ۱۸ فروردین ۱۳۶۰. خبرگزاری پارس رسماً از سوی آسوشیتدپرس این خبر را گزارش می‌کند.ـ

ـ [6] کیهان، ۱۸ فروردین ۱۳۶۰.ـ

ـ [7] کیهان، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰.ـ

ـ [8] روزنامه جمهوری اسلامی، ارکان حزب جمهوری اسلامی، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰.ـ

ـ [9] همان.ـ

ـ [10] روزنامۀ جمهوری اسلامی، ارگان حزب جمهوری اسلامی، ۱۹ فروردین ۱۳۶۰.ـ

ـ [11] روزنامۀ جمهوری اسلامی، ارگان حزب جمهوری اسلامی، ۱۶ فروردین ماه ۱۳۶۰: „مصاحبۀ مطبوعاتی سرپرست زندان اوین: افشاگری سرپرست زندان اوین در مورد نحوۀ برخورد گروه‌ها با مسئولین قضایی و زندان“ـ

ـ [12] همان.ـ

ـ [13] روزنامۀ جمهوری اسلامی، ارگان حزب جمهوری اسلامی، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰: „امام امت در دیدار با رئیس دادگاه انقلاب اسلامی مرکز و چند تن از اعضای دادگاه: شما گرفتار جمعیتی هستید که خودشان را داغ می کنند تا گردن شما بگذارند“.ـ

ـ [14] کار، ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت)، شمارۀ ۱۰۳، ۱۲ فروردین ۱۳۶۰.ـ

ـ [15] کیهان ۱۸ فروردین ۱۳۶۰.ـ

Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

منوچهر کلانتری (سمت چپ تصویر)، بیژن جزنی (سمت راست تصویر)
برگی از تاریخ
منوچهر کلانتری، نوشته فرد هالیدی

کلانتری از سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۶یا ۱۳۴۷) تا سقوط شاه در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) در انگلستان زندگی می‌کرد. او چندین کمیته را برای اطلاع‌رسانی درباره‌ی وضع زندانیان سیاسی ایرانی سازمان داد و بسیاری از اسناد اپوزیسیون ایران به زبان انگلیسی زیر نظر او بر ترجمه و منتشر شد. وی هم‌چنین اداره‌ی کمیته‌ی ایران را بر عهده داشت که زیر نظر مرحوم پگی داف در دفتر کنفرانس بین‌المللی خلع‌سلاح و صلح در لندن فعالیت می‌کرد. منوچهر کلانتری هم‌چنین از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۸ (۱۳۴۹-۱۳۵۷) به‌عنوان عضوی از کمیته‌ی خلیج (‌فارس) به فعالیت‌های انترناسیونالیستی در حمایت از مردم عراق و شبه‌جزیره عربستان مشغول بود. او نقش ویژه‌ای در پی‌ریزی حمایت از مبارزات مردم عمان زیر رهبری جبهه‌ی خلق برای آزادی عمان در میان نیروهای مترقی‌ انگلیسی و ایرانی داشت.

رفیق کبیر فدایی، علی اکبر (فریدون) جعفری
ایران
برگی از تاریخ – زندگی و تجربیات سعید یوسف: بخش چهارم؛ پس از زندان شاه تا قیام بهمن

در بخش چهارم، سعید یوسف به پرسش‌های یسنا احمدی درباره شرایط زندگی و فعالیت‌هایش پس از زندان شاه در سال ۱۳۵۳ تا مقطع از قیام بهمن ۱۳۵۷ پاسخ می‌دهد. برخی نکاتی که در این بخش به آن پرداخته شده است:ـ
ـ • تلاش برای „عادی سازی“ زندگی پس از زندان
ـ • تماس‌های تابستان و پائیز ۱۳۵۳ تا بهار ۱۳۵۴ با رفیق عباس هاشمی (هاشم) و سپس با رفیق علی اکبر (فریدون) جعفری که در اثر شهادت رفیق علی اکبر جعفری قطع شد
ـ • سفر به آلمان و تماس با فعالین کنفدراسیون و آشنایی با نظرات گروه ستاره که بعدها به عنوان وحدت کمونیستی در ایران فعالیت کردند
ـ • رابطه و همکاری با تحریریه نشریه کار و نیز کانون نویسندگان ایران

طرح از گفتگوهای زندان
خبر
دو زنکشی توسط یک مرد در یک روز در ترکیه!، ترجمه میلا مسافر

دو زنکشی توسط یک مرد در یک روز در ترکیه!ـ ـ (مقاله ای از تالیا آ.، گِلِر اِشتاین و باکی دوریم کایا که در تاریخ 16 اکتبر 2024 در سایت طبقه علیه طبقه منتشر شده است.)ـ دو زنکشی توسط یک مرد در ترکیه موجب گسترش اعتراضات و آشکارتر شدن افزایش …

%d Bloggern gefällt das: