پاشا مقیمی عصیانگری آگاه

رفیق پاشا مقیمی، زمستان ۵۸
گفتگوهای زندان

پیرو ارسال متن کوتاهی برای شبنامه درباره رفیق جانفشان پاشا مقیمی از فعالین سچفخا بر آن شدیم پیگیر زندگی‌نامه و فعالیت‌هایش شویم. در زیر ابتدا روایت همسر گرامی او که واقعیات، تاریخ و نحوه دستگیری هم‌چنین زمان اعدام او را می‌خوانیم و در انتها مطلب کوتاه* ارسالی برای شبنامه را درج می کنیم. لازم به ذکر است که عکس‌های منتشر نشده هم‌چنین فیلمی از خانه پدری رفیق هم هم‌زمان منتشر می‌شود.ـ

رفیق پاشا مقیمی
رفیق پاشا مقیمی

***

اطلاعات متفاوتی از اعدام پاشا مقیمی منتشر شده است لازم دیدم جهت رفع ابهامات به اختصار آن‌ها را شفاف کنم:ـ

زنده یاد پاشا مقیمی تا قبل از انقلاب ۱۹۷۹ میلادی از فعالين سرشناس كنفدراسيون دانشجويان اروپا در آلمان و از مدافعان سرسخت سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. بعد از آمدن به ایران نیز خالصانه خود را وفق جنبش چپ و ارتقای آن نمود. در سال‌های ۱۳۵۷ الی ۱۳۵۹ در منزل پدری خود در رشت مستقر و به صورت نیمه مخفی و علنی به فعالیت پرداخت. او که سازمانده هسته‌‌های متعدد بین جوانان طرف‌دار سچفخا در شمال (بلاخص گیلان) بود، هم‌زمان نقاد سیاست‌های راست سازمان در این هسته‌ها بود. از سال ۱۳۶۰ تحت تعقیب قرار گرفت و به زندگی و فعالیت کاملاً مخفی رو آورد. تابستان ۱۳۶۲ در منزل یکی از اقوام خود در رشت دستگیر شد. پدرش سکته کرده بود و پاشا خطر کرده برای دیدار پدر به آنجا رفته بود. زمانی که درب منزل به صدا در آمد وقتی درب را باز کردند، فردی بلند قد بود پشت درب بود که پاشا او را می‌‌شناخت و  او را اسماعیل خطاب کرد، پشت این فرد، افراد کمیته آشکار شدند. از این تاریخ تا بهار ۱۳۶۳ پاشا زندان بود. اردیبهشت ۱۳۶۳ با جسمی مجروح اعدام شد.ـ

در زمستان سال ۱۳۵۷ با همسرم در خیابان میکده آشنا شدم. انتقادش از تفکرات راست درون سازمان توجه‌ مرا که از حضور حامیان تفکر حزب توده در میان مدعیان رهبری به شدت آشفته بودم، جلب کرد. هماهنگ شدیم که برای نقد و افشای تفکرات راست حاکم در سازمان از گیلان شروع کنیم. این وحدت در هدف ِمعین به ازدواج منجر شد و در طبقه‌ی بالای منزل خانوادگی پاشا در چم‌سرای رشت مستقر شدیم. او از کنفدراسیون آلمان و فضای باز غرب آمده بود و علنی کار حرفه‌ای بود، اما من که جوانیم به مخفی‌کاری گذشته بود همچنان پشت صحنه ماندم. آن زمان ما معتقد بودیم، نگرش چریکی (مشی مسلحانه) به عنوان چپ‌روی‌ کمتر نمودار است،  ولی بیشتر نگرش غالب، نگرش راست‌ حزب توده است که در بخش عمده‌ی رفقای مستقر در مرکزیت سازمان حاکم و مبانی مارکسیست، لنیست (م.ل) نادیده گرفته شده است، لذا نوک تیز انتقادات خود را روی تفکر راست گذاشتیم. در سال ۱۳۵۸ پاشا به‌نام سچفخا جناح م.ل، جوانان بسیاری را جذب و هسته‌های متعدد با بحث روی مبانی راست‌ر سازمان تشکیل داده بود. جوانانی که در سراسر شمال عاشقانه پاشا را دوست داشتند و پاشا مثل خاری در چشم حامیان قدرت حاکم و راست‌روهای سازمان شناخته‌شده و مشهور بود. هنوز انشعاب اقلیت از اکثریت پخته نشده بود که بلاخره پاشا موفق شد گروهی از رفقای مسئول را از شهرهای مختلف و بیشتر از شهرهای شمال در طبقه‌ی بالای خانه قدیمی خودشان به نام یکی از اولین فراکسیون‌های اقلیت معترض سازمان جمع کند. در این جمع، با روش سانترالیسم دموکراتیک درخواست جمع‌بندی صریح انتقادات و پخش در سازمان مطرح و مورد حمایت قرار گرفت. از این مقطع به بعد اعتراضات درونی در سازمان بیشتر علنی و نیروهای معترض به گرایشات راست فعال‌تر شد که نهایتاً به انشعاب خرداد ۱۳۵۹ منجر گردید. اما همان‌طور که انقلاب فرزندان خود را زیر پاهایش له می‌کند انشعاب نیز اولین معترضان را قربانی کرد تا بتواند مانع گسترش سانترالیسم دموکراتیک در سازمان شود. باز هم یک گروه رهبری از دوستان تشکیل و محصول و اهداف  انشعاب مصادره گردید. پس از انشعاب، من به اقلیت پیوستم، به علت تفاوت حوزه‌های کاری از این مقطع به بعد به‌ندرت همسرم را دیدم. پاشا، اما هم‌چنان به انتقادات خود ادامه داد و تمرکز مبانی تفکر اقلیت حول مبارزه‌ی ضدامپریالیستی به روال سابق را همگامی با راست اعلام کرد. او معتقد بود کسانی‌که رهبری سازمان را در دست گرفته‌اند به علت ناتوانی تئوریک، دیکتاتوری گروهی در راس اقلیت ایجاد کرده، مانع بحث آزاد در هسته‌ها روی مبانی اساسی اختلافات می‌شوند. در همین سال پاشا از طریق یک واسطه، گروه رهبری را به بحث تئوریک دعوت و خواستار آن شد این بحث مکتوب و در هسته‌ها منتشر شود. در جواب به این درخواست، احدی از رهبری آن زمانِ اقلیت علیه جناح م. ل در گیلان موضع‌گیری کرده و آن‌ها را «عناصر امپریالیستی» خواند. همان خوانش و جوابی که رهبر حکومت وقت همچنین حزب توده و اکثریت به مخالفین خود می‌دادند. چنین القابی به انقلابی شناخته‌شده‌ای مانند پاشا، نشان‌دهنده روشی سکتاریستی در سازمان بود که هم‌چنان در اقلیت باقی مانده بود، اوج این روش در فاجعه‌ی گاپیلون خود را آشکار و بخش اقلیت را متلاشی کرد. قبل از این‌که سازمان به این فاجعه مرگ‌بار برسد. به یاد دارم در ملاقات کوتاهی که با پاشا داشتم موضوع برخوردهای نارفیقانه و کینه توزانه را با من مطرح کرد و با همان صدای خاص و سرشار از شورش با نیشخندی بر لب خواند:ـ

سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
ما را زسر بریده می‌ترسانی!ـ
گر ما زسر بریده می‌ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم.ـ

نقل کرده‌اند: «وقتی خود را در زندان معرفی می‌کرد می‌گفت پاشا مقیمی هستم سچفخا اقلیت . م.ل…. واقعا اگر این اشخاص و امثال این‌ها زنده بودند سازمان اقلیت و اعضا آن به خود اجازه حضور فعال در …. را می‌دادند؟» این نقل قول نشان می‌دهد او حتی در زندان بر م.ل بودن خود به عنوان جناحی از اقلیت اصرار داشت. پاشا از معدود بازماندگان واقعی سچفخا بود که اولین انشعاب از سازمان و نطفه‌های جدایی اقلیت از اکثریت را پس از انقلاب در شمال پایه‌گذاری کرد. او یک تنه در مقابل راست‌روی سازمان ایستاد و هرگز تسلیم عنوان، سمت تشکیلاتی و رهبری نشد. آن‌ها که می‌گویند چپ‌روی می‌کرد با همان نگرش ۴۰ سال پیش با تاریخ مواجه می‌شوند. پاشا تندرو و چپ‌رو نبود به علت مطالعات گسترده در خارج کشور و آشنایی با مباحث جهانی مارکسیسم در دهه‌ی ۷۰ میلادی، چندین دهه جلوتر از ما می‌اندیشد، فدائی‌وار، صادق، پرشور و قاطع بود و نمی‌توانست با محافظه‌کاری خود را به رنگ جامعه نشان داده و انتقاداتش را پنهان کند، فضای غالب آن روزها نیز پذیرای آن اندیشه نو و آن جان شیفته نبود. تاریخ نشان داد که او محق بود.ـ

بعدها شنیدم گفته بوده است «تنها آرزویش یک بار دیدار همسرش می‌باشد.» آرزویی متقابل که آن سال‌های سیاه برای هر دوی ما قابل تحقق نبود. حتی من در شرایطی خاص مجبور شدم همه‌ی عکس‌ها را از بین ببرم به طوریکه اکنون عکس‌های محدودی از او دارم. در اینترنت فقط عکس جوانی پاشا دیده می‌شود لذا دو عکس و یک فیلم را گذاشتم. عکس سیاه و سفید با کاپشن تیره از پاشا که در زمان ورود به ایران در سال ۱۳۵۷ گرفته شده است. عکس دوم با بلوز قرمز گرچه کهنه و محو است، اما عکس دوران فعالیتش در شمال و برای رفقای رشت بسیار آشناست. ویدئو ضمیمه از خانه‌ی قدیمی پاشا در چم‌سرای رشت است. در این خانه روزهایی پر از شور و فعالیت گذشته است. در طبقه‌ی بالای این خانه در اتاق بزرگ پذیرایی هسته‌های اولیه سچفخا پس از انقلاب در شمال شکل گرفت و اولین جمع بندی انتقادات از نگرش راست تدوین شد. رفقای بسیاری به اینجا رفت و آمد داشتند که من اطلاعی از آنها ندارم. اما امید دارم اگر زنده هستند خاطرات خود را از آن روزها منتشر کنند. رفیقی در فیس بوک با تصویری واقعی از پاشا، مطلبی زیبا نوشته است. چنین خاطرات و نوشته‌هایی نشان می‌دهد که انقلابیون واقعی با تهمت و افترا از بین نمی‌روند آن‌ها باز می‌گردند و در جان تاریخ زنده می‌مانند. ویدئو را نیز دوستی اتفاقی در صفحه‌ی مجازی یک آژانس املاک پیدا کرده است. حس غریبی موقع تماشای آن داشتم. وقتی دوربین وارد طبقه بالا شد، خاطراتم به سال ۱۳۵۸ پرواز کرد، آن روز کردها را بمباران کرده بودند و صدای خشم آلود پاشا علیه راست‌روی سازمان با بغضی عجیب و فریاد در راهرو پیچیده بود. صورتش قرمز شده بود، دست‌هایش می‌لرزید و خطاب به سرکوب‌کنندگان می‌گفت این‌ها خودشان بخشی از امپریالیسم هستند وای بر رفقای دیروز که در مبارزه ضدامپریالیستی همگام آن‌ها شده‌اند. گردش دوربین جاجای رفت و آمد ما را را نشان می‌دهد. فضای بیرون خانه مرا به محله چم‌سرا رشت می‌برد. این خانه قدیمی در ورودی چم‌سرای، سمت راست، روزی به نام خانه‌ی شهردار وقت رشت شناخته می‌شد. سال ۱۳۵۷ فرزند بزرگ و ممنوع‌الورود این شهردار، پاشای عزیز از مسیر روسیه خود را به ایران رساند و وارد همین خانه شد. کوتاه مدتی طبقه بالا را در اختیار گرفت. او از یک طرف پیگیرانه طرفداران سچفخا را شهر به شهر در حیطه شمال جمع می کرد و سازمان می‌داد، از طرف دیگر با قاطعیت نگرش راست حاکم بر سازمان را نقد و مبارزه با بوروکراسی سازمانی و نقادبودن را در هسته‌ها آموزش می‌داد. دورانی که کمتر از ۵ سال دوام داشت، ۱۳۶۲ با دستگیریش، شور بی‌پایانش در زندان به مقاومت و ایستادگی تبدیل شد و ۱۳۶۳ آن همه شور بلاخره آرام گرفت. یاد پاشای عزیز، انقلابی جسور و بی‌پروای گیلان، نقادی بی پروا اما همسری مهربان و عاشق، مانا باد.ـ

رفیق پاشا مقیمی، زمستان ۵۸
رفیق پاشا مقیمی، زمستان ۵۸

***

یادداشت رسیده برای شبنامه توسط رفیق دیگری از پاشا

با درود  بحث‌های درونی قبل از انشعاب سچفخا؛ به دعوت زنده یاد پاشا مقیمی برای چند روزی به رشت رفتیم و در خانه آن‌ها اقامت کردیم. تعداد ما شش نفر بود و بعد هم عده‌ای به جمع ما اضافه شدند. شب که جلسه شروع شد زنده یاد پاشا گفت «رفقا فکر می‌کنم دسیسه‌هایی در جریان است. این سانترالیسم دمکراتیک نیست که از رفقای صاحب نظر و ناقد سلب مسولیت می‌شود ما می‌خوایم نظرات ما به عنوان فراکسیون چپ سازمان شنیده و پذیرفته شود» قرار شد جلسه بزرگ‌تری در تهران برگزار شود و رفقا در این مدت نظرات خود را نوشته و به مسولین یا سر هسته‌ها بدهند تا به نتیجه واحدی برسیم. در آن شب مشخص بود که به زودی نظرات جمع به صورت مقاله یا نشریه چاپ و همگانی خواهد شد. امکانات چاپ و حمل ونقل در خانه مذبور موجود بود که همه مصادره‌ای بودند. حدود دو ماه بعد جلسه بزرگ‌تر و تعداد شرکت کننده زیادی در تهران  بلوار کشاورز سر ۱۶ آذر در یک آپارتمان بزرگ زیرزمینی عملی شد و رفقای صاحب نظر سخنرانی کردند. زنده یاد رفیق سعید سلطانپور هم شرکت کرده بود. شناخت پاشا، سعید و زنده یاد نوری دهکردی قبل از انشعاب در آلمان غربی بود. آن شب قرار شد نشریه منتقدان سازمان، نخست درون تشکیلات و سپس در بین مردم پخش گردد که این نشریه به‌نام „اتحاد کار“ چاپ شد و تنها یک شماره بیرون آمد و عکس روی صفحه اول هم اعدام رفقا در فرودگاه سنندج بود که چون سرو ایستاده‌اند. این نشریه قرار شد با تقسیم کار بین رفقا در شهرستان‌ها هم پخش شود که من شهرکرد و آبادان را به عهده گرفتم و تعدادی را در مرکز این دو شهر فروختم و بین رفقا تقسیم کردم.ـ

به یاد رفیق پاشا مقیمی
Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

خاطرات زندان
یاد یاران یاد باد: بزرگداشت رفیق علی باش

در ساحل قلب ها ؛ فقط رد پای خوبان می ماند …وگرنه موج روزگار هر ردی را گم می کند..یادش هماره گرامی و ماندگار🌷 یاد یاران: بزرگداشت رفیق علی باش؛ بزرگداشت مقاومت و ایستادگی روی بهار می گردمبا دامنی از عشق و فریادآ… هچگونه جمع کنم این لاله ی پرپر …

رسانه تصویری
گلزار خاوران جمعه 25 اسفند 1402 این درب بسته نخواهد ماند

بهارتابستانپائیززمستان!همیشه گلزار می‌ماندخاوران! …. و برای خاورانی ها، که نخستین “ نه “ بزرگ را بر زبان جاری کردند و بدعت “ نه گفتن “ گذاشتند. درهای خاوران همچنان به روی خانواده ها بسته است امروز جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲ جمعی از خانواده های دادخواه زندانیان سیاسی اعدام شده در …

Brian Stauffer for Human Rights Watch
تاریخ معاصر
دادخواهی رهایی‌بخش و زندان‌های شاهنشاهی / همایون ایوانی

تلاش‌ها برای پاسخ به درازدستی‌ها، پرخاشگری‌ها و چنگ‌و‌دندان نشان دادن‌های ساواکی‌ها و شاه‌اللهی‌ها، بخت‌ها و کرانه‌های نوینی را در دوره‌ی کنونی به جنبش دادخواهی ارزانی داشته است. این، اما، فقط یک امکان پیشرفت و گسترش جنبش دادخواهی است که با شکیبایی و پیگیریِ همیشگی می‌تواند آرام‌آرام به بار بنشیند. همکاری در جنبش فرانسلی دادخواهی از حکومت پیشین تا تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، زمینه‌ای واقعی برای فایق آمدن بر گسست تجربی نسل‌های مختلف سرکوب‌شدگان و ستم‌دیدگان را فراهم می‌آورد. «درد مشترک»، لاجرم منتهی به همدلی و اهداف مشترک نمی‌شود، باید برای دست‌یابی به اهداف مشترک، آگاهانه وارد تبادل‌نظر و گفتگو با یکدیگر شد. مطمئناً سال‌ها نداشتن گفتگوی کافی، روشن و سیستماتیک در میان مبارزین و کنشگران، موجبی برای پیش‌داوری‌ها و انگاشته‌های کلیشه‌ای برخی از افراد و یا جمع‌ها خواهد بود.

%d Bloggern gefällt das: