در سمینار زندانیان کلی خندیدیم! يادداشت هفته هادی خرسندی در نخستین گردهمایی سراسری کلن، 2005
- By : Editor_4
- Category : گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران, گفتگوهای زندان
در تدارک نهمین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران
بیست و نهم سپتامبر تا اول اکتبر ۲۰۲۳، برلین، آلمان
ـ #نگاهی_به_اسناد
هادی خرسندی
رفتیم به سمینار سراسری زندانیان سیاسی در کلن. بچه ها از همه جا آمده بودند. علی الخصوص از زندان!ـ
یک رادیوئی نمیدانم رادیو برابری بود انگار اسمش، تلفنی با من که یکی از شرکت کنندگان در صحنه سمینار بودم مصاحبه کرد. سوال اولش بود که جِوّ سمینار چگونه است؟ سنگین و تلخ و غمبار است که همه صحبت ها از زندان است و شکنجه؟ گفتم خیر. جوّ اینجا سبک و راحت و روان است که انسان هائی با وجدان های آسوده از کنار هم میگذرند . آدم هائی که به هیچکس بدهکار نیستند و بسیار بیش از حق شهروندی و هموطنی خودشان پرداخته اند. گفتم اینجا زنان و مردان با غرور را می بینی که از یک قدمی مرگ آمده اند وقتی دست جلاد خسته شده از جلادی. وقتی پشته های کشته ها روی دست پلیدش مانده بوده و دیگر جا نداشته عجالتاً که باز بکشد.ـ
دوست همراه من بعد از مصاحبه گفت امّا وقتی کارهای دستی یادگار زندانیان و کشته شدگان را میدیدی، اشکی ریختی و تلخی را چشیدی. پس سنگینی غم زندان را در چهار دیوار سالن کنفرانس نمیتوان ندیده گرفت. اینجا مردان و زنانی را می بینی که در راه رفتنشان آثار نقص عضو را نشان میکنی. گفتم به او که راست میگوئی اما من هم دروغ نمیگویم که جوّ اینجا سبک و راحت و روان است. که زیر این سقف وجدان های آسوده جمعند و من دلم میخواهد جوّ را شاد ببینم و شادش کنم و برگذارکنندگان را تشویق کنم که همه ساله این سمینار را که کمترین اثرش دید و بازدید همزنجیران سابق است ؛ روبه راه کنند و شک نیست که هرسال هم جاافتاده تر و زیباتر خواهد برگذار شد.ـ
گفتم البته این شام و ناهاری که آشپز آلمانی برای ذائقه ما ایرانی ها تدارک می بیند الحق که محیط را غمزده و اندوهبار میکند و بیخود نیست که این حرف من که سر میز ناهار زدم تا به شام نرسیده به گوش همه رسید که “ این غذا را دادند که یاد غذاهای زندان بیفتید!“ اما سر شام حرف را طور دیگری پایان دادم. نمیدانم به گوش همه رسید یا نه که „این غذا را دادند تا قدر غذای زندان را بدانید!“ـ
یکی را دیدم زندان هر دو رژیم کشیده، همچنان مبارز. گفتم منتظری تا رژیم سوم بیاید زندانت کند؟ گفت „به جان عزیزت اگر از اعدام کمتر رضایت بدهم!“ـ
سرپا نشسته بودیم توی حیاط. با یک جست برخاست و با لحنی خشن گفت „جرأت دارند منو اعدام نکنند!“ـ
آنوقت سیروس نامی از چهار ماه انفرادیش در 209 گفت و اینکه وقتی یک زندانی جدید را کتک خورده و چشم بسته به سلولش انداخته بودند، این بچه اهوازی با او چه کرده بود و بعد آن بچه آبادانی چه کتکی بهش زده بود و چقدر خندیده بودند و چه صمیمیتی بین آنهاست امروز.ـ
آن روز کلی خندیدیم توی حیاط. حرف هاشان برای من ندید بدید چقدر جالب بود.ـ
من زندان ندیده ام اما حداقل 3 نفر را به زندان انداخته ام! یکی آن خانم مسافری که روزنامه اصغرآقا را لفاف کفش کرده بود و به ایران برده بود. به روایت سودابه اردوان و شهرنوش پارسی پور – در کتابشان – به دو سال زندان محکوم شده بود و دو خواهر جوان را هم که در خاطرات زندان شهرنوش پارسی پور میخوانیم چون شعری از من همراهشان بوده هرکدام را دو سال زندان کرده اند.ـ
آن خانم مسافر را تحقیق کردم خانم بینا مادر خواننده محبوب خودم سیما بینا بوده، اما آن دو خواهرخوش ذوق را نتوانستم پیدا کنم.ـ
2005
در تدارک نهمین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران
بیست و نهم سپتامبر تا اول اکتبر ۲۰۲۳، برلین، آلمان
Keine Kommentare