همپیوندی «نه به اعدام» و پیکار علیه «عادیسازی مرگ» ـ
- By : Khabar
- Category : اخبار زندان, زندان در ایران, گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران, مقاله

همپیوندی «نه به اعدام» و پیکار علیه «عادیسازی مرگ» ـ
بهبهانهی سالگرد برپایی کارزار «سهشنبههای نه به اعدام»ـ
بینام – ۳ بهمن ۱۴۰۳
همه میدانند که ماشین کشتار دولت اسراییل طی حدود پانزده ماه (از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ تا میانهی ژانویهی ۲۰۲۵) جان بیش از ۴۷ هزار نفر را گرفته است. در فهم و تبیین این سیاست نظاممند (و نسلکشیِ پیامدِ آن) میگوییم از آنجا که حیات دولت اسراییل با توسعهطلبی صهیونیستیِ درهمتنیده است، بازتولید آن مستلزم جنگطلبی بیوقفه و برقراری وضعیت جنگی دایمیست. کشتار انسانها (انسان فلسطینی) لازمه و پیامد مستقیم این بازتولید ویرانگر است. معادلات امپریالیستیِ حاکم بر جهان هم به گونهایست که ضرورت حمایت بیقیدوشرط از دولت اسراییل مقدم بر ارزش جان انسان فلسطینی شده است.ـ
در سوی دیگر، طی یکسال گذشته حدود ۴۲ هزار نفر در ایران بهدلیل پیامدهای آلودگی هوا جان باختهاند (بنا به آمار منتشرشده از سوی وزارت بهداشتِ دولت ایران). بهرغم مشابهت ابعاد این فاجعهی انسانی با کشتار دولت اسراییل در غزه، مرگومیر گسترده در اثر آلودگی هوا (در ایران) توجه افکار عمومی را به خود جلب نکرده است (حتی در داخل کشور)؛ بلکه همچون خبری میان انبوه خبرهای تلخ، در سایهی رویدادهای جنجالیتر از دیدرس خارج شده است. ولی با هر منطقی که نگاه کنیم این هم نوعی از کشتار انبوه دولتیست، چون: الف) این مرگهای خاموش نتیجهی مستقیم سیاستهای دولتی بودهاند؛ ب) شمار این مرگها بهرغم وجود مستندات سالهای گذشته دربارهی دلایل و زمینههای تکرار آنها افزایش یافته است؛ و ج) این مرگها با رفع آن زمینهها اجتنابپذیر بودهاند. اندکی تامل در ابعاد این فاجعه، روشن میدارد که دولت ایران چوب حراج به جان شهروندانش زده است، همانطور که طی دورهی پاندمی حراج جانها را بهنحو بارزی بهنمایش گذاشته بود.ـ
دولتیان وانمود میکنند که بنا به محدودیتهای بودجهای و فنی (فناوریهای جایگزین) و کمبود منابع انرژیِ سالمتر، توان متوقفکردن این ماشین انسانکُشی را ندارند. با همین توجیه، مازوتسوزی نیروگاهها و برخی کارخانههای بزرگ، بهرغم معلومبودنِ نقش مستقیماش در حادشدن وضعیت آلودگی هوا، همچنان ادامه یافته است. درعوض، دولت مانند همیشه به راهکار فرار به جلو متوسل شده است، تا سیاستهای فاجعهبار خود را دستنخورده بگذارد: از یکسو، با داعیهی سطح بالای مصرف انرژی از سوی شهروندان، توپ را به زمین مردم انداخت؛ و از سوی دیگر، با سهمیهبندی برق مصرفی (قطعی «برنامهریزی شده»ی برق) بهبهانهی کمبود منابع، مداخلهی ظاهراً پیشگیرانهی خود را با هزینهکردن از نیازهای زیستیِ مردم انجام داد. جای شگفتی نبود که نارسایی ذاتی این شبهراهکار، در کنار پیامدهای منفی آن بر زندگی روزمرهی مردم موجب نارضایتی عمومی شود. بهتبع آن، در همان حال که اعتبار این راهکار از سکه افتاد، صورت مساله کمرنگ شد تا همان وضعیت سابق ادامه بیابد؛ وضعیتی که تداوم آن بهمعنی تداوم مرگهای اجتنابپذیر (در اثر آلودگی هوا) است. نکته اینجاست که ادامهی وضعیتی که به کشتار مستمر شهروندان منجر میشود، مستلزم استمرار راهبرد دولتیِ «عادیسازی مرگ» است.ـ
تداوم مرگهای اجتنابپذیر در اثر آلودگی مفرط هوای شهرها، تنها یک نمونهی شاخص از میان موارد مشابهیست که (سیاستهای) دولت ایران مسبب مرگهای اجتنابپذیر (نا)شهروندان میشود. نمونهی شاخص دیگر، شمار چشمگیر مرگهای ارزانِ در تصادفات جادهای (میانگینِ سالانهی بیش از ۲۵ هزار نفر) است، که حتی کارشناسان دولتی اذعان دارند که عامل اصلی آنها تولید انبوه خودروهای بیکیفیت و غیراستاندارد است. در تمام سالهای دو دههی گذشته تکرار این شکل از مرگآوریِ انبوه (کشتار جمعی)، سود سرشاری نصیب الیگارشی صنعت خودرو (دولتیان-نظامیان) کرده است. سازوکار بازتولید «مرگهای انبوه اجتنابپذیر» یادآور پارادوکس «راز همگانی» ـ
(public secret)
است: پدیدهی شومی که همه از وجود آن مطلعاند، ولی کمتر در فضای عمومی پروبلماتیزه میشود. بیانِ دیگر این «راز همگانی» چنین است: مردمان جغرافیای ایران – بدون هر گونه استعارهای – در وضعیت جنگی بهسر میبرند؛ گو اینکه بهسیاق هر جنگی، بهواسطهی شکافهای حاد اجتماعی و طبقاتی، همگان بهنحو یکسان یا مشابهی از این وضعیت جنگی آسیب نمیبینند[1].ـ
اما چرا این مرگها اجتنابپذیرند؟ و چرا – با اینحال – بهطور فزآینده تکرار میشوند؟ بهبیان دیگر، چگونه میتوان تداوم هولناک و پرشمار مرگهای اجتنابپذیر را فهم و تببین کرد؟ دولت ایران بهروشنی نشان داده است که قادر است بهرغم فشارهای بینالمللی تاسیسات غنیسازی اورانیوم و فناوری موشکهای دوربرد و پهپادهای تهاجمیاش را مستمرا گسترش دهد، و حتی شهرهای موشکی زیرزمینی بنا کند (بهادعای خود: چندصدمتر زیر زمین). همچنین، دولت ایران به بارزترین نحو نشان داده است که قادر است دستگاه سرکوب خود را چنان تجهیز و فربه کند که نهفقط اعتراضات خُردِ موضوعی (اعتراضات جاری در سطوح فردی و جمعی)، بلکه خیزشهای تودهای یا اعتراضات کلی را نیز «بهسهولت» سرکوب و مهار کند. بههمین سان، واضح است که تسلط انحصاری دولت ایران بر همهی منابع ثروت ملی، ازجمله یکی از بزرگترین منابع نفت و گاز جهان، جایی برای داعیهی کمبود منابع مالی و منابع انرژی باقی نمیگذارد. پس، چنین دولتی نه ضعف برنامهریزی دارد، نه مشکل دسترسی به فناوریهای ضروری، نه مشکل بودجه، و نه معضل کمبود منابع انرژی. مساله صراحتا در نحوهی هدفگذاری و اولویتگذاری دولت ریشه دارد که خود با روند تکوین و ماهیت دولت جمهوری اسلامی و البته منافع صاحبان قدرت پیوند دارد. منافعی عظیم و انحصاری که «حفظ و بازتولید دولت» را به اصلیترین هدف و اولویت حاکمان/دولتیان بدل کرده است. در پی این نوع هدفگذاری و اولویتبندی، دولت ایران نهتنها ارادهای برای اجتناب از سیاستهای مسبب مرگآوری (کشتارهای خاموش) ندارد، بلکه راهبردهای بقای خود را بر پایهی مرگ بنا کرده است. «مرگبنیادیِ» بهمثابهی استراتژی بقای دولت ایران ریشه در تاریخچهی تکوین جمهوری اسلامی، و خصوصا در ماهیت بحرانزای آن دارد که به رشد فزآیندهی آنتاگونیسم میان دولت و ستمدیدگان انجامیده است. «مرگبنیادیِ» در قالب سه مولفهی همبستهی زیر سمتوسو و کارکرد کلی دستگاه سرکوب را قوام میبخشد: الف) کاربست راهبرد «مرگسیاست» ـ
(necropolitics)
؛ ب) سرکوب حداکثری با شمشیر داموکلسِ «مرگ» (خواه همچون «مجازات قانونی» و خواه بهسانِ هزینهی «حادث» اعتراض خیابانی)؛ و ج) توسل حاکمان به سازوکارهای عادیسازی مرگ. «مرگسیاست» با تحمیل شرایطی آستانهای (در مرز مرگ و زندگی) بر زیست ستمدیدگان، معطوف به مهار و سرکوب سوژگیِ مبارزاتیِ آنان است؛ سرکوب حداکثری با حربهی مرگ کارکرد ارعاب عمومی را تأمین میکند؛ و عادیسازیِ مرگ، مرگآوری ساختاری رویهها و سیاستهای دولتی را رویتناپذیر میکند تا بازتولید مناسباتی که لاجرم با مرگآوری (مرگهای اجتنابپذیر) همراهند ممکن شود. ولی عادیسازیِ مرگ، فراتر از کارکرد ویژهی فوق، تحقق دو مولفهی نخستِ از ارکان راهبردی دستگاه سرکوب را نیز ممکن و/یا تسهیل میکند. بنابراین، عادیسازیِ مرگ جایگاه بنیادیتری در راهبردهای بقای دولت ایران (بر پایهی «مرگبنیادیِ») دارد؛ با اینکه پیشبرد هر یک از دو مولفهی نخست هم بهنوبهی خود راهبرد «عادیسازیِ» مرگ را تقویت میکند. برای مثال، تحقق رویههای معطوف به سرکوب حداکثری یا سرکوبهای عریان، نظیر کشتن معترضان و مخالفان سیاسی در خیابانها و زندانها (اعدام) و یا کاربست بیوقفهی حربهی اعدام (بهطور کلی)، تنها بر بستر ارزشزُِدایی از جان و حیات انسانها (عادیسازی مرگ) ممکن میشود؛ و باز بهواسطهی تکرار مستمر آنها، مرگ ارزان در این سرزمین عادیتر میشود. در عین حال، در مقایسه با دو مولفهی نخست که سویهی عنییتری دارند و بیشتر با سیاستهای اجرایی پیوند دارند، عادیسازیِ مرگ سویهی ذهنیتری دارد و عمدتا از مجرای سازوارهی ایدئولوژیک و دستگاه پروپاگاندای دولت (بهشمول رگههای مذهب دولتی) دنبال میشود.ـ
از چنین منظری، برای مثال، میتوان مقولهی جنگطلبی، که نمود شاخصی از سیاستهای راهبردی دولت ایران است، را مورد بازاندیشی بازاندیشی قرار داد. در اینجا بهطور فشرده نشان میدهیم که جنگطلبی چگونه هم ریشه در استراتژی بقای دولت ایران دارد و هم به تحقق ارکان مرگبنیادِ این استراتژی خدمت میکند: دولت ایران برای گریز از پیامدهای سیاسی-اجتماعیِ بحرانهای چندلایهای که ایجاد کرده و مستمرا برهم انباشته است (و مشخصاً مقاومتهای بالفعل و بالقوهی ستمدیدگان)، علاوه بر اِعمال راهبرد «مرگسیاست»، از دیرباز به جنگطلبی روی آورده است. چون برپایی سایهی جنگ (و حتی نه لزوماً خود جنگ)، با ارجاع به تهدید و خطر «دشمن خارجی»، این امکان را در اختیار دولت قرار میدهد که «وضعیتی اضطراری» ـ
(state of emergency)
را بر جامعه تحمیل کند. و «وضعیت اضطراری» بهنوبهی خود خفقان سیاسی و سرکوب حداکثری را توجیه و تسهیل میکند و به سازوکارهای مبتنی بر «مرگسیاست» و «عادیسازی مرگ» دامن میزند. در سوی دیگر، جایی که جان و زندگی انسانها بیارج شود، اولویتیابیِ تخصیص منابع ثروت ملی و ظرفیتهای دولت به ماشین جنگی به اصلی بدیهی بدل میشود. و با تغذیهی مستمر ماشین جنگی از شریانهای حیاتی جامعه، در عمل دستگاه سرکوب نظام فربهتر میشود، تا این چرخهی مرگبنیاد تداوم بیابد. بهبیان دیگر، جنگطلبی ضمن تغذیه از فضای مرگبنیاد، به رویههای دولتیِ عادیسازیِ مرگ دامن میزند. بدینترتیبِ، جنگطلبی نیروی محرکهی مهمی برای تأمین هدف بنیادی حاکمان ایران («حفظ و بازتولید دولت») است، تا خطسیر دیرین آنان بر مدار تاراج و استخراج ثروت عمومی تداوم بیابد.ـ
بههمین سان، از این زاویه میتوان به مسالهی اعدامها و افزایش فاجعهبار شمار آنها در سال گذشته (و چندسال اخیر) نگریست: تشدید رویهی اعدامها از سوی حاکمان جمهوری اسلامی، بهرغم همهی هزینههای اجتماعی-سیاسی و بینالمللیِ آن، مسلما راهبردیست ناگزیر معطوف به مرعوبسازی مخالفان و معترضان بالفعل و بالقوه (اکثریت ناراضیان. اما افزایش چشمگیر شمار اعدامها بر بستری پیش میرود که پیشاپیش با عادیسازیِ مرگ هموار شده است. و نکته اینجاست که پافشاری ظاهرا جاهلانهی حاکمان بر تشدید رویهی اعدامها (به هرقیمتی) همزمان کارکرد مهم دیگری را هم تامین میکند، که چیزی نیست جز دامنزدن به «عادیسازی مرگ». بنابراین، رویهی کنونی کاربست حربهی اعدام از سوی دولت (اگر در اثر مقاومت عمومی متوقف نشود) همزمان دو مولفه از ارکان سهگانهی استراتژی بقای دولت را بازسازی و تقویت میکند. افزایش وابستگی دولت به این حربه در موقعیت حاضر بیش از همه ناشی از ضرباتیست که قیام ژینا و مازادهای سیاسیِ آن بر ارکان وجودی دولت وارد کردهاند (و در وهلهی بعدی، ناشی از فروپاشی داعیههای اقتدار جمهوری اسلامی در خاورمیانه). ـ
با این مقدماتِ تحلیلی، اکنون به پهنهی مقاومت و موقعیت و امکانات امروز آن نظر کنیم: ریشهمندی بنیادیِ نظام سیاسی حاکم در مقولهی مرگ و پیوند ساختاریاش با مرگآوری، اهمیت استراتژیک مولفهی «زندگی» در شعار محوری قیام ژینا («ژن، ژیان، ئازادی» یا «زن، زندگی، آزادی») را یادآور میشود. در ساحت نظری، درهمتنیدگیهای بنیادی این سه مولفهی سازندهی این شعار بر کسی پوشیده نیست. اما ترجمان پراتیک این درهمتنیدگیها در ساحت پیکارهای سیاسی چگونه بوده است؟ در فضای سیاسی امروز ایران، جنبش زنان*، جنبش کارگری (بهشمول کارگران صنعتی و کشاورزی، معلمان، پرستاران و بازنشستگان و غیره)، جنبشهای ضد ستم ملی، جنبش زیستمحیطی، جنبش دادخواهی و سایر جنبشهای اجتماعی بهدلیل ماهیت مطالباتشان و بازتاب آنها در شعار «زن، زندگی، آزادی»، هر یک بهنحوی از این شعار الهام گرفتهاند؛ و هر یک بهسهم خود – عمدتا با برجسته کردن یکی از مولفهها – به این شعار پویایی و حیات بخشیدهاند. اما دشوار بتوان ادعا کرد که پیوستگی درونیِ این مولفههای سهگانه به پیوستگی ارگانیک این جنبشهای اجتماعی (یا حتی درک فراگیری از ضرورت این پیوستگیِ ارگانیک) راه برده است. بنا به آنچه در خصوص مرگبنیادی نظام جمهوری اسلامی و مرگآوریِ ساختاریِ آن گفته شد، بهنظر میرسد که تأکید مشترک جنبشهای اجتماعیِ موجود بر مولفهی «زندگی» میتواند میانجی مناسبی برای تسهیل پیوستگی ارگانیک آنها در گامهای آتی باشد. در این میان، توجه به جنبش دادخواهی و جنبش علیه «مجازات» اعدام (نه به اعدام) اهمیت ویژهای دارد، چرا که این جنبشها مستقیما مسالهی مرگ و حق بیقیدوشرط زندگی را برجسته میکنند[2]. جایگاه کارزار «سهشنبههای نه به اعدام»، در چنین بافتاری قابل بازشناسیست؛ کارزاری که نفس برپایی و گسترشاش مرهون عزم و پایداری دلیرانهی زندانیان برپاکننده و برپادارندهی آن بوده است؛ همهی آنهایی که مشقات و هزینههای مضاعف تحمیلی را بهجان خریدهاند و پا پس نکشیدهاند.ـ
اما سایر جنبشهای اجتماعی چگونه میتوانند ورای اقدامات حداقلی و سمبولیک[3]، بهطور موثرتری این دو جنبشِ مشخصِِا ضد مرگ (جنبش نه به اعدام و جنبش دادخواهی) را پشتیبانی و تقویت کنند؟ (تا از طریق ارجگذاری به اصل «زندگی»، مسیر پیوندیابی ارگانیکِ خود جنبشهای اجتماعی هموارتر شود). پاسخ این متن چنین است: با گنجاندن مبارزه علیه همهی اَشکال «مرگآوری» و «عادیسازی مرگ» در پیکارهای جاریِ خود و در مطالباتشان. کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» تنها درصورتی قادر است ماشین اعدام جمهوری اسلامی را متوقف کند که – بهموازات اینکارزار – جنبشهای اجتماعی در بیرون فضای مخوف زندانها بتوانند رَویهی دولتی «عادیسازی مرگ» و نیز انفعال اجتماعی نسبت به این رَویه را به چالش بکشند. از این منظر، شاید شعار اعتراضیِ معروف «ما همهچیز را میخواهیم» بیش از آنکه شعاری تهییجی برای دعوت به پیشروی باشد، در لایهای ژرفتر، به درهمتنیدگیِ ناگزیر مطالباتِ بنیادی ستمدیدگان (بهواسطهی درهمتنیدگی ساختاریِ مناسبات سلطه و ستم) اشاره دارد. در اینصورت، این شعار ضرورتا دعوت به برپایی یک سوژهی فراگیر («ما») است. چرا که عزم مشترک برای دستیابی به «همهچیز» لازمهی برپایی پیکار فراگیریست که بتواند قدرت جمعیِ لازم برای کسب پیروزی را پرورش دهد. خواست/حقِ «زندگی» بیگمان در مرکز این «همهچیز» قرار دارد.ـ
————————————————
پیوست:ـ
مخاطبان و سفیران کارزارهای ضد اعدام چه کسانی هستند؟
(یا چه کسانی نمیتوانند مخاطبان و سفیران این کارزارها باشند؟)
در فضای سیاسی ایران هم رسم بر این است که اغلب کارزارهای اعتراضی میخواهند در سطح بینالمللی دیده (رویتپذیر) شوند تا بهواسطهی افزایش فشارهای بینالمللی بر دولتِ محلی، شانس دستیابی به مطالباتشان افزایش یابد. این رویه در نگاه نخست بدیهی و موجه بهنظر میرسد. اما طرح این پرسش که «فشار بینالمللی» چگونه شکل میگیرد و چگونه عمل میکند، شکنندگی آن را عیان میکند. چون در عمل، و در بسیاری از موارد، «سطح بینالمللی» به سطح «بینالدولتی» فروکاسته میشود؛ حال آنکه «دولتها» بنا بهخویشاوندیهای ماهوی و وابستگیهای متقابلشان، مناسبات و مقتضیاتِ خاصی میان خود دارندکه مستقل از دغدغهها و منافعِ «ملتها» است. بهرغم شواهد تاریخی گسترده و مکرری که بر این واقعیت گواهی میدهند، در ساحت سیاسی مربوط به ایران، بعضا نمایندگان برخی کارزارها و جنبشهای اعتراضی، و – در موارد متعددی – نمایندگان خودخوانده و وابستگانِ تحمیلیِ آنها (عمدتا در خارج از ایران)، میکوشند بیش از هرچیز توجه و «حمایتِ» دولتهای جهان و نهادهای بینالمللی وابسته به دولتها را جلب کنند. بیثمرِ بودن کلیِ این تلاشها (با چشمپوشی از موارد نادر) مانعی برای تکرار آنها نبوده است. این اصرار متناقض، بخشا در مهجوربودن رویکردهای انترناسیونالیستی (بهسان بدیل رویکردهای متکی بر روابط بینا-دولتی)، غلبهی عادتوارهها در ساحت اکتیویسم سیاسی، سیطرهی درکی لیبرالی از سازوکارهای ارتقای حقوقبشر، و یا صرفاً در باوری مومنانه به «تقدم اخلاقیِ کنشگری بر انفعال» ریشه دارد. بخشی از آن هم البته با نظر به ثمرات جانبی این شکل از «کنشگری» برای نمایندگان خودخواندهی کارزارها قابلفهم میشود. از اینمنظر، شاید یکی از ویژگیهای درخشان کارزار «سهشنبههای نه به اعدام»، سوژگی مستقیم زندانیان در نحوهی بازتاب پیکارشان است که جایی برای «قربانیمداریِ» راهکارهای مرسوم باقی نمیگذارد و تا حد زیادی دست قیمهای خودخوانده را کوتاه میکند.ـ
با این همه، از آنجا که رویهی «جلب حمایت دولتها» (و نمایندگان پارلمانها) از دیرباز درخصوص مسالهی اعدامها نیز رایج بوده است، قابل پیشبینیست که اینک نیروهایی (حتی بعضا با نیت خیر) بکوشند صدای کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» را صرفاً با این فرکانس قدیمی همساز کنند و لذا پتانسیل فراروی از این چرخهی معیوب را تضعیف کنند. در همین راستا باید خاطرنشان کنیم که نیروهایی که میخواهند توجه دولتها را به تشدید روند اعدامها در ایران جلب کنند، نهفقط درهمتنیدگی نظام سیاسی حاکم بر ایران با نظم حاکم بر مناسبات جهانی قدرت را نادیده میگیرند (و خواسته یا ناخواسته تحریف میکنند)، بلکه این واقعیت ساده را هم نادیده میگیرند که دولتهای جهان ۱۵ ماه شاهد کشتار روزمرهی فلسطینیان بودهاند و جز سکوت یا توجیه و تقویتِ (سیاسی-نظامیِ) قاتلان کاری نکردند. طی همین مدت، آنها همچنین ریاکارانه شاهدان منفعلِ آوارگی و کشتار گستردهی مردمان سودان بودهاند. چون قدرتهای جهانی و منطقهای نهفقط در پیدایش و دوام حکومت نظامیان در سودان نقش و نفع داشتهاند، بلکه در پی انقلابی که راس خودکامهی این نظام (عمرالبشیر) را سرنگون کرد (دسامبر ۱۹۱۸)، به تقویت نظامیان و تقویت روندهای ضدانقلابی پرداختند و سپس در همین راستا، به آتش «جنگ ژنرالها» دامن زدند. بهبیان دیگر، همهی این قدرتها در فجایع برآمده از تداوم جنگ در سودان نقش داشتهاند. با این اوصاف، چرا دولتهای قدرتمند[4] باید به تشدید رَویهی اعدامها (یا کشتارهای آشکار یا خاموش مردمانِ) در جغرافیای ایران اهمیت بدهند؟
بیتردید، قدرتهای جهانی و منطقهای ازطریق سیستمهای امنیتی، دیپلماتیک و رسانهایشان رویدادها و تحولات ایران را هم رصد میکنند و «فعالانه» نسبت بهآنها واکنش نشان میدهند. اما عملکردهای آنها عمدتا و نهایتا معطوف است به افزایش امکانات چانهزنی با دولت ایران، در همان حال که ناچارند حدی از ژست مردمی/دموکراتیک و حقوق بشری را حفظ کنند. در مقاطع ظهور و اوجگیری خیزشهای مردمی، کوشش آنها (ضمن حفظ همان ماسک) معطوف است به پرورش یا تقویت نیروهای ارتجاعی و رهبران دستسازی که بهواسطهی آنها امکان مهار رادیکالیسم آن خیزشها (و استحالهی آنها در چارچوب نظم مسلط) فراهم شود و نهایتاً تسلط این دولتها بر روند احتمالی جابجایی قدرت در پهنهی سیاسی مربوطه تأمین گردد. ظهور و یا عروج سیاسی برقآسای اکتیویست-سلبریتیهایی نظیر مسیح علینژاد و رضا پهلوی در پهنهی تحولات ایران در همین بافتار «بدیلسازی از بالا» قابل توضیح است.ـ
اما دولتها یگانه تهدید پیشِ رویِ کارزارهای مترقی نیستند. نیروها و جریاناتی که در ستایش مرگ و تقدیس سیاستهای مرگآور (نظیر جنگطلبی) و سایر گرایشهای فاشیستی (نظیر هراسافکنی و نفرتپراکنی علیه مهاجران افغانستانی یا چپگرایان) با حاکمان جمهوری اسلامی خویشاوندی ماهوی دارند، قاعدتا نمیتوانند همپیمانان و یا (حتی) سفیران موجهی برای کارزارهای مبارزه علیه اعدام باشند. هرچند این طیف از نیروهای شبهاپوزیسیون (اپوزیسیون خویشاوند دولت) بهسیاق همیشگی و بهضرورتِ جلب نظر/ترحم مخاطبان خارجی، در اکسیونها و بیانگریهای سیاسیشان اغلب روی مسالهی اعدامها «مانور» میدهند. یک مشخصهی بارز و مشترک در راهبردهای سیاسیِ این طیف، دعوت از دولتهای قدرتمند (در اردوگاه غربی امپریالیسم) برای براندازی حکومت (رژیمچنج)، تشدید تحریمهای اقتصادی، و/یا تهاجم نظامی به ایران است؛ که همهی اینها تناقضی ماهوی دارند با سیاستی که بر پایهی ارجگذاری به انسان و زندگی بنا شده است.ـ
اگر – از منظری عملگرایانه – راهکار «فشار بر دولتها» راهکار موجهی برای مقابله با سرکوبهای دولتی و موج اعدامها باشد، مسیر استراتژیک برای تدارک مؤثرتر این فشار قاعدتاً باید «مسیری از پایین» باشد. این تلقی نافی راهکارهای جانبی و ابتکارعملهای موازی نیست. ولی مشکل اینجاست که اغلب جای این دو مسیر عوض میشود. و مسیر اصلی (استراتژیک) زیر سیطرهی راهکارهای جانبی (تاکتیکی) گم (اگر نگوییم دفن) میشود. بر این اساس، به باور این متن، خطاب هر کارزار مترقی در هر گوشهی دنیا در وهلهی نخست تودهی ستمدیدگان همان جغرافیاست؛ و در وهلهی بعدی فعالان جنبشهای اعتراضی مترقی در سرزمینهای دیگر. چون در هر دو مورد، مسالهی اصلی یادآوری (و تکیه بر) این دو آموزهی بنیادیست: اینکه، رنجهایی که ما را به هم پیوند میدهند، در مناسبات ستم مشترکی ریشه دارند که ما را احاطه کردهاند. و اینکه، از پیوندیابی پیکارهای ما سوژهی جمعی بزرگتر و نیرومندتری خلق میشود که قابلیت بیشتری برای بهچالشکشیدن نظم مسلط و گسستن زنجیرهای فراگیرِ رنج-ستم (استثمار و سلطه) دارد. به همین سان، توفیق نهایی کارزار ضداعدام نیز (مثل هر کارزار مترقی و ضروری دیگر) منوط به تقویت سوژگیِ پیکارهای جمعیست. در نتیجه، توفیق این کارزار در «فضای بینالمللی» – بیش از همه – وابسته به تقویت همبستگیهای فراملی (انترناسیونالیستی) است.ـ
ـ [1] و روشن است که برخی افراد و لایههای اجتماعی، بهسبب همسویی با نظم مسلط و ادغام در قدرت دولتی، از تداوم این وضعیت نصیب میبرند.ـ
ـ [2] صداها و تحرکات نوپا علیه جنگ و جنگطلبی هم قاعدتا در همین دسته جا میگیرند، گو اینکه در فضای سرکوب ویژهی ایران هنوز به قامت یک جنبش اجتماعیِ ریشهدار در نیامدهاند.ـ
ـ [3] مثل اطلاعرسانیِ رسانهای، بیانیهنویسی و اَشکال رایجِ حمایتهای سمبولیک.ـ
ـ [4] حتی دولتهای ضعیفتر هم در مجموع از قاعدهی فوق مستثنی نیستند: برای مثال، هنگامی که برخی جنایات دولت ایران در نهادهای متعارف بینالمللی طرح میشوند، بسیاری از این دولتها که خود نیز بیش و کم ماهیتی خودکامه و سرکوبگر دارند، خواه از روی محافظهکاری و همذاتپنداری، و خواه صرفا در مقابله با قدرتهای غربی (در بافتار قطببندی قدرتهای جهانی)، بهنفع دولت ایران موضع میگیرند، یا با رأی ممتنع، موضعی انفعالی و ظاهرا بیطرفانه اتخاذ میکنند.ـ
Keine Kommentare