کاشفان فروتن عشق: زندانیان سیاسی آزاد باید گردند

رسانه آلترناتیو

زینب_جلالیان وارد هفدهمین سال از حبس بدون مرخصی شد.

فروغ تقی پور به ۱۵ سال حبس محکوم شد.

مرضیه_فارسی به ۱۵سال حبس محکوم شد.

شهدخت_خانجانی به ۱۱ سال حبس محکوم شد.

وریشه مرادی و پخشان عزیزی تحت شکنجه و بازجویی‌های بی‌وقفه قرار دارند و بیم آن می‌رود احکام بسیار سنگینی دریافت کنند.

سمیرا_احمدی در سقز به ۳ سال حبس محکوم شد.

سپیده_رشنو به تحمل ۴سال حبس محکوم شد.

حوریه_محسنی به ۴ سال حبس محکوم شد.

آرمیتا_پاویر به ۲۳ماه حبس محکوم شد.

شریفه_محمدی فعال کارگری کماکان در بازداشت به سر می‌برد.

تینا دلجو فعال سیاسی-اجتماعی برای تحمل یک‌سال حبس روانه زندان لاکان_رشت شد.

بهاره شیری مادر شهید آزادی و برابری علی عباسی به شش سال حبس محکوم شد.

سمانه_اصغری مدافع حقوق کودکان به یک سال حبس محکوم شد.

این‌ها برخی از احکامی هستند که تنها طی یک‌ماه اخیر برای سرکوبِ زنانِ مبارز صادر شده‌اند.

می‌توان بابِ طبعِ صنعت حقوق بشر تا ساعت‌ها به شمردنِ تعداد زندانیان و محکومین سیاسی ادامه داد و مبارزان را به اعداد تقلیل داد.

لیکن هر یک از این نام‌ها، یک زندگی هستند که برای دقایق، ساعات و سال‌های پیش‌روی خود آرزوها داشته و دارند.

از کنار نام‌ها نباید به سادگی گذشت. نباید آن‌ها را به تیترهای خبری فروکاست و به کالایی‌سازی مبارزه یاری رساند.

کافی‌ست به مورد زینب جلالیان دقت کنید: ۱۷ سال بدون یک روز مرخصی.

عمر یک انسان چقدر است که ۱۷ سال از آن در بدترین زندان‌های ایران سپری شود؟ نوزادی که ۱۷ سال قبل متولد شده است، اکنون واپسین روزهای دبیرستان خود را سپری می‌کند‌. خودِ شما! از ۱۷ سال قبل تا امروز چقدر تجربه کرده‌اید؟ ۱۷ سال. ۱۷ سال. این عدد را، در تاريخچه‌ی زندگی خود لحاظ کرده و به سرعت ۱۷ سال گذشته‌تان را مرور کنید. ۱۷ سال.

فروغ تقی‌پور متولد ۱۳۷۳ است. او پیش‌تر نیز مدت‌ها زندانی بوده و اکنون در آستانه‌ی ۳۰ سالگی، حکمی دریافت کرده است که تا ۴۵ سالگیِ او را در زندان رقم خواهد زد.

با نگاه به تعداد زندانیان سیاسی و احکام بی‌رحمانه، درمی‌یابیم که خلاصه شدن دولت در ایران به نهادِ سرکوب سیاسی، نتوانسته است مانع از مقاومت/مبارزه گردد.
مبارزه به فصول مشخصی که قیام‌ها فوران می‌کنند خلاصه نمی‌‌شود. چراغ مبارزه را از سال‌های سیاه دهه‌ی شصت تا امروز، همین زندانیان سیاسی روشن نگاه داشته‌اند و حسرتِ تسلیم شدن را بر دل حاکمان جمهوری اسلامی گذاشته‌اند.

هیچ‌یک از این نام‌ها به زندانی شدن علاقمند نیستند! آن‌ها برای پاسداشتِ زندگی، از جوانی خود دست شسته‌اند و تحقق آرزوهای خویش را در گرو تحقق آرزوهای سرکوب‌شده‌ی ستم‌دیدگان ایران دانسته‌اند.

زندانی سیاسی آزادبایدگردد

علیه سکوت علیه بی_تفاوتی

زن زندگی آزادی

@Blackfishvoice1

بنا بر اطلاع منابع آگاه نزدیک به زندانیان سیاسی زندان قزلحصار، زندانیان این زندان  فردا سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲ در اعتراض به صدور و اجرای احکام اعدام برای چهارمین هفته متوالی دست به اعتصاب غذا می‌زنند. این در حالی است که پیشتر در دیگر زندان‌ها از جمله اوین، خرم‌آباد، شیراز، کرج و سقز  شماری از زندانیان سیاسی از قبیل یاشار تبریزی، رضا اکبری منفرد، نصرالله فلاحی، علی معزی، محمد آشتیانی عراقی، علی کاظمی، محمدصادق گرمارودی، مهدی بیرامی، محمد خداکرمی، مهدی خداکرمی، بهروز احسانی، خسرو رهنما، کامران رضایی‌فر، رضا رضایی، حسین شهسواری، مسعود معینی، شهاب نادعلی، علی بحیرائی، آرش مرادی و یاسین مختاری با پیوستن به کاراز „سه‌شنبه‌های سیاه“ اعلام کرده بودند در همراهی با زندانیان زندان قزلحصار سه‌شنبه‌های هر هفته علیه اعدام دست به اعتصاب غذا خواهند زد.

اعتصاب غذای زندانیان در چهارمین دور خود در حالی صورت می‌گیرد که سه روز پیش پیام درفشان وکیل دادگستری از محاکمه چهار شهروند بازداشت شده اعترضات سال گذشته در پرونده موسوم به „شهرک اکباتان“ به نام‌های مهدی حسینی، مهدی ایمانی، نوید نجاران و میلاد آرمون با اتهامات محاربه و مشارکت در قتل عمد خبر داد. وکیل این شهروندان بازداشتی با اشاره به اجرای احکام اعدام در هفته‌های اخیر از وضعیت وخیم روحی این افراد در واحد سه زندان قزلحصار خبر داد.

در روزهای اخیر صدور حکم اعدام برای روحانی اهل سنت کرد ماموستا محمد خضرنژاد به اتهام „افساد فی‌الارض“ در شهر بوکان استان کردستان، صدور حکم اعدام برای شهاب نادعلی زندانی سیاسی به اتهام بغی در زندان اوین و همچنین صدور حکم اعدام برای چهار زندانی بلوچ به نام‌های  غنی شه‌بخش، سلیمان شه‌بخش، عبدالرحیم قنبرزهی (میربلوچ زهی) و عیدو شه‌بخش در زندان قزلحصار، در روزهای اخیر خبرساز شده بود.

با شدت گرفتن روند صدور احکام اعدام در هفته‌های اخیر و ادامه اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در کمپین „سه‌شنبه‌های سیاه نه به اعدام“ هفته گذشته کانال شواری هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان با انتشار بیانیه‌ای از حمایت ده تشکل صنفی و کارگری از کمپین سه‌ شنبه‌های سیاه و کاراز نه به اعدام خبر داده بود.

یک منبع آگاه نزدیک به خانواده‌ زندانیان سیاسی زندان قزلحصار در گفتگویی با اشاره به چهارمین هفته کمپین „سه‌شنبه‌های سیاه“ و اعتصاب غذای اعتراضی زندانیان سیاسی نسبت به صدور حکم اعدام گفت: “ پس از صدور حکم اعدام برای چهار زندانی بلوچ به نام‌های غنی شه‌بخش، سلیمان شه‌بخش، عبدالرحیم قنبرزهی (میربلوچ زهی) و عیدو شه‌بخش که در واحد سه زندان قزلحصار در فضایی بسیار محدود و در شرایط بسیار غیرانسانی، در کنار شمار دیگری از زندانیان سیاسی زیر حکم اعدام نگهداری می‌شوند؛ برخی از زندانیان سیاسی واحد چهار در گفتگو با مقامات زندان نسبت به تدوام این وضعیت غیرانسانی در واحد ۳ و صدور و اجرای حکم اعدام برای زندانیان سیاسی و غیر سیاسی و نقش مقامات زندان در این زمینه اعتراض کرده‌اند.

به گفته این منبع آگاه با افرایش شمار اعدام‌ها در زندان‌ها، برخی از مقامات و کارکنان مختلف در زندان که طرف گفتگو و اعتراض زندانیان سیاسی بوده‌اند، „با اعلام نارضایتی خود نسبت به این روند از موج اعدام‌ها اظهار ناراحتی می‌کنند.“

سه شنبه های_سیاه

نه به اعدام

اعدام قتل عمد دولتی است

جمهوری_اعدام

قلیان

هوای تبعید و تهران سرد است، برف هواخوری را پوشانده و من در چهارمین سال، از گذراندن حبس و تبعید، صدای پای رهایی و آزادی را از تمامی ایران می‌شنوم. دیوارهای اوین نمی‌تواند جلوی رسیدن صدای «زن، زندگی، آزادی» از چهار گوشه‌ی ایران را بگیرد.
اما این‌ها چیزی از ترس و وحشت هر لحظه‌ام از شکنجه و اعدام و سرکوب را کم نمی‌کند. هربار با پخش نامستندی فرو می‌ریزم، گرچه نوید انقلاب را در خیابان در گوشمان زمزمه می‌کند. من در زندان دانشجوی رشته حقوق هستم و در میان این سردی و وحشتِ هر روزه، برای اخذ امتحان به مکانی به نام فرهنگی زندان اوین می‌روم. پیش‌تر این مکان جایی برای برگزاری آزمون‌ها بود. حال گویا تبدیل به ساختمان بازجویی شده است. لابد بسیار طبیعی است که وقتی مدارس به سربازخانه تبدیل شده‌اند و دانشگاه‌ها به محل هجوم اراذل حکومتی، بخش فرهنگی زندان هم به شکنجه‌گاه و محل بازجویی بدل شود.
در سرمایی که با پالتو و کلاهو شال‌گردن هم آدم به خود می‌لرزد و از آسمان برف می‌بارد در روز چهارشنبه به تاریخ ١۴٠١/١٠/٠٧ مقابل درب خروجی فرهنگی، پسر جوانی را با چشم‌بند و لباس نازک خاکستری (در حالی که به خود می‌لرزد)، روی صندلی بازجویی نشانده و از او بازجویی می‌کنند. پسر می‌گوید: به خدا کسی را نزده‌ام. از او اعتراف می‌خواهند. من فریاد میزنم اعتراف نکن، تورروخدا اعتراف نکن و مرگ بر شما ستمگران که به زودی تقاص پس می‌دهید. جلوی دهانم را مأمور زن می‌گیرد و به زور می‌بردم. می‌توان حدس زد که در این مدت، عموم احکام زندان و اعدام، از دل همین بازجویی‌ها در آمده است. از دل شکنجه‌گاه‌ها…
سالن امتحانات هم پُر است از پسر و دخترهای جوان و فریاد نعره‌ی شکنجه‌گر. من درباره عدم هتک‌حرمت به زندانی و نفی شکنجه امتحان می‌دهم و فریاد می‌زنم: شما تنها نیستید! سرنگونی ظالمان نزدیک است.
به هر طریق امروز تصمیم گرفتم ادامه‌ی روایت بازجو-خبرنگار را بنویسم. که پس از اعدام روح‌الله زم اعلام کرد «این تازه شروع ماجراست». و خطاب به علی دایی گفته است: «دوران بزن در رویی تمام شده است». بله تمام شده است و روایت می‌کنم…
شاید و تنها شاید ادای دَینی باشد به پسر جوانی که در سرما و برف با چشم‌بند بازجویی می‌شد و نمی‌خواست به نکرده‌اش اعتراف کند.
روایتی که در ادامه بیان می‌شود مربوط به آذرماه ١٣٩٧ و مربوط به تجربه‌ی من از چگونگی اخذ اعتراف اجباری است: تمام صداها مردانه، تفتیش بدنی توسط مردان، بازداشتگاه مردانه و من زنی جوان و ترس دائم از مرد و کابل و تعرض. حال، صدای پای کفش زنی می‌آید. تق تق تق! صدای کفش زنانه، یعنی یک امید کوچک در سیاهی. تق تق اجازه بده با این صدا بخوابم، تق تق با این صدا به حمام بروم، اجازه بدهید این تق تق دستم را بگیرد و به توالت ببرد. اجازه بدهید از تق تق نواربهداشتی بخواهم. آخر لباسم تماماً خونی شده. اجازه بدهید آقا، اجازه بدهید لطفاً، این تق تق به من تعرض نخواهد کرد. تق تق به نزدیکی صندلی بازجویی می‌آید، تق اول به پای صندلی و فریادی پر تنفر: کمونیست فاحشه اینجا ته خطه! بگو با کی خوابیده‌ای؟ و “تق” چیزی در من می‌شکند. تق تق هایش ساعت‌های متوالی ادامه می‌یابد، هر تقی می‌شکند، هر تقی پیغامی دارد. معلوم است او بازجوتر از بقیه است! به چند صفحه راضی نیست. حتی از کلمات اشکال می‌گیرد. او می‌خواهد دقیقاً به چیزی که از ذهنش گذشته اعتراف کنم. به داستان او…
مردها می‌آیند، می‌گویند چشم‌ بندت را بردار، چشم‌بندم را بالا می‌زند و تق می‌کوبد روی میز. به هوا می‌پرم. از من می‌خواهد جلوی دوربین برایش حرف “تق‌تق” بزنم. می‌گویم نه! مردها آن خانم را خانم عسگری صدا می‌زنند. از خانم عسگری خواهش می‌کنم مرا به توالت ببرد. هر چند که از او بیشتر می‌ترسم، اما در ذهنم هنوز او زن است. دستم را می‌گیرد و با پژواک تق تق کفش او و خرت خرت دمپایی پلاستیکی من، به سمت توالت خانم‌ها می‌رویم. (پیشتر مختصات کامل دشتشویی خانم‌ها که در اتاق بازجویی است را در هورالعظیم شرح داده‌ام) او تق تق کنان و من خرت خرت کنان. توالت خانم‌ها در اتاق بازجویی است است. “تق” در را قفل می‌کند و صدای تق تق کفش محو می‌شود. چیزی تق به درب توالت کوبیده می‌شود. یک مرد عرب است زیر شکنجه. او را شلاق می‌زنند و به در و دیوار می‌کوبند. از او اعتراف می‌خواهند. نام عملیاتی را می‌خواهند. ساعت‌ها می‌گذرد، من وحشتم را برداشتم و گوشه توالت چنبره زده‌ام و فقط صورتم را با هر صدا چنگ می‌اندازم. صداها ساعت‌ها ادامه دارد. شاید یک روز، شاید بیشتر، نمی‌دانم. زمان از دستم در رفته است. صدای شکنجه‌ها تمام می‌شود. صدای تق تق کفش‌های خانم عسگری می‌آید، تق قفل دستشویی را باز می‌کند. می‌گوید: هه! فراموشم شد اینجا گذاشتمت. برویم اتاق فیلم‌برداری. تق تق کنان می‌بردم. تق‌ها کار خودشان را کردند.

پس از سه روز ممتد(بلکه بیشتر) بیداری، بازجویی و حبس در توالت، اراده و هوشیاری‌ام را انگار به کلی از دست داده باشم. متن آماده شده را از خانم عسگری می‌گیرم و نیمه هوشیار آن را قرائت می‌کنم با هر خط انگار “تق” یک شلاق به بدن و روحم می‌خورد و فقط به شیرین علم‌هولی فکر می‌کنم و شکنجه‌ها و مقاومت بی‌بدیلش که هیچ چیزش با من نیست…
از بازداشتگاه به سپیدار منتقل می‌شوم از سپیدار به بازداشتگاهی در برهوت و صحرا. از آنجا به اوین، از اوین به قرچک ورامین (در تاریخ ١٣٩٨/٠٣/١٣) شبی از صفحه تلویزیون بند ۵ زندان قرچ موقع پخش اعتراف اجباری شخص خانم عسگری را می‌بینم. تق او نامش آمنه سادات ذبیح‌پور احمدی است. در همان سال در پی شکایت من از خانم آمنه سادات ذبیح‌پور احمدی، به دلیل شرکت در تولید و پخش اعترافات اجباری پرونده‌ای علیه من باز شد که تاکنون به ۸ ماه حبس محکوم شده‌ام و برای اتهام دیگر از همین پرونده هنوز دادگاهی برگزار نشده است.
اینک تکرار اعترافات اجباری و پخش نامستندها ادامه دارد، اما صدایی که فضا را می‌شکند این بار نه در راهروی بازجویی بلکه از خیابان‌های مریوان، ایذه،رشت، مازندران، سیستان و بلوچستان و باقی شهرهای ایران به گوش می‌رسد. این صدا، صدای انقلاب است. صدای واقعی «ژن، ژیان، ئازادی».

سپیده قلیان
زندان اوین آذرماه ۱۴۰۱

حکم اعدام یوسف_احمدی زندانی سیاسی در دیوان عالی سرکوب تایید شده و جان او به شدت در خطراست.
ماشالله کرمی از شش ماه پیش تاکنون در اسارتِ قاتلینِ فرزندش است. کرمی خواستی ندارد مگر دادخواهی برای فرزندش محمدمهدی کرمی که با طنابِ دارِ جمهوری اسلامی به قتل رسید.
صدای خانواده های دادخواه باشیم. زندانی سیاسی آزاد بایدگردد علیه سکوت علیه بی_تفاوتی

@Blackfishvoice1

Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

اخبار زندان
گزارش مبارزه برای آزادی ـ ۷۱‏‏۲۲ فرورین ۱۴۰۳ – ۱۰ آوریل ‌۲۰۲۴‏

گزارش مبارزه برای آزادی ـ ۷۱‏ ‏۲۲ فرورین ۱۴۰۳ – ۱۰ آوریل ‌۲۰۲۴‏ در این شماره:‏ برخی از جنایت‌های اخیر آمار حداقلی جنایت‌های رژیم از شهریور ۱۴۰۱ تاکنون کشته‌های راه آزادی ‏ زندانیان سیاسی و معترضان در خطر محکومیت به اعدام عدام‌ها: نقض حق زندگی دستگیری‌ها ‏ زندانیان سیاسی: ناپدیدشده‌گان …

Uncategorized
جمهوری_اعدام در سال گذشته با بیشترین اعدام، رکورد ۸ سال اخیر را رقم زد و شورای حقوق بشر رژیم را برای هفتادمین بار محکوم کرد.

بابک علی پور، متهم سیاسی، علیرغم گذشت ۱۰۹ روز از زمان بازداشت، هنوز در بند ۲۰۹ زندان اوین و در وضعیت بلاتکلیف به سر می‌برد: به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، آقای علی پور درتاریخ یکم دی م ۱۴۰۲ توسط نیروهای امنیتی در تهران بازداشت شد. تاکنون …

خاطرات زندان
یاد یاران یاد باد: بزرگداشت رفیق علی باش

در ساحل قلب ها ؛ فقط رد پای خوبان می ماند …وگرنه موج روزگار هر ردی را گم می کند..یادش هماره گرامی و ماندگار🌷 یاد یاران: بزرگداشت رفیق علی باش؛ بزرگداشت مقاومت و ایستادگی روی بهار می گردمبا دامنی از عشق و فریادآ… هچگونه جمع کنم این لاله ی پرپر …

%d Bloggern gefällt das: