درس هایی از ظهور تا سقوط ساندینیستا

 بهمن سپیداران

دگردیسی ساندینیستا (از ظهورتا سقوط)، از خواهان برقراری سیستم سوسیالیستی تا برقراری یک حکومت خودکامه ،فاسد، سرکوبگر و سرمایه داری، میباید درسهای بسیار ارزنده ای باشد برای چپ های ایران که در این رویا بسر میبرند که صرف صداقت انقلابی و خواست سیستم سوسیالیستی همراه با برنامه عمل های کلیشه ای- تخیلی (تنها با ذکر رئوس آن و بدون توضیح درباره نحوی اجرای آن)، رهبریت مادام العمر، دمکراسی سازمانی و احتماعی در شعار، کنترل و نقد عملکرد رهبری، و …. میتوان بر تمامی مشگلات دوران بعداز سرنگونی فائق آمد. 

نوشته پیش رو مروری دارد بر تاریخچه ساندینیستا، پیروزی آنها، دوران انقلابی پس از پیروزی و مشگلات پیاده کردن برنامه ها و خواست ها، جنگ داخلی، شکست و پیروزی دوباره آنها وچرخش به سرمایه داری و حکومت فاسد و خودکامه. البته باید متذکر شد که بسیاری از اعضای راستین جنبش ساندینیستا با مشاهده اعمال مخرب جناح اورتگا که دست بالا را در جنبش داشتند، صفوف ساندینیستا را ترک کرده و به مخالفت با عملکرد های آنها که مشابهتی با خواست های آنها نداشت، برخواستند.

چرائی انتخاب نام „ساندینیستا“ : به پاس مبارزات  آگوستو سزار ساندین علیه امپریالیسم آمریکا در سالهای 1920، ساندینیستا نام او را بر جنبش خود نهادند. در این دهه، اکثر سازمان ها و ادارات نیکاراگوئه از جمله بانک ها، راههای آهن، و ادارات مالیاتی به صاحبان بانک های آمریکا واگذار شده بودند. آگوستو سزار ساندین با سازماندهی یک ارتش مردمی متشکل از دهقان ها، جنگی شش ساله علیه ارتش آمریکا (تفنگداران دریایی که یکی از زبده ترین و خشن ترین شاخه های ارتش آمریکا هست) برپا کرد و توانست در سال 1933 ارتش آمریکا را شکست داده و از نیکاراگوئه بیرونشان کند. یکسال بعد از این پیروزی، ساندین بدستور آناستاسیو سوموزا گارسیا معروف به سوموزا، فرمانده گارد ملی (نیروئی که توسط آمریکا سازمان یافته و آموزش دیده بود) ترور و کشته شد. بعد از این واقعه، سوموزا با یک کودتا ساخته و پرداخته شده آمریکا، حکومت ژاکوب آربنز را که برطبق تمامی معیارهای آمریکا و متحدانش در یک انتخابات ک1املا دمکراتیک به پیروزی رسیده بود را ساقط کرده و خود به ریاست جمهوری نیکاراگونه تکیه زده و به یکی از منفورترین و وحشیانه ترین دیکتاتورهای آمریکا در آمد.

آگوستو سزار ساندین                                                                 

بنیان گذاران ساندینیستا: در سال 1961 سه تن از سوسیالیست های جوان نیکاراگوئه ( کارلوس فونسه کآ، سیلویو مایورگا، و توماس بورگ) با ایده برقراری حکومتی نظیر کوبا و سرنگونی دیکتاتوری سوموزا، سازمان ساندینیستا را بنیان گذاردند. کارلوس فونسه کا عملا مغز متفکر، قلب، و رهبر سازمان ساندینیستا به حساب میامد. کارلوس در زمان دانشجوئی، تظاهرات دانشجوئی علیه دیکتاتوری سوموزا را سازماندهی و رهبری میکرد. او چند ماه بعد از پیروزی انقلاب کوبا در سال 1959 به هاوانا سفر کرد و از نزدیک با ایده های انقلابیون کوبا و خواست ها و عملکردهای آنها آشنا شد و بعد از بازگشت به نیکاراگوئه، به همراه همفکران چپگرایش ایده سازماندهی و مبارز علیه دیکتاتوری سوموزا همانند مبارزات انقلابیون کوبا علیه دیکتاتوری باتیستا را به اجرا گذاشت. سازمان ساندینیستا زمانی تشکیل شد که هر سه بینانگذاران (کارلوس، سیلویو، و توماس) در هندوراس در تبعید بسر میبردند. از جمله اعضای اولیه ساندینیستا، افرادی بودند که از حزب سوسیالیست نیکاراگوئه بخاطر بی عملی مفرط آنها،جدا شده بودند . ساندنیست رهرو نظریه „تئوری تمرکز“ (تئوری انقلاب از طریق جنگ چریکی) برگرفته از اندیشه های چه گوارا بودند. طبق این نظریه، آنها خواهان جنگ چریکی با نیروهای سرکوبگر گارد ملی در مناطق کوهستانی و بدنبال آن برپائی قیام عمومی علیه حکومت دیکتاتوری سوموزا در سراسر کشور بودند.

بنیانگذاران ساندینیستا، از راست به چپ: کارلوس فونسه کا (سازمانده اصلی ساندینیستا)، سیلویا مایورگا (دوست دوران کودکی کارلوس. این دو به ترتیب در سال 1976 و 1967 در درگیری های مسلحانه با گارد ملی در مناطق کوهستانی کشته شدند)، و توماس بورگ تنها بازمانده بنیانگذاران در مقطع پیروزی. توماس با اورتگا همراه شد و بعد از انقلاب به مقام های وزیر کشور و سفیر در پرو در دولت های مختلف اورتگا رسید. 

               شروع مبارزه مسلحانه: شروع مبارزه ساندینیستا علیه نیروهای گارد ملی در سال 1963 صورت گرفت ولی بخاطر چند دلیل موفقیتی نصیبشان نکرد. ابتدا اینکه آنها آموزش و تمرین کافی برای مبارزه مسلحانه نداشتند (این مشگل بعدها با آموزش آنها توسط دولت کوبا حل شد). دوم اینکه آنها از شبکه های دریافت اطلاعات و ارتباطات بی نصیب بودند. سوم آنکه اقتصاد نیکاراگوئه در دهه 1960 همانند بسیاری از کشورهای تحت سلطه بصورت بادکنکی رشد کرده بود (بیشتر بخاطر حمایت و سرمایه گذاری آمریکا در تولید پنبه و گوشت و ارسال آنها به آمریکا) بهمین خاطر یک درصد بسیار بالائی از طبقه متوسط کشش زیادی به آمریکا داشتند. ولی در نقطه مقابل، طبقات پائینی جامعه بخاطر سرکوب ها و کشتارهای گارد ملی، کار در مزارع مناطق دور افتاده را رها کرده وبسوی پایتخت روانه شده بودند. بطوریکه نصف جمعیت کشور درماناگوئه، پایتخت نیکاراگوئه در فقر مطلق (در آمد یک خانواده در ماه برابر با 100 دلار بود) زندگی میکردند.

دستگیری رهبران ساندینیستا در سال 1964 به جرم سوء قصد به جان پسر سوموزا و تبعید آنها به گواتمالا در سال 1965، به مشگلات ساندینیستا افزود. کارلوس فونسه کا عملا زمان های بسیار زیادی از دهه 1960 را در پاناما، کوبا، هندوراس در حال تعبید بسر میبرد. البته او از این موقعیت استفاده کرده و با تحقیق و مطالعه، ایدئولوژی و اهداف ساندینیستا را به رشته تحریر درآورد. در سال 1967، ساندینیستا مبارزه خود را دوباره از سر گرفته و راهی منطقه دورافتاده پانکاسان شده و شروع به شناسائی منطقه و افرادی که تمایل به دادن آذوقه و سرپناه به آنها بودند، شدند. البته مشگل کار در این امر بود که اغلب اعضای گارد ملی از خویشاوندان دور و نزدیک روستائیان بودند. درگیری های نظامی شدیدی بین ساندینیستا و گارد ملی در گرفت که باعث کشته شدن اغلب نیروهای تحت رهبری سیلویو و خود او شد (نزدیک به 500 نفر). کشته شدن چه گوارا (درسال 1967) در بولیوی ضربه سخت دیگری به ساندینیستا بود. در سال 1968 کارلوس فونسه کا تلاش فراوانی برای عضو گیری مجدد و تمرکز بر روی جوانان شهری-دانشجویان و آگاه کردن آنها برای مبارزه و سرنگونی سیستم سرمایه داری، کرد.

رخدادهای قبل از پیروزی: بیشتر رهبران ساندینیستا از جمله دانیل اورتگا در اوائل دهه 1970 دستگیر و زندانی شدند و گارد ملی بر شدت شکنجه و تجاوز به زندانیان افزود. کارلوس فونسه کا بمحض آزادی از زندان برای مدت 5 سال راهی کوبا شد.این رخداد ها در زمانی صورت گرفت که ساندینیستا کشش به تجربه چین (بخصوص به نظریه „جنگ خلق“ مائو) و ویتنام پیدا کرده ودر پی  ساختن پایگاه هائی در مناطق دورافتاده، شدند. در سال 1974، شورش های تهاجمی را به مرحله اجرا گذاشته و همزمان در فکر بوجود آوردن همکاری های سیاسی با بورژوازی در جهت حمایت های گسترده در جامعه شدند. در ماه دسامبر 1974، سیزده چریک مسلح به مهمانی مجللی که مخصوص اشخاص وابسته به طبقه اشراف و بالائی جامعه بود، یورش برده و تمامی مهمانها را به گروگان گرفتند. این یورش موفق باعث شد که سوموزا به خواست های ساندینیستا گردن بگذارد که این امر خود باعث شکستن قدرت مطلقه سوموزا و روی آوری بسیاری از مردم بسوی ساندینیستا شد.

بعد از این واقعه  و در سال 1976، کارلوس فونسه کا به نیکاراگوئه بازگشت تا بین دو جناح بوجود آمده در ساندینیستا میانجیگری کند ( یک جناح خواهان یک جنگ طولانی تا پیروزی و سرنگونی رژیم دیکتاتوری سوموزا بود و جناح دیگر خواهان تمرکز بر روی طبقه کارگر شهری) ولی با کشته شدنش در یک منطقه کوهستانی در نوامبر 1976، کوشش های او ناتمام ماند. بعد از این واقعه جناح دیگری در ساندینیستا توسط دانیل اورتگا و برادرش بنام“ترسریسدا“ -جناح سوم، نیروی سوم- شکل گرفت. عملا بین سالهای 1976 تا 1978 هیچ دیدار، ارتباط، گفتگوئی بین این سه بخش صورت نگرفته بود. 

   پیروزی ساندینیستا و به ثمر رسیدن انقلاب: جناح سوم ساندینیستا به رهبری اورتگا توانست در سال 1978 هر سه جناح جنبش ساندینیستا را متحد کند (به روایتی بدنبال راهنمایی ها و رهنمودهای فیدل کاسترو) و تعداد نیروهای مبارزجنبش را به 5000 نفر برساند. در ماه اوت 25 نفر از نیروهای جناح سوم خود را در قالب نیروهای گارد ملی درآورده وساختمان مجلس ملی را به اشغال خود درآورده و تمامی نماینده گان مجلس را به گروگان گرفتند. آنها خواستار پول نقد و آزادی تمامی زندانیان ساندینیستا در مقابل آزادی گروگان ها شدند. دولت دیکتاتوری سوموزا ناچار به پذیرفته شدن خواست های گروگان گیرها شد. در 9 سپتامبر، ساندینیستا فراخوان قیام عمومی را دادند و شروع انقلاب بدینصورت بوقوع پیوست.تا بهار 1979، ساندینیستا بسیاری از مناطق دورافتاده را تحت کنترل داشت و فراخوان اعتصاب سراسری در شهرها را دادند. همزمان یک کمیته سه نفره مرکب از دانیل اورتگا و دو عضو دیگر ساندینیستا بعنوان مسئولین دولت بعداز سقوط دولت سوموزا، انتخاب و معرفی شدند. جنگ رو در رو برای تصرف پایتخت در اواخر ماه ژوئن بوقوع پیوست و در 19 ماه جولای نیروهای مسلح ساندینیستا پیروزانه وارد پایتخت شده و گارد ملی متلاشی شد و بیشتر افرادش به سوی کشورهای همسایه همانند گواتمالا، هندوراس، و کستاریکا فرار کردند.

  ورود ساندینیستا به پایتخت و پیشواز مردم از آنها

ساندینیستا در قدرت: بعد از پیروزی انقلاب، یک گروه 9 نفر (سه نفر از هر جناح و به رهبری اورتگآ) بعنوان مسئولین ملی انتخاب شدند. ساندینیستا به نیروهای خودجوشی که از آنها حمایت میکردند، بهای زیادی قائل بوده و آنها را با وسائل نظامی که اتحاد شوروی در اختیار آنها داده بود، مسلح کردند. گرچه ساندینیستا خود را مارکسیست مینامیدند و از شوروی و کوبا کمک های فراوان و متنوعی دریافت کردند ولی نه تنها سیستم سوسیالیستی مرکز گرا را نپذیرفتند بلکه، از همان ابتدا برخی از مشخصه های اقتصاد بازار آزاد را در دستور کارشان قرار داده و نقش نسبتا پررنگی را به بخش خصوصی اختصاص دادند. بطور خلاصه میتوان گفت که برنامه و هدف های  ساندینیستا (که رئوس آن به شرح زیر هست)، اگر نه کاملا ولی متفاوت با ئظرات و خواست های جنبشهای مشابه خود بود.

الف: قبول تنوع (پلورالیسم) سیاسی و باز کردن محیط بحث و گفتگو و دریافت پیشنهادات و راه حل های سازنده از سوی تمامی مردم و سازمان ها واحزاب شان. بعنوان مثال، وقتی که جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا سیاست خود مبنی بر احترام به حقوق بشر را به سوموزا تفهیم کرد، سوموزا به خواست او گردن نهاد و به گارد ملی دستور داد تا به شکنجه، اعدام، آزار و اذیت روزنامه نگاران و حتی افراد وابسته به کلیسا، خاتمه دهند. سوموزا مدتی بعد بعلت سکته قلبی دوره ای را درحاشیه قرار گرفت و در این مدت اطرافیان او شروع به غارت خزانه عمومی کشور کردند. در این زمان، روزنامه لا پرنسا به مدیریت پترو چامورو شروع به افشا گری افراد وابسته به دولت سوموزا کرده و در مقابل اخبار جنبش ساندینیستا را در دستور کار خود قرار داده و خود و خانواده اش کمک های موثری به جنبش انقلابی کردند. در ژانویه 1978، زمانی که مرحله نهائی پیروزی ساندینیستا فرا میرسید، دولت سوموزا دست به ترور پترو چامورا زد. بعد از پیروزی ساندینیستا، ویولتا چامورو(همسر پترو چامورو) یکی از 8 نفر شرکت کننده در اولین نشست علنی رهبران ساندینیستا بود.  

اولین جلسه رهبری ساندینیستا بعد از پیروزی. اورتگا نفر دوم، ویولتا چامورو نفر چهارم و توماس بورگ (یکی از سه نفر بنیانگذاران ساندینیستا)

ب: پیاده کردن برنامه های عمیق اجتماعی با تکیه به نیروهای خودجوش و داطلب. در این رابطه خواست و هدف اولیه ساندینیستا بر روی سه مشگل اصلی و حاد جامعه متمرکز بود:

1. مبارزه با بیسوادی: بیسوادی درابعاد وسیعی در سراسر نیکاراگوئه وجود داشت بطوریکه بیش از نیمی از کل جمعیت کشور بیسواد بودند. بمحص پیروزی و با توسل به خیل عظیم نیروهای خود جوش و داوطلب که آماده دفاع از انقلاب و ساختن جامعه جدید بودند، ساندینیستا مبارزه برای ریشه کن کردن بیسوادی را در دستور کار فوری خود قرار دادند و طی سه سال درصد بیسوادی را از 50% به %13 رساندند. 

 دختری 12 ساله ای از هزاران داوطلبی که برای ساختن یک نیکاراگوئه آزاد و پیشرو و بدور از فقر، به صفوف جنبش سواد آموزی پیوسته وبه نقاط دورافتاده راهی شدند.     

 2. تاسیس و تامین سیستم بهداشت عمومی: کمبود کادر پزشگی، درمانکاه، وبطور کلی نبود بهداشت و درمان برای اکثریت مطلق جامعه، از مسائل مهم و عمده ای بودند که ساندینیستا به آنها بهای زیادی قائل بودند. در همان اوائل بعد از بقدرت رسیدن، با کمک کوبا توانستند آموزش کادر درمان را در دستور کار قرار دهند و بعد از مدت کوتاهی توانستند بیش از 10،000 دانشجوی پزشگی را آماده آموزش قرار دهند.

3. ریشه کندن فقر و گرسنگی: برای ریشه کن کردن فقر و گرسنگی وسیع ناشی از بیکاری عمومی، به تشویق بخش خصوصی در سرمایه گذاری و فراهم آوردن کار برای میلیون ها بیکار، پرداختند. بطورکلی، بجای به کنار گذاشتن بخش خصوصی و خرابکاری منتج آن، مخلوطی از اقتصاد سوسیالیستی و سرمایه داری را برای از بین بردن فقر و بیکاری را پذیرفتند.    

ج: داشتن رابطه سیاسی با تمامی کشورها و برقراری روابط اقتصادی با آنها جدا از سیستم اقتصادی و ایدئولوژی آنها.

تا زمانی که جیمی کارتر رئیس جمهور بود، خطربالقوه ای دولت نوپای نیکاراگوئه را تهدید نمیکرد. کارتر عملا در سپتامبر 1979 (یعنی نزدیک به دوماه بعد از بقدرت رسیدن ساندینیستا) برای دیدار و مذاکرات در کاخ سفید از دولت موقت نیکاراگونه دعوت رسمی بعمل آورد و از کنگره خواست که کمک های بیشتری به دولت موقت ساندینیستا بدهد. در مقابل از وزارت خارجه آمریکا خواست که هر 6 ماه یکبار گزارش ویژه ای در اختیار او قرار دهند که مطمئن شود که نیروهای خارجی ساکن در نیکاراگوئه، خطری متوجه امنیت آمریکا نکنند و دولت موقت قول دهد که در پی صدور انقلاب به کشورهای همسایه نباشد.

اما، این چنین رابطه ای چندان دوام نیاورد و با پیروزی ریگان، در بر روی پاشنه دیگری چرخید. ابتدا کمک های اقتصادی به نیکاراگوئه متوقف شد و یکسال بعد ریگان به سازمان جاسوسی سیا دستور داد که نیروهای فراری گارد ملی (کانترا- بعبارتی ضد انقلابیون) را جمع آوری کرده، در پایگاهی در هندوراس آموزشان دهند، و سپس برای خرابکاری و کشتار و ویرانی بسوی نیگاراگوئه فرستاده شوند. ریگان همچنین از سازمان های بین المللی از جمله بانک جهانی خواست که از دادن قرض به دولت نیکاراگوئه پرهیز کنند. در مقطع سال 1984 تعداد 15000 نفر از اعضای سابق گارد ملی توسط ارتش آمریکا آموزش داد شده و برای خرابکاری و ویرانی عازم نیکاراگوئه شدند. بعد از اینکه کنگره آمریکا کمک های مالی و آموزشی به کانترا را ممنوع کرد، ریگان با فروش غیر قانونی وسائل نظامی به جمهوری اسلامی، و پول های دریافتی از این معامله غیر قانونی، کماکان به کمک و آموزش کانترا ادامه داد. طبق آمار وزارت بهداشت نیکاراگونه، نیروهای تحت آموزش سیا بیش از 3600 نفر از افراد غیر نظامی را بقتل رسانده و تعداد بسیار بیشتری را گروگان گرفته یا زخمی کردند. در اواسط 1980، وضع اقتصادی نیکاراگوئه با منع صدور مواد نفتی از جانب مکزیک و ونزوئلا، بمراتب وخیمتر شد و برای نیاز سوخت خود تنها به کمک های اتحاد شوروی امید بسته بودند. با این وجود مردم نیکاراگوئه از حمایت خود از ساندینیستا در مبارزه با امپریالیسم آمریکا، دست برنداشتند و در انتخابات 1984، ساندینیستا %63 رای مردم را بدست آوردند که این یک دهن کجی بزرگی به آمریکا بود. گرچه گروه های مختلف بین المللی که برای نظارت انتخابات به نیکاراگونه رفته بودند، جملگی به سالم و دمکراتیک بودن انتخابات صحه گذاشتند، اما، دولت ریگان نتیجه این انتخابات را نپذیرفت و به عملیات خرابکاری خود در نیکاراگوئه ادامه داد.

جنگ با کانترا، ساندینیستا را وادار کرد که بودجه های مختص رفاه عمومی را خرج جنگ کنند و در نتیجه بسیاری از پروژه های اجتماعی و عمرانی متوقف شدند. شرایط ناشی از جنگ، بهانه ای شد برای اداره کننده گان دولت تا هر صدای مخالف ساندینیستا را خفه کرده و روز به روز به صورت یک دولت مستبد و دیکتاتور درآیند. سلسله مراتب عمودی (ارتشی)، داشتن زندگی مرفه و مجلل افراد بالای دولت ساندینیستا از یکطرف و فعالیت خرابکارانه آمریکا برای بی ثباتی دولت و تحریم های اقتصادی و وضعیت نابسامان زندگی اکثر مردم از طرف دیگر، دست به دست هم داد تا در انتخابات 1990 اتحادی دستچین شده توسط آمریکا به رهبری ویولتا چامورو (همان کسی که جزوه 8 نفری بود که همراه رهبران ساندینیستا در اولین نشست عمومی آنها درست بعداز پیروزی انقلاب، شرکت کرد) به پیروزی دست یابد. بعد از این شکست ( 10 سال بعداز پیروزی) ساندینیستا به حزب مخالف بدل شده و بسیاری از اعضا بخاطر ناامیدی از رهبران و عملکرد آنها، صفوف ساندینیستا را رها کردند. دهه 1990 شاهد دو مشخصه مهم در کشور نیکاراگوئه بود. اول انکه حکومت جدید، اقتصاد نئولیبرالی را به اجرا گذاشت و سیاست مستقیم ناشی از آن که با ریاضیت اقتصادی کشیدن اکثر مردم جامعه بود، مترادف شد با نرخ صعودی گرانی و فقرو افزایش بدهی های خارجی. دوم آنکه اعضای باقی مانده ساندینیستا حول اورتگا که تمامی قدرت در حزب را در دست خود گرفته بود، حلقه زده و سیر سقوط اورتگا و ساندینیستا ی طرفدارش را رقم زدند.

موقعیت ساندینیستا در شرایط حاضر: ساندینیستا (جناح اورتگا) در دو انتخابات ریاست جمهوری بعد از پایان دوره ویولتا چامورو ( 1996 و 2001) شرکت کرده ولی هر دو باراز رقبای خود (کاندیدای حزب لیبرال) شکست خوردند. اورتگا بار دیگر درانتخابات سال 2006 شرکت کرد و پیروز شد (یکی از مخالفان او در این دوره، کاندیدای جنبش نوین (نوسازی شده) ساندینیستا بود). البته پیروزی اورتگا مدیون معامله ای بود که بین او و آرنولدو آلمن (رئیس جمهور دو دوره قبلی که بخاطر فساد ودریافت رشوه در سال 2003 مجرم شناخته شد و به 20 سال زندان محکوم شده بود) صورت گرفت. طبق این معامله، آرنولدو آلمن بمحص پیروزی اورتگا مورد بخشش قرار میگرفت و درمقابل، مخالفین اورتگا (حزب لیبرال- حزبی که آلمن عضو و رهبر آن بود) قول دادند که بدنبال پرونده تجاوز جنسی اورتگا به دختر همسرش و قصد او برای ممنوع کردن کلیه احزاب سیاسی، نباشند. اورتگا با دخل و تصرف و تغییر قانون اساسی (همانند تمامی دیکتاتورهای خواهان قدرت مادام العمر) از سال 2007 تاکنون (برابر با 4  دوره ریاست جمهوری است- طبق قانون اساسی قبل از تغییر، هر شخصی تنها میتوانست دو دوره رئیس جمهورباشد) کماکان بعنوان رئیس جمهور در قدرت باقی مانده است. با بقدرت رسیدن دوباره اورتگا، دیگر خبری از اقتصاد سوسیالیستی نبوده و خواهان سرمایه گذاری های خارجی برای „مبارزه با فقر“ در جامعه هست. سرمایه گذاری 300 میلیارد دلاری چین برای ساختن کانالی در میانه نیکاراگوئه برای وصل کردن اقیانوس آرام به اقیانوس اطلس (که رقیبی باشد با کانال پاناما) از جمله سرمایه گذاری های خارجی است که دولت اورتگا آن را قبول و امضا کرده است. در ابتدا ساخت این کانال به یک شرکت آمریکائی داده شد، اما این شرکت بعد از تحقیق بر روی خاک و شرایط جغرافیایی (نیکاراگوئه از سرزمین های زلزله خیز هست) ساخت این کانال را صلاح ندانسته و همچنین آن را مخرب محیط دانسته بود ولی دولت چین و نیکاراگوئه بی اعتنا به عواقب و مضرات ساخت چنین کانالی، کماکان به ساخت آن ادامه داده اند.

از دیگر کارهای عجیب و غریب اورتگا، بازگشت او به آئین کاتولیک و انتخاب همسرش به عنوان معاون خود (رئیس جمهور). در حال حاضر خانواده اورتگا با داشتن سه کانال تلویزیونی عملا اخلال درکار دیگر رسانه های به اجرا گذاشته . اورتگا همچنان دستور سرکوب تظاهرات دانشجویان درماه مه سال 2018 که مخالف قطع هزینه های بازنشستگی و تامین اجتماعی بودند را صادر کرد که در پی آن 300 نفر از دانشجویان و مردمی که به تظاهرات آنها پیوسته بودند توسط نیروهای سرکوبگر دولتی کشته شدند. در ماه سپتامبر همان سال تظاهراتی علیه دیکتاتوری اورتگا در حال شگل گیری بود که دولت او هر گونه تظاهرات علیه حکومت او را ممنوع اعلام کرده و آمارهای از دستگیری های بدون دلیل و نقص حقوق حقه مردم منتشر شده است.

اورتگا و جناح وابسته به او از مبارزه با دیکتاتوری و سیستم سرمایه داری، خود سیستمی سرکوبگر و دیکتاتوری را بنا نهادند. گویا تنها 3-4 دهه لازم بود تا اورتگا از شخصی که در کاخ سفید آمریکا حضور پیدا کرده و ابا داشت که با جیمی کارتر دست بدهد، خود به یک سرمایه دار فاسد، سرکوبگر، و دیکتاتور بدل شده و ظهور و سقوط ساندینیستا (جناح و همفکران او در این جنبش) را رقم زند.

اورتگا در کاخ سفید در حالی که از دست دادن به جیمی کارتر ابا دارد                           

برای تهیه این مقاله از منابع زیر استفاده شده است

  1. The Nicaraguan Revolution: History and Impact. By Rebecca Bodenheimer. University of California-Berkley. December 20, 2019
  2. History of the Sandinistas in Nicaragua. By Rebecca Bodenheimer. University of California-Berkley. December 20, 2019
  3. Walker, Thomas and Christine Wade. Nicaragua: Emerging from the Shadow of the Eagle, 6th ed. Boulder, CO: Westview Press, 2017.
  4. Latin American Dictators. By Christopher Minster, Universidad San Francisco de Quito in Ecuador.
Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

انقلابی که در نیمه راه است
اردشیر مهرداد
1
انقلابی که در نیمه راه است، اردشیر مهرداد

انقلابی که در نیمه راه است بخش نخست ۱ ۲۵ شهریور ۱۴۰۲ در تقویم سیاسی ایران یک روز تاریخی دیگر بود. حکومت در این روز اعتراف کرد شبحی که بر فراز سرش  به پرواز درآمده «اغتشاش» نیست. «نا آرامی» نیست. «اعتراض» نیست. بلکه یک انقلاب به تمام معنی است. پروایی …

حمله اسرائیل به جنین
رسانه آلترناتیو
حملۀ اسرائیل به کرانۀ باختری:«جهان فقط خواستار جلوگیری از یک بحران عمومی است»ـ

ترجمه شیدا نبوی چهار شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ – ۲۱ ژوين ۲۰۲۳ حملۀ جدید اسرائیل به سرزمین اشغالی کرانۀ باختری در روز دوشنبه ۱۹ ژوئن۲۰۲۳ [۲۹ خرداد۱۴۰۲] حداقل پنج کشته بر جای گذاشت. „ژان پل شانیو“، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل خاورمیانه و فلسطین، در گفتگوی کوتاهی با „هالا کُدمانی“ می گوید این شاهدی است از …

ایران
جنبش نوین مردم ایران و مسئلهٔ پرچم، هوشنگ دیناروند

در میان پرچم های سه رنگ دوران سلطنت، شمشیری به دست شیر داده شده است که نمادِ همان ذوالفقارِی ست که در دستِ علی، امام اول شیعیان خون هزاران انسانِ بی گناه را ریخته است، تا اسلام پای برجا بماند و آبرویش حفظ شود. این قدرت مطلق که نمادِ آن در میان پرچم دوران سلطنتی نقش بسته، نشانی دینی ست که سلطنت مطلقهٔ شاهی را نیز به سود شاه که «ظل الله» است، به خوبی توجیه می‌کند. در پرچم دوران استبداد و کشتار جمهوری اسلامی نیز، شمشیر و ذوالفقار به صورتِ «لااله الا الله»، یعنی به شکل و شمایلِ همان خرچنگ اسلامی درآمده است که بر هست و نیست انسان ایرانی چنگ انداخته و در طول این چهل و چند سال با کشتارهای بی رحمانه و بی بدیل در تاریخ ایران، حاکمیت ولایت مطلقهٔ آخوند را تأمین و تضمین کرده است.

%d Bloggern gefällt das: