بازجويى مادربزرگ

سايه» دخترك چهار ساله ی اتاق 6 »
پوستى تيره و چشمانى سياه دارد. موهاى مشكى و تابدارش
به چهره او حالتى دوست داشتنى مى دهد. با زبان شيرين
و كودكانه اش همه را مجذوب خود مى كند. اما در عين
شيرين زبانى، بسيار هم تودار است و از خانواده اش و از
اين كه بيرون چه شرايطى داشته، كلامى بر زبان نمى آورد.
دو هفته پيش با مادربزرگش به بند ما منتقل شدند. تا زمانى
كه همبندى هايش با او سروكله مى زنند شاداب و پر جنب
و جوش است؛ اما به محض اين كه تنها مى شود پرده اى از
غم چهره كودكانه اش را مى پوشاند. كسى نمى داند چرا اين
كودك همراه مادربزرگش است. سايه مادربزرگش را مامان
زيستن در سرسراهاى مرگ – برگزيده داستانهاى زندان 17
خطاب مى كند.
ِ مادربزرگ سايه 65 ساله به نظر مى رسد. حالت چشمان
سياه و تيرگى پوستش شباهت به مادربزرگش دارد. همه او را
«مادر سايه» صدا مى زنند. مادر سايه فرسوده و مريض احوال
است. به ناراحتى قلبى و تنگى نفس مبتلاست. از خلال
حرفهايش مى توان حدس زد كه وضعيت جسمى اش بر اثر
شكنجه و شرايط طاقت فرساى بازجويى تحليل رفته است. به
گفته خودش، سه ماه از آخرين بازجويش مى گذشت. اما
هنوز زخم پاهايش التيام نيافته است. طفلك سايه چه دورانى
را پشت سر گذاشته است. مادربزرگ را جلوى چشمان سايه
شكنجه كرده اند. ساعت نه و نيم صبح يك روز سرد پاييزى
است. من و سايه بعد از صبحانه در گوشه خلوتى كه در كنار
شوفاژ در راهرو يافته ايم، مى نشينيم. عروسك پارچه اى
كه هم اتاقى هاى سايه برايش درست كرده اند به اضافه
چند شيشه خالى شامپو وسايل بازى ما را تشكيل مى دهند.
باوجودى كه سخت سرگرم بازى است مادربزرگش را از ياد
نمى برد و هرچند وقت يكبار به اتاق سرى مى زند تا ببيند
مادربزرگ در چه حالى است. بازى ما ادامه مى يابد تا اين
كه صداى بلندگوى بند بلند مى شود. همه ساكت مى شويم.
چند نفر از جمله مادربزرگ سايه را براى بازجويى صدا مى
كنند. نفس در سينه سايه حبس مى شود. رنگ چهره اش
به سفيدى مى گرايد. «مادر سايه» با عجله حاضر مى شود.
زندانيان براى رفتن به توالت صف كشيده اند. آنان نوبت را
به زندانيانى مى دهند كه براى بازجويى فراخوانده شده اند.
مادربزرگ، سايه را در حالى كه چادر به سر كرده و چشم بند
بر پيشانى زده در بغل مى فشارد. و سپس او را به هم اتاقى اش
مى سپارد. قطرات اشك از گونه هاى سايه سرازير مى شود.
پس از خروج «مادربزرگ» سايه ساكت مى شود و سكوتى
تلخ و مرگبار بر اتاق حاكم مى شود. تلاش من و بعضى از
هم اتاقى هاى «مادر سايه» براى آن كه دخترك را به حالت
عادى برگردانيم بى نتيجه مى ماند. سايه ً كاملا عادى برگردانيم بى نتيجه مى ماند. سايه كاملا ساكت است. ساكت است.
هم اتاقى هاى «مادر سايه» براى آن كه دخترك را به حالت
در گوشه اى از راهرو كز كرده و حاضر نيست براى خوردن
غذا به اتاق برود. سهم غذاى خود و سايه را به راهرو مى
آورم. ساعت سه بعداز ظهر است. او هنوز از خوردن غذا
خوددارى ميكند. غذا ماسيده و ديگر قابل خوردن نيست.
سهم غذاى سايه را به اتاق بر مى گردانم. كنارش مى نشينم.
چشمان سياهش در اثر انتظار و اضطراب گيراتر شده است.
جرئت شكستن سكوت سنگين و تلخ حاكم را ندارم. به
چهره اش دقيق مى شوم. در نگاه و خطوط چهره اش دقيق
مى شوم. در آن اثرى از خطوط صورت يك دختر بچه نمى
بينم. بيشتر به چهره زنى ميان سال شباهت دارد. زمان به كندى
مى گذرد. ساعت چهار و نيم است و سايه همچنان در كنج
راهرو چمباتمه زده و انتظار مادربزرگ را مى كشد. از راهرو
همهمه شنيده مى شود. زندانيانى كه مشغول قدم زدن در
راهرو هستند خود را كنار مى كشند. مادربزرگ در ميان آنها
ظاهر مى شود. سايه مثل گربه از جا مى جهد و با شتاب خود
زيستن در سرسراهاى مرگ – برگزيده داستانهاى زندان 19
را از لابلاى زندانيانى كه در راهرو در حال رفت و آمدند
به سالن بند مى رساند. مادربزرگ را در آغوش مى كشد
و با صداى لرزان مى پرسد مامان تعزير شدى؟ براى چند
لحظه اى سكوت سنگينى بر فضاى سالن حكمفرما مى شود.
مادربزرگ با اشاره سر جواب منفى مى دهد. سايه آرام مى
شود. مادربزرگ با تمام توانش تلاش مى كند محكم و استوار
فاصله سالن و بند تا اتاق را طى كند تا مبادا سايه كوچكش
متوجه پاهاى آماس كرده او شود


برگرفته از سايت كانون زندانيان سياسى

زيستن در سرسراهاى مرگ – برگزيده داستانهاى زندان. گردآوری علی دروازه غاری

Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

Uncategorized
زندانی سیاسی آزاد باید گردد.

رسول بداقی: نغمه‌ای از جنس شجاعت در سمفونی ظلمدر اعماق ظلمتِ ظلم، نغمه‌ای حزن‌آلود، اما رسا و استوار، از حنجره‌ی مظلومی به گوش می‌رسد. این نغمه، ترنم حماسه‌ی مردی است که در میدانِ نبردِ حق و باطل، شمشیرِ کلام را از غلافِ سکوت بیرون کشیده و بر تار و پودِ …

Uncategorized
عدالت‌ خواهی را نمی‌توان اعدام کرد

درد شدید جسمانی زینب جلالیان و عدم انتقال او به بیمارستان از سوی وزارت اطلاعات ▪️زینب جلالیان، تنها زندانی سیاسی محکوم‌ به حبس ابد که هفدهمین سال حبس خود را در زندان مرکزی یزد می‌گذراند‌، در چند هفته گذشته به دلیل «درد شدید در ناحیه پهلوی سمت راست» به بهداری …

Uncategorized
بیانیه هایی در حمایت از زندانی سیاسی شریفه محمدی

متن کامل حکم صادرشده برای شریفه محمدی در بیدادگاه قضایی؛ منتشرشده توسط سرخط با مقدمه زیر: تنها توانسته‌اند ثابت کنند که شریفه محمدی در یک تشکل کارگری علنی فعالیت می‌کرده و خودش هم فقط همین را پذیرفته. بعد در همدستی اداره‌ی اطلاعات و دو قاضی «دانشمند» همین را به عنوان …

%d Bloggern gefällt das: