دو خواهر؛ آن ها که زنده اند!، مينو همیلی

دو خواهر؛ آن ها که زنده اند!ـ

عازم سفر بودم كه شنيدم همسفري رفت ! همسفر روز و شبهاي بي تابي ، همسفراتاق هاي تنگ و درد و رنج تنهايي ! همسفرهايي اسير در دست ديوي هيولايي .ـ

همسفر سالهاي زندان درد و رنج ام شريفه بود ،”شريفه شادي مقدم “،قدمش پر از مهر بود و شادي رابا مهر تقسيم مي كرد ، سرحال و قبراق ،روحيه مي داد با او از از اتاق هاي تنگ زندان گذر كردم و خاطراتش را تا تبعيد در جانم حمل كردم .ـ

گاها از طريق تلفن با هم مرور مي كرديم درد و رنج هاي همزنجير بودن را ! از (شاهدخت ) خواهرش ،ديگر همسفرمان در زندان كه پس از سالها زندان و شكنجه ،بیماری سرطان او را از ما گرفته بود ، صحبت مي كرديم و درد را تقسيم مي كرديم . و تواب

و نگهبان زندان سنندج) را با شهادت خودش و شاهدخت رسوا مي كرديم !ـ

دو سال پيش بود كه بعد از سالهاي دوري و زندگي در تبعيد و آوارگي در دو كشور متفاوت به شهري نزديك فرانكفورت براي ديدنش رفتم ،ديدنش شادم كرد، اما از ديدن درد و رنج حك شده بر چهره اش كه از ناراحتي و نارسايي كليه هايش و سالهاي فشار و زندان روح و جانش را افسرده و ونجور كرده بود ،جا خوردم .ـ

و حالا دو خواهر ،دو همسفر دو همدرد و عاشق ،عاشق رهايي و ازادي مردم ، به فاصله زمانی از يكديگر در ديار غربت ، به سفر ابديت رفتند !ـ

چگونه مي توانم همدرد و هم صدا با رفيق بهروز و پرويز شادي مقدم بر اين ضايعه درد ناك و بزرگ ، همساز و هم نوا شوم ،ـ

من كه خود در اين راه چهار برادر از دست داده ام به خوبي درد عظيم از دست دادن عزيزي و همراه و همسفر را بهتر مي دانم ،هر رزمنده و مبارزي هر عاشق و شيدايي هر همآوازي كه مي رود با خودش خاطرات بيشماري از همسفران و ياران سفر كرده  ديگر را بجا مي گذارد ،مرور دردها ورنجها و سختي ها وگاهي شادي ها !ـ

كاش مي توانستم به رفقايم به برادرانم بهروز و پرويز بگويم در نزديك دست در وراي دلهاي خسته و شانه هاي شكسته ،هنوز شانه اي است كه بر آن بتوان سر نهاد و گريه كرد .ـ

دوست و يار و خواهر و رفیق شما مينو همیلی

دو خواهر؛ آن ها که زنده اند!، مينو همیلی
دو خواهر؛ آن ها که زنده اند!، مينو همیلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: