کاپیتان سلام!

مسیحِ مادر، صدفِ نجمه امیدِ مرواریدِ کاپیتان قلیچ در تبعید! – محمد قراگوزلو

عکس از: علی دروازه غاری

کاپیتان سلام! چطوری رفیق با معرفت من؟ چطوری معلم من؟ چطوری باوفا؟ چطوری الگوی بر و بچه های پاپتی تیر دو قولو و دروازه غار و میدون شوش و خانی آباد؟ می دانم که رو به راه نیستی. نجمه از حال و مآل ات گفت و دلم هُری ریخت. دلم شکست. از این و آن شنیده بودم که خوب نیستی. گذاشتم به حساب کسالتِ متعارفی که به همه ی ما دست می دهد؟ مگر می شود یل روئین تنِ سرفرازی همچون تو کارش به بیمارستان کشیده باشد؟ مگر می شود درخت بلندی مانند تو که سایه اش از قلب امجدیه و آزادی تمام تهران و ایران را خنک کرده بود خَم بردارد؟ گرچه مدتی از تو بی خبر بودم اما باور نکردم که رو به راه نیستی. با خود فکر کردم لابد با یاور همیشه مومن ات نجمه زده یی به کوه و جنگل و دشت تا نفسی تازه کنی. بین دو نیمه! اما کمی که طول کشید و از رفقای نزدیکت جویا شدم شنیدم که….وای برمن! درست و حسابی که کاویدم فهمیدم در معرض توفان بیماری قرار گرفته یی. با خود گفتم “این بوستانی نیست که – به تعبیر حافظ- با چنین سمومی زرد شود.” اما….اما بیشتر که به این در و آن در زدم دریافتم که داغ این زمانه ی لاکردار گوشه یی از تن ات را سوزانده است. به خود دلداری دادم که “نجمه هست!” و چه تکیه گاهی محکم تر از او. آرام گرفتم. بارها و بارها از خود تو شنیده بودم “تا نجمه هست غمی نیست!” آرام شدم. با این همه زمانی دلم گرفت که از رفیقی شنیدم که از جمع انبوه رفقا و دوستان و دوستدارنت، معدودی به خود زحمت ملاقات هموار می کنند!! عجب! یعنی واقعاً دوران تبعید، رفاقت ها را هم به تبعید فرستاده است؟ معرفت ها را هم پلاسیده و ناپدید کرده است؟ اگر از آن رفیق معتمد نمی شنیدم باور نمی کردم.

ولی تو بمان. “به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک” بمان. “به خاطر سنگفرشی” که میلیون ها نفر از عاشقانت را به تو می رساند. به خاطر آرزوی نجمه که “یک لحظه پیش تو باشد.” به خاطر نوجوانانی که عکس تو را روی کتاب و کلاسور مدرسه شان زده اند و هفته یی یک بار هم، پدر کارگرشان را که دیرهنگام به خانه می آید نمی بینند.

عکس از: علی دروازه غاری

یادداشت کوتاهی نوشته بودم که به نجمه سپردم تا برایت بخواند. نوشته بودم “کاپیتان سلام! چه زمانی که ده سالم بود و یتیم بودم و خودم رو با مکافات می رسوندم تجریش و دربند که تمرین تو رو ببینم و تنها آرزویم این بود که برایم دستی تکان دهی، چه زمانی که در نوجوانی دفاع وسط قصر یخ و بعدها کیان شدم و تو رفته بودی دارایی و من صلیب دادم و از فوتبال اوت شدم و از طریق صفر ایرانپاک به تو سلام رساندم و بعدها چه زمانی که در نشریه ات آرش به طور ثابت می نوشتم و رفیق شدیم و در آخرین سفر کوتاه من به پاریس رفتیم به شبگردی و سر بر دوش هم نهادیم و به یاد زمین های خاکی راه آهن و کارگرانش غریبانه گریستیم….تو همیشه برادر بزرگ من و کاپیتان همه ی ما بودی….مباد روزی که تو نباشی و محمد باشد. فدای رفاقت ات که یگانه است. قربون معرفت ات که دردانه است. فدای قلبت که همیشه برای کارگران تپیده است. ای دریغا نازک آرای تن ات…

عکس از: علی دروازه غاری

صحبت از فوتبال شد. هرگز فراموش نمی کنم که بعد از مرگ مارادونا و به مناسبت تولد تو مقاله یی نوشتم تحت عنوان “مارادونا یا قلیچ؟” و مستقل از ارزش های فنی فوتبال اعتبار سیاسی تو را به مراتب فراتر از مارادونا دانستم. و تو زنگ زدی که….آن شب فواد پسرم هم مهمان ما بود. و تو گفتی “این مطلب به این خاطر برایم مهم است که پدرت نوشته…..” و من بلند داد زدم “کاپیتان جیرجیرکتیم!” و بعد از میراث یوهان کرویف و سوکراتس و روماریو و پیوند سوسیالیسمِ طبقه کارگر با فوتبال صحبت کردیم. از پازولینی بزرگ که می رفت تو زمین های خاکی اطراف میلان و با فرزندان گرسنه و پا برهنه کارگران فوتبال بازی می کرد. گفتم: «می دانی کاپیتان! پازولینی گفته بود “فوتبال آخرین تجسم مقدس عصر ما است.” و از نظر نسل ما تو آخرین تجسم مقدس انسانیتی هستی که با فوتبال شکل بسته.»
و از سوکراتس صحبت کردیم که در پاسخ این پرسش که “چرا با این همه پیشنهاد گران رفتی ایتالیا؟” گفته بود: «رفتم ایتالیا که زبان شان را یاد بگیرم و گرامشی بخوانم و به جنبش کارگری ایتالیا کمک کنم.”

برای خواندن مطلب کامل لطفا به لینک زیر مراجعه کنید:
http://arashghlich.org/?p=97

****************************************************

با توجه به پرسش‌هایی که در مورد وضعیت سلامتی پرویز قلیچ‌خانی، کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال ایران و مدیر مسئول نشریه آرش به دست ما می رسد، علاقمندان را دعوت می‌کنیم که به گفت و گوی همایون ایوانی و نجمه موسوی- پیمبری که در آن به وضعیت سلامتی پرویز قلیچ‌خانی نیز اشاره می‌شود، توجه کنید
https://t.me/schabname/12603

در این گفتگو نجمه موسوی-پیمبری، دبیر تحریریه نشریه آرش، به آغاز فعالیت صفحه جدید اینترنتی و کانال تلگرامی “آرش” برای بازانتشار منظم‌تر اسناد و نشریات آرش می‌پردازد. او با اشاره به فعالیت‌های نشریه برای انتشار ۱۱۰ شماره، گزارشی کوتاه از تلاش کنونی برای بازسازی منابع و آرشیوهای این نشریه معتبر برای پژوهشگران و نسل جوان ارائه می کند.
https://youtu.be/03TitGfph1o


درباره نشريه آرش

مجله‌ی آرش با مسئوليت پرويز قليچ‌خانی در سال ۱۳۷۰ شمسی (١٩٩١ ميلادی) در پاريس شكل گرفت و تا سال ٢٠١٤ ادامه يافت. اين نشريه كه از ابتدا خود را چون پلی بين داخل و خارج می‌خواست، همه‌ی هم و غم خود را بر انعكاس مسائل ايران گذاشت.
بيش از هزار انديشمند، پژوهشگر، فعال سياسی، نويسنده، شاعر، هنرمند با مجله‌ی آرش همكاری كرده‌اند. اين نشريه كه در دنيای دیاسپورای ايرانی توزيع می‌شد و در حد امكان به داخل راه می‌يافت در سال ۱۳۹۳ (٢٠١٤)، درست زمانی كه انقلاب ارتباطات تمام نشريات كاغذی را زير سوال برده بود با تصميم قاطع پرويز قلیچ خانی و همراهی دبير نشريه نجمه موسوی-پيمبری به كار خود پايان داد با اميد به توانايی نسل جوان در ادامه اين راه.
بعد از گذشت سال‌ها و توسعه‌ی شبكه‌های اجتماعی و به منظور امكان دسترسی نسل‌های بعد به آن چه در آن سال‌ها گذشت و به منظور امكان اشراف هر چه بيشتر به تاريخ اين دوره از حكومت جمهوری اسلامی و نقطه نظرهای نيروهای اپوزيسيون بر آن شديم كه اين مجموعه را از این طریق در اختيار علاقمندان بگذاريم.

لینک صفحه اینترنتی جدید آرش: http://arashghlich.org/
لینک ورود به کانال تلگرامی “آرش” https://t.me/arashmagazine
@arashmagazine ای میل تماس با ادمین: shabraft@gmail.com

گفتگوی همایون ایوانی با نجمه موسوی-پیمبری درباره نشریه آرش

..کاپیتان می توانست بعد از بهمن ۵۷ بماند و بی آنکه مانند خیلی ها به حکومت جدید “آری” بگوید مانند یک قهرمان بی بدیل فوتبال را در عرصه های دیگر دنبال کند و در آرامش به سر برد. او حتا می توانست مانند خیلی از فوتبالیست های دیگر که آرزوی شان بازی در برابر کاپیتان بود بعد از تبعید در امریکا و اروپا مدرسه ی فوتبال بزند و یک نفر را آنجا بکارد و خود به عشق و حال شخصی بپردازد. پرویز اما از جنس دیگری است. طی چند سال گذشته و تحت همین حاکمیت جمهوری اسلامی او همیشه از سوی فوتبالیست های برتر و برجسته در تمام نظر سنجی ها بهترین و برترین فوتبالیست تمام تاریخ کشور آن هم در تمام پست ها – به جز دروازه بان- انتخاب شده است. با این حال شان و جایگاه او به مراتب فراتر و فربه تر از این داستان ها است. کاپیتان به محض اینکه خود را یافت در بهمن ماه ۱۳۶۹ – فوریه ۱۹۹۱ دست به کاری سترگ زد. کاری کارستان که بی مبالغه فقط از بزرگانی چون احمد شاملو ساخته بود. انتشار مجله ی آرش….
http://arashghlich.org/?p=97

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: