سه سال پیش، در یک صبح بهاری، به یک شبه نظامی سوری وفادار به بشار اسد که تازه استخدام شده بود، یک “لپ تاپ” داده شد. این دستگاه، قبلاً متعلق به یکی از مخوفترین مأموران امنیتی بشار اسد بود. شخص تازه کار لپ تاپ را باز کرد و از روی کنجکاوی بر روی یک فایل ویدئویی کلیک کرد، حرکتی جسورانه، بویژه با توجه به عواقب آن؛ اگر کسی او را حین انجام این کار می دید.ـ
فیلم ویدئو ابتدا چندان روشن و واضح نبود، اما، او قبل از این که دستگاه را ببندد، تصویری از گودال تازه حفر شده ای در زمینی بین دو ساختمان دید، زمین پوشیده بود از پوکه های فشنگ، یک افسر اطلاعاتی، که او می شناختش، با کلاه ماهیگیری لب گودال زانو زده بود و تفنگ جنگی اش را به نحوی تهدیدآمیز تکان می داد و با خستگی، اوامری صادر می کرد.ـ
بتدریج که تصاویر واضح می شد، شبه نظامی تازه کار از وحشت یخ زد: به مردی با باندی روی چشم، که آرنجش را گرفته بودند امر کردند که به سمت آن حفره بزرگ بدود؛ بدون این که بداند چه چیز در پیش پایش است. او انگارحتی صدای کرکننده شلیک تیرهائی را که بر بدنش می نشست حس نمی کرد، چون بر روی انبوهی از اجساد افرادی افتاد که پیش از او مرده بودند. عده ای دیگر از زندانیان هم، که به نظرمی رسید تازه بازداشت شده بودند، یکی یکی، به دنبال آن مرد می آمدند. گفته شده که برخی در آن حوالی یک تک تیرانداز را دیده اند. کسانی هم گفته اند که این افراد در آخرین لحظات زندگی خود مورد تمسخر و آزار قرار گرفتند. به نظر می رسید بسیاری از آنها باور کرده بودند که ایشان را به جای امنی می برند.ـ
در این کشتار، جسد دست کم ۴۱ مرد در یک گور جمعی در شهری به نام “تضامُن”، در حومه دمشق، پنهان شد.ـ
قاتلان در کنار پشته های خاک انباشته شده در جوار بناهای نیمه تمام، با یکدیگر شوخی می کردند و می خندیدند. آنها با ریختن بنزین روی اجساد و آتش زدن آن، بمعنای واقعی کلمه یک جنایت جنگی را، تنها چند مایل دورتر از اریکه قدرت سوریه، می پوشاندند.ـ
شبه نظامی تازه کار از فرط تهوع داشت فلج می شد، او بسرعت تصمیم گرفت کاری بکند که این فیلم در همه جا دیده شود. او این تصمیم را، سه سال بعد، ضمن سفری خطرناک و در یکی از سیاهترین لحظات تاریخ اخیر سوریه، و در امنیت نسبی اروپا عملی کرد. او در این ضمن، با دو شخصیت دانشگاهی آشنا شد که سالها تلاش کردند تا امنیت او را به عنوان منبع اصلی این اطلاعات در یک تحقیق فوق العاده، حفظ کنند و در این فاصله موفق به شناسایی مردی شدند که قتل عام را هدایت کرده بوده است. آنها توانستند آن مرد را به اعتراف به نقش خود وادارند.ـ
جنایت جنگی پنهان شده: فیلم ویدئو، نوری بر وحشت جنگ در سوریه
هشدار: این ویدئو حاوی تصاویر آزاردهنده است.
این ویدئو روایت یک جنایت جنگیست که در زمان وقوع، توسط یکی از بدنام ترین مجریان سیاستهای رژیم سوریه ثبت شده است. شعبه ۲۲۷ سرویس اطلاعات نظامی این کشور که بعدها، برنامه ریزی برای وارونه نشان دادن جزئیات تلاشهای دو محقق در آمستردام، را هم به عهده داشته است.ـ
برنامه این دو محقق جلب اعتماد این بدنام ترین افسر امنیتی سوریه از راه روابط مجازی، بود تا شاید از این طریق گوشه ای از اسرار پنهان جنایتهای شوم رژیم اسد فاش شود. کار این دو پژوهشگر پرتو بیسابقه ای بر جنایاتی افکند که پیش از این هم گمان می رفت که در جنگ سوریه بطور گسترده ای توسط رژیم اسد صورت گرفته باشد، اما انجام این جنایتها، همیشه توسط دستگاه تبلیغاتی اسد به گروه های شورشی و جهادی تبهکار منتسب شده بود. سال ۲۰۱۳، رهبر سوریه و مخالفان او درگیر جنگی شدید بودند.ـ
رسیدن ویدئو به خارج از سوریه
برای انتشار این ویدئو در خارج از سوریه، “منبع” ـ همان شبه نظامی تازه کار ـ ابتدا آنرا به یک فعال مخالف رژیم سوریه در فرانسه رساند، و سپس به “انصارا شحود” و پروفسور “اوگور اومیت اونگور”، از محققان مرکز هولوکاست و نسل کشی در دانشگاه آمستردام. منبع می باید ابتدا بر ترس خود از گرفتار شدن و احتمالاً کشته شدن غلبه کند و نیز بر نگرانی بالقوه از طرد شدن از سوی خانواده اش ـ یعنی یکی از فامیل های معروف طایفه علوی، که اهرم های اصلی قدرت را، در آنچه از سوریه باقی مانده است، در دست دارند.ـ
منبع در نهایت این مسئله را پذیرفت که، اکنون که صدها نفر در سراسر جهان برای سپردن اسد به دست عدالت، به جرم ارتکاب جنایات جنگی، فعالیت می کنند، این ویدئو می تواند سندی محکم و شاهدی غیرقابل تردید در پرونده علیه رهبر سوریه باشد.ـ
اما، انصارا و اوگور حتماً می باید آن مرد با کلاه ماهیگیری را می یافتند. و برای این امر به تنها چیزی که فکر می کردند در این کار می تواند کمک کند یافتن فردی قابل اطمینان بود.ـ
ـ“آنا ش.”ـ
انصارا از همان آغاز جنگ سوریه منتقد جدی اسد بود. خانواده او اعضای جامعه ای بودند که تا حد زیادی روابط خوبشان را با اسد حفظ کرده بودند، اما تداوم درگیریها و فروپاشی اقتصادی پس از آن، روابط را تیره و تار کرد.ـ
انصارا بیش از همیشه مصمم شد اسد را در مقابل جنایاتش پاسخگو کند، بی توجه به بهائی که شخصاً باید بپردازد.ـ
او در سال ۲۰۱۳ به بیروت نقل مکان کرد و دو سال بعد به آمستردام رفت و در سال ۲۰۱۶ با اوگور آشنا شد. این دو یک هدف مشترک داشتند؛ روشن کردن آنچه که در سوریه گذشته بود و آنها معتقد بودند نسل کشی است. گردآوری روایت های زنده ماندگان و خانواده هایشان یکی از راه های عملی شدن این امر بود. راه دیگر صحبت مستقیم با عاملان جنایت بود، شکستن قفل سکوت رژیم. و این کاری تقریباً غیرممکن به نظر می آمد. اما انصارا طرحی داشت:ـ
او تصمیم گرفت به اینترنت روی آورد و در قالب دختری علاقمند و مشتاق کارهای اسد و همکاران، به حریم داخلی مسئولان امنیتی رژیم راه یابد.ـ
وی تصریح می کند که مشکل این بود که کار روی رژیم اسد بسیار دشوار است. نمی توانید به دمشق بروید، دستهایتان را با خوشحالی تکان بدهید و بگوئید “هی، من یک جامعه شناس هستم در آمستردام و می خواهم چند سؤال از شما بپرسم”. اوگور در سالن بزرگ و تزئین شده با چوبهای تیره رنگ در مرکز هولوکاست و نسل کشی گفت: “ما به این نتیجه رسیدیم که در واقع، به یک “شخص” نیاز داریم، و این شخص باید یک زن جوان علوی باشد.”ـ
انصارا پی برد که جاسوسان و افسران نظامی سوریه به استفاده از فیس بوک علاقمند هستند و علیرغم شغل مخفی خود تمایلی ندارند که صفحات مجازی خود را خصوصی کنند. او نام مستعار ” آنا ش.” را برای هویت فیس بوکی خود انتخاب کرد و از دوست عکاسی خواست عکسی جذاب و فریبنده از او تهیه کند. وارد فیس بوک شد و این صفحه را به وسیله ای برای ادای احترامات فائقه به اسد و خانواده اش تبدیل کرد، و شروع کرد به تلاش برای برقراری روابطی در این زمینه.ـ
انصارا طی دو سال، روز و شب، فیس بوک را به دنبال مظنونین احتمالی جستجو کرد. سرانجام کسی را یافت. به او گفت در حال تحقیق و مطالعه بر روی رژیم سوریه است برای پایان نامه دانشگاهی اش. بالاخره موفق شد. او حال و هوای رژیم در آن زمان را شناخت و به کمک اوگور، شوخیهای مناسب روز و مسایلی را که در چنین گفتگوهائی ممکن است مفید باشد، ابداع کرد. به زودی، آنا ش. در میان سرویسهای امنیتی به عنوان چهره ای فهیم و قادر به درک همه مشکلات شناخته شد، و حتی بمثابه شانه ای برای گریه کردن. که می تواند به همه کمک کند؛ یک آدم قابل اطمینان و قابل اتکاء.ـ
انصارا می گوید: “آنها نیاز داشتند که با کسی صحبت کنند، نیاز داشتند به این که تجربیاتشان را روایت کنند. ما داستانهائی را با آنها در میان می گذاشتیم. ما به همه حرفهای آنها گوش می دادیم، بدون تمرکز روی جنایات صورت گرفته.”ـ
و اوگور ادامه می دهد: “برخی از این افراد به آنا وابسته شدند. و بعضی حتی نیمه شب تماس می گرفتند”.ـ
در این دو سال انصارا در شخصیت جدید خود زندگی کرد و نفس کشید. گاهی اوقات او از آنچه که تبدیل به آن شده بود عقب نشینی می کرد: کسی که به ذهن طعمه هایش نفوذ می کرد و گاه می توانست آنها را در سطح انسانی ناپخته فرض کند که مرزهای پزشکی تحقیقات او را تحت الشعاع قرار می داد.ـ
اما بازگشت به واقعیت، طبق معمول، ناگهانی بود. بسیاری از کسانی که او با آنها صحبت کرده بود بخش های فعالی از یک ماشین کشتار بودند، و برخی دیگر آدم های ساده ای بودند که دیگران نخ آن ها را می کشیدند. این مسائل بر سلامتی انصارا، همچون زندگی اجتماعی اش تأثیر گذاشت و حتی در مواقعی ذهنش مغشوش شد. با این حال برای او، نتیجه ای که به دست می آمد ارزش اینهمه را داشت. اگر او مرد شلیک کننده در این ویدئو را پیدا می کرد، می توانست به اجرای عدالت برای خانواده های کشته شدگان امیدوار شود. و شاید، می توانست در مورد درگیرهای این دهه به نتیجه ای برسد که تعداد کمی موفق شده بودند آن را به دست آورند: روندی آغاز شود که دولت سوریه را بطور غیرقابل تردیدی عامل برخی از بدترین جنایات جنگی بشناسد. ـ
در ماه مارس ۲۰۲۱، سرانجام پیروزی نزدیک شد. تا آن زمان فیس بوکِ آنا ش. موفق شده بود اعتماد بیش از ۵۰۰ نفر از بالاترین مسئولان رژیم را به دست آورد. در میان آن ها که تصاویر و عکس هایشان را به نمایش می گذاشتند، چهره مشخصی با یک جای زخم و ریشی تُنُک وجود داشت. او خود را “امجد یوسف” می نامید و بسیار شبیه مرد مسلح خسته با کلاه ماهیگیری بود. چندی بعد انصارا یا آنا ش. – تفکیک این دو از هم مشکل شده بود – پیامی از منبعی در داخل تضامن دریافت کرد مبنی بر تائید این که قاتل در شعبه ۲۲۷ سرویس اطلاعات نظامی سوریه سرگرد است.ـ
انصارا در مورد آن لحظه می گوید: “شادی وصف ناپذیر بود. پس کسی هست که کلید همه چیز را در دست دارد. و حالا باید او را به حرف می آوردم”.ـ
انصارا لحظه ای را که روی درخواست دوست یابی کلیک کرده بود بخوبی به یاد می آورد؛ وقتی طعمه اش این تقاضا را پذیرفت بسیار هیجان زده شد. بعد از اینهمه وقت، شکار پیدا شده بود. حالا باید او را به چنگ می آورد. اولین تماس کوتاه و مختصر بود؛ امجد مشکوک بود و به سرعت به تماس پایان داد. اما چیزی در آن مکالمه اولیه کنجکاوی او را برانگیخته بود. شکارچی شکار شده بود. آیا این هیجان صحبت با یک زن ناشناس بود، نیاز به بازجویی از کسی که جرئت نزدیک شدن به او را پیدا کرده بود، یا چیز دیگری؟ در هر صورت، هنگامی که امجد سه ماه بعد، تماس تصویری گرفت، انصارا دکمه ضبط را فشار داد و “آنا ش.” به این تماس پاسخ داد.ـ
بعد از اینهمه سال، او اینجا بود؛ در ابتدا خیلی جدی، با مشخصات کامل یک مأمور مخفی که کنترل تمام مکالمات خود را در دست دارد و از سکوت هم به عنوان یک سلاح استفاده می کند. او چند کلمه حرف زد، و هنگامی که صحبت می کرد چنان بود که شنونده را وادار به شنیدن می کرد. آنا ش. برای خلع سلاح امجد تلاش می کرد؛ لبخندهای شرمگینانه می زد، می خندید و می پرسید و می پرسید؛ و همه طبق شرایطی که خودش می خواست. بتدریج صورت بسته و منجمد امجد باز شد. “آنا ش.” بازی را برد. از او در مورد تضامن پرسید.ـ
و سپس سؤالی مطرح کرد که بکلی فضای گفتگو را تغییر داد: “گرسنه شدن، نخوابیدن، جنگیدن، کشتن، ـ ترس از پدر و مادرت، برای مردمت؟ این یک مسئولیت بزرگ است – تو بار سنگینی روی شانه های خود داری”.ـ
امجد روی صندلی اش چرخید، انگار اذعان کند که بالاخره کسی سنگینی بار او را درک کرده است. از آن پس در صندلی بازجویی بود. گفتگو دیگر در اختیار او نبود. آنا ش. برای هر یک از پاسخهای او حرفی داشت، کار مشکلی بود؛ نگهداشتن او برای ادامه گفتگو، کمک به راحت نفس کشیدن و تقویت خودپسندی اش. حالا او به یک روانکاو تبدیل شده بود، یک صدا، یک زن مورد اعتماد که به نظر می رسد بدون قضاوت کردن می تواند ذهن را بخواند.ـ
انصارا می گوید: “انکار نمی کنم که از صحبت کردن با او هیجان زده شده بودم. می خندم. چون… اوه…، دارم با او حرف می زنم. اما برای دانستن داستان های آنها باید بتوانیم متقاعدشان کنیم که ما فقط محقق هستیم. بعد، باز می شوند. نتیجه فقط یک مصاحبه نیست – دستاورد چهار سال کار مخفی و نفوذی است. بتدریج یاد گرفتم که هویت واقعی ام را از خود دور کنم. من دختری را خلق کردم که واقعاً دارد کار آن ها را تحسین می کند. و این سخت است. بعد از این که لپ تاپ بسته می شود، باز هم سختی و سنگینی آن را احساس می کنم. خیلی سنگین است، اما لازمست. من می خواستم او را به مثابه یک انسان ببینم”.ـ
در طول تابستان گذشته، انصارا، همراه با اوگور، اغلب خاموش مقابل صفحه لپ تاپ نشسته است و تلاش می کند برای متقاعد کردن امجد به حرف زدن. وارد شدن به ذهن یک قاتل یک چیز بود، و جمع آوری اطلاعات واقعی و این که چرا اینکار را انجام داده و اعتراف صریح او چیزی دیگر. آنها پروفایل فیس بوک امجد را برای یافتن سرنخ ها و اطلاعات بیشتر درباره او دنبال کردند، و به عکسی از یک برادر کوچکتر برخوردند و اشعاری که امجد پس از مرگ او در اوایل سال ۲۰۱۳ ـ سه ماه پیش از قتل عام تضامن ـ نوشته بود. آنا ش. مدام سعی می کرد تا بتواند یک تماس دیگر با او داشته باشد. اما او از این تماس می گریخت. انصارا اواخر یک شب در ماه ژوئن، پیام رسان فیس بوک خود را روشن کرد. امجد بود. باید می توانست او را در تماس نگه بدارد.ـ
“من خیلی آدمکشته ام”
امجد این بار آرامتر بود، شلوارک به تن داشت و شاید هم یکی دو بطر نوشیدنی کنار دستش بود. این بار او بود که صحبت می کرد، و یا لااقل به نظر خودش اینطور بود. ابتدا با حرف های ساده شروع کرد، و تلاش برای فهمیدن احساسات آنا ش.، آنا بالاخره لحظه مناسب را به دست آورد و در مورد برادرش پرسید. قاتل و جلاد مخوف شروع به گریه کرد. و وقتی امجد گفت او مجبور است در ارتش بماند، با وجود این که ممکن است مادرش در عزای پسر دیگری هم بنشیند، آنا در نقش روانکاو رفت و گفت: ” تو کاری را که باید انجام می دادی انجام دادی “. و در اینجا اولین اعتراف واقعی امجد صورت گرفت و گفت: “من خیلی ها را کشتم. من انتقام گرفتم”.ـ
امجد گفتگو را قطع کرد و به تماس پایان داد. انگار متوجه شد که گاف داده است. در طول چند ماه بعد، ارتباط با او دشوار بود، امجد فقط به چت نوشتاری پاسخ می داد آن هم برای پرسش از زمان بازگشت آنا به سوریه. این زن که زیر پوستش افتاده بود کی بود؟ چه وقت می تواند این شانس را داشته باشد که در محل خود و با شرایط خود از این زن بازجویی کند؟
امجد شروع به بازی در نقش یک دوست پسر حسود کرد و پرسید آنا با چه کسی است، آیا چیزی نوشیده است، و الان کجاست…ـ
در این موقعیت، انصارا حس کرد که دیگر توان ادامه این نقش را ندارد. و آنا ش. هم مثل او به استراحت نیاز دارد.ـ
امجد با ۲۰۰ تن از مقامات رژیم در اینمورد صحبت کرده بود. برخی از آنها عاملان مستقیم کشتارها بودند و برخی دیگر بخشی از جامعه ای بودند که به تلاش های فزاینده و خشونت بار اسد برای چسبیدن به قدرت کمک کرده بودند. آن ها هم بین خود، شروع کرده بودند به صحبت کردن در مورد زن مرموزی که در صندوق پیام های وارده فیس بوک های آن ها حضور داشت.ـ
اواخر سال گذشته، پس از آن که انصارا با زنی صحبت کرد که امجد را می شناخت و او را متهم به حمله به خودش کرده بود، حس کرد دیگر بس است. اینهمه همدلی با عاملان قتل عام، روح و روان او را به هم ریخته بود. سنگینتر از حد زندگی با یک شخصیت ساختگی بود.ـ
با خود گفت: “انصارا هم حق زندگی دارد”. سوال بعدی این بود که “انصارا کجاست؟ الان انصارا کیست؟ توی تحقیقات گم شد؟ آنا ش. توانست تظاهر کند که یک زن علوی است، و ساعت ها، از اینجا در آمستردام، این نقش را بازی کرد. و من فکر می کنم آنا خیلی جلو رفت، او تنها یک هویت دیجیتالی نیست. اما شخصیت اصلی در این میان کجاست؟ انصارا کجاست؟ پس، تصمیم گرفتم آنا را اعدام کنم”.ـ
در یک صبح سرد ماه ژانویه سال جاری، اوگور و انصارا جعبه کوچکی را با تصویر چاپی پروفایل فیس بوک آنا ش. و یک شمشیر تزئینی کوچک، به عنوان سمبل رژیم اسد، بسته بندی کردند و به یک جنگل بکر در خارج از آمستردام رفتند. در آنجا چاله ای کندند و شخصیت فیس بوکی را به خاک سپردند، مراسم تدفین زیر نگاه متحیر کسی که سگش را برای گردش آورده بود، صورت گرفت؛ تنها فردی که شاهد زوال یک کارآگاه دیجیتالی بود. مجموعه این عملیات می تواند مایه افتخار هر جاسوس واقعی باشد.ـ
اوگور می گوید: “منظورم اینست که روانشناسان و درمانگران به شما خواهند گفت که اگر دوره فوق العاده سختی را گذرانده اید، می توانید آنرا با یک نشانه علامت گذاری کنید. این مراسم در واقع به شما کمک می کند تا آن دوره را پشت سر بگذارید. من خیلی به این موضوع فکر کردم، واقعاً، راه خوبی برای رهائی است.”ـ
وقت آن رسیده بود که این دو محقق شروع به تمرکز بر روی مطالبی کنند که جمع آوری کرده بودند و نتوانسته بودند به آن بپردازند زیرا که عمیقاً در شخصیتی که ساخته بودند غرق شده بودند، شخصیتی که سرانجام او را در جنگلی دفن کردند، همراه با یک دقیقه سکوت.ـ
انصارا می گوید: “من هنوز به او می خندم. ما همیشه آنا ش. را به یاد داریم”.ـ
اما هنوز کار دیگری بود که او باید انجام می داد؛ مقابله با امجد با آنچه که آن ها در موردش در دست داشتند.ـ
اوگور پرسید: “تا کی می خواهید برای یک افسر امنیتی (اطلاعاتی) زمان بگذارید؟ من فکر می کنم لحظه ای که او در مورد برادرش حرف زد و گفت انتقامش را گرفته است، تقریبا تمام آن چیزی است که در این زمینه باید به دست می آمد. تا جایی که می توانید زودتر باید اقدام کنید.”ـ
از راه پیام رسان فیس بوک، انصارا، این بار با هویت واقعی خود، یک ویدئوی ۱۴ ثانیه ای برای امجد فرستاد.ـ
اولین سوال امجد این بود: “این منم در این ویدئو؟“ـ
گفتم: بله تو هستی.ـ
گفت: “بله، منم. اما این ویدئو چه می گوید؟ هیچ چیز. من یکی را دستگیر می کنم، این شغل من است”.ـ
با آگاهی از عواقب آنچه که ما به او به نشان دادیم، امجد به اعضای جبهه دفاع ملی، حمله کرد و شبه نظامی تازه کاری را که ویدیو را به بیرون فرستاده بود مقصر دانست. او آن ها را اراذل و اوباش و قاتل خواند و گفت که خودش مثل آنها نیست.ـ
در ابتدا، امجد گستاخانه طفره می رفت، ولی بالاخره به سختی، مسئولیت کاری را که کرده بود به این شکل به عهده گرفت: “من به کاری که کردم افتخار می کنم”. او این پیام را نوشت، قبل از این که انصارا را تهدید به کشتن او و خانواده اش کند.ـ
نه انصارا و نه اوگور از ماه فوریه ببعد به امجد پاسخ نداده اند و او را در حساب های رسانه های اجتماعی خود مسدود کرده اند. با این حال او چندین بار تلاش کرده است تا با آنها تماس بگیرد. او به وضوح از آنچه در پیش رو دارد عصبی است. پیگردهای جنایات جنگی در آلمان شروع به شکستن حصار مصونیتی کرده است که رژیم اسد در سوریه را پوشش می دهد. با این حال این دادگاه ها نشان دهنده خشونت دردناک منعکس شده در ویدیوی قتل عام تضامن نیست.ـ
قبل از این که این داستان شرح داده شود، امنیت یک مرد می باید حفظ می شد. یعنی کسی که ویدیو را به یکی از دوستانش در فرانسه رسانده بود، و سپس به اوگور و انصارا. او شش ماه پیش سفر خطرناک خود را آغاز کرد.ـ
فرار “منبع”
خارج شدن از چنگ رژیم سوریه، اصلاً آسان نیست. هر کس بخواهد به نقاط دیگر مملکت، و به ویژه به خارج از کشور سفر کند، قبل از این که اجازه لازم را کسب کند، باید یک روند طولانی بازجویی را بگذراند.ـ
اگرچه اسد هنوز در قدرت است، اما منطقه ای که کنترل می کند کوچکتر شده است و دو ارباب قدرتمند، ایران و روسیه، در موارد بسیاری تصمیمات دولت را وتو می کنند. گروههای مخالف شمال غرب کشور را کنترل می کنند و کردها در شمال شرق مستقر هستند. سوریه کاسه شکسته ای را می ماند که تکه هایش به هم وصل ناشدنی است، ویران اما همچنان ناسازگار مانده است؛ جایی که حتی اعضای یک خانواده هم ممکن است نسبت به یکدیگر ظن خیانت ببرند.ـ
ترک سوریه
به هرحال و با همین شرایط بود که مردی جوان، شش ماه قبل در اولین فرصت به سفری دست زد که او را به شمال تحت کنترل مخالفان، سپس به ترکیه و بعد به اروپا می برد.ـ
از پایتخت سوریه به حلب راه یافت. رانندگی به سوی حلب خسته کننده بود. به او اجازه داده شده بود که برود، اما آیا واحدهای اطلاعاتی مخوف کشور قبل از این که او از چنگشان برود، او را نمی گرفتند؟ در حومه شمالی حلب، یک سرهنگ از لشکر ۴ ارتش سوریه در ازای صدور اجازه گذر از منطقه ای خالی ازسکنه در بخشی از سرزمینی که به دو بخش تقسیم شده است، رشوه ای ۱۵۰۰ دلاری (۱۱۸۷ پوندی) به جیب گذاشت. این سفر یک روز به تأخیر افتاد، چون یک محموله “کاپتاگون” توسط لشکر ۴ برای عبور از همان مسیر حرکت کرده بود. کمی بعد، کامیونی حامل ده ها کیلو ماده مخدر، ساخته و توزیع شده توسط رژیم برای صدور و توزیع در سراسر خاورمیانه، به طرف منطقه شمال، تحت کنترل مخالفان، راه افتاد. منبع فوراً به دنبال آن محموله حرکت کرد.ـ
چند هفته بعد، انصارا او را در ترکیه ملاقات کرد، جایی که کمبودهای داستان تضامن در طول هفته ها بحث پُر شد و اسناد لازم برای پیگرد جنایات جنگی جمع آوری و مرتب شد.ـ
در ماه فوریه، اوگور و انصارا ویدئوها و اسنادی را که شامل هزاران ساعت مصاحبه بود، به دادستانیهای هلند، آلمان و فرانسه تحویل دادند. در همان ماه در آلمان، اولین دادگاه یکی دیگر از مقامات اطلاعاتی نظامی سوریه به نام “انور راسلان” بخاطر شرکت و نظارت بر قتل دست کم ۲۷ زندانی و شکنجه دستکم ۴۰۰۰ نفر تشکیل شد. او به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه و به حبس ابد محکوم شد.ـ
امروز، انصارا همچنان دور از خانواده اش زندگی می کند. می گوید او دیگر همان کسی نیست که قبل از شروع این ماجرا بوده است. می گوید: “اما ارزشش را داشت”. خسته کننده بود، اما امیدوارم کار ما به برقراری عدالت کمک کند.”ـ
تضامن این روزها بخش پر جنب و جوشی از پایتخت است که به نظر می رسد جنگ هرگز آنرا تاریک نکرد. بخش عمده ای از آسیب ها و فجایع توسط ساختمان ها، پارکینگ ها، یا انبوهی از آوار و نخاله بنائی و یا باقیمانده های ماشین آلات جنگی پوشیده شده است. انصارا و اوگور همچنان معتقد هستند که قتل عام های بیشتری در آنجا صورت گرفته است، جاهائی را بازسازی کرده اند و نام کسان بسیاری که در نبردهای وحشیانه برای کنترل حومه ها به قتل رسیده اند، گم شده است.ـ
اوگور گفت: “مردم محل تماماً رژیم را بعنوان عامل اصلی سرزنش می کنند. آن ها می دانند که چه کسی عزیزانشان را به قتل رسانده است. عجیب اینست که افرادی که در این ویدئو کشته شدند جزو ناراضی ها و معترضان نبودند، در کنار رژیم زندگی می کردند. شما می توانید ببینید که آنها دچار سوء تغذیه نیستند. آنها را مستقیماً از پاسگاه ها و پست های بازرسی می آورند نه از سیاه چال. آنها به عنوان درس عبرت برای دیگران کشته شدند که هرگز کسی به فکر عبور از رژیم نباشد. خانواده های آنان شایسته رسیدن به عدالت هستند”.ـ
حالا، منبع در خارج از سوریه در امان است. او در فرار از محیط اطرافش – نزدیکترین حلقه به رژیم اسد – خود را به زندگی در تبعید محکوم کرده است. انصارا می گوید: “او از تصمیمی که گرفت خوشحال است. گاهی اوقات مردم فقط می خواهند کار درست را انجام دهند. اگر من درسی از این ماجرا گرفته باشم، اینست که در مردم خوبیهای زیاد وجود دارد. این حقیقت هنوز هم می تواند نور بیفشاند”.ـ
منبع روزنامه گاردین ـ جمعه ۲۷ آوریل۲۰۲۲
Keine Kommentare