کلانتری از سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۶یا ۱۳۴۷) تا سقوط شاه در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) در انگلستان زندگی میکرد. او چندین کمیته را برای اطلاعرسانی دربارهی وضع زندانیان سیاسی ایرانی سازمان داد و بسیاری از اسناد اپوزیسیون ایران به زبان انگلیسی زیر نظر او بر ترجمه و منتشر شد. وی همچنین ادارهی کمیتهی ایران را بر عهده داشت که زیر نظر مرحوم پگی داف در دفتر کنفرانس بینالمللی خلعسلاح و صلح در لندن فعالیت میکرد. منوچهر کلانتری همچنین از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۸ (۱۳۴۹-۱۳۵۷) بهعنوان عضوی از کمیتهی خلیج (فارس) به فعالیتهای انترناسیونالیستی در حمایت از مردم عراق و شبهجزیره عربستان مشغول بود. او نقش ویژهای در پیریزی حمایت از مبارزات مردم عمان زیر رهبری جبههی خلق برای آزادی عمان در میان نیروهای مترقی انگلیسی و ایرانی داشت.
در بخش چهارم، سعید یوسف به پرسشهای یسنا احمدی درباره شرایط زندگی و فعالیتهایش پس از زندان شاه در سال ۱۳۵۳ تا مقطع از قیام بهمن ۱۳۵۷ پاسخ میدهد. برخی نکاتی که در این بخش به آن پرداخته شده است:ـ
ـ • تلاش برای „عادی سازی“ زندگی پس از زندان
ـ • تماسهای تابستان و پائیز ۱۳۵۳ تا بهار ۱۳۵۴ با رفیق عباس هاشمی (هاشم) و سپس با رفیق علی اکبر (فریدون) جعفری که در اثر شهادت رفیق علی اکبر جعفری قطع شد
ـ • سفر به آلمان و تماس با فعالین کنفدراسیون و آشنایی با نظرات گروه ستاره که بعدها به عنوان وحدت کمونیستی در ایران فعالیت کردند
ـ • رابطه و همکاری با تحریریه نشریه کار و نیز کانون نویسندگان ایران
یاد همایون سعید یوسف در مهر ماه سال ۱۳۵۹ متنی به یاد رفیق همایون کتیرائی نوشتم، که از اسطورههای مقاومت در زندانهای شاه بود. این متن در کار (اقلیت) چاپ شد و تأثیرگذار بود؛ از رفیق اسکندر (سیامک اسدیان) نقل میکردند که گفته بود همین مقاله در لرستان موجی از …
برگی از تاریخ – زندگی و تجربیات سعید یوسف: بخش نخست؛ شکلگیری شخصیت فردی تا دستگیری ۱۳۵۰، گفتگوگردان یسنا احمدی تاریخ معاصر ایران، بهویژه با دگرگونیهای شتابزده و پیچیده نیم قرن اخیر، با کاستیهای قابل توجهی در زمینه مستندسازی روبروست. بسیاری از رویدادها و تجربههای مهم به دلیل عدم ثبت …
شبنامه: با اینکه گرایش راست بیگوندیها قبلا از سازمان رفته بودند، چطور شد که باز هم در جریان انقلاب یک اکثریتی پیدا شد که کاملا تودهای بود؟!
ع هاشمی: پیدایش اکثریت یک دلیل تشکیلاتی دارد و یک دلیل ایدئولوژیک:
بعد از ضربات۵۴، بنا به مصوبهی کمیته مرکزی سازمان و تاکید رفیق حمید اشرف، عضوگیری ممنوع شده بود. تکوین شرایط عینی انقلاب به طور طبیعی این مصوبه را ملغا کرد و سازمان به شکل شتابزدهای به عضوگیری پرداخت؛ در این عضوگیریها که اسمش «عضوگیری ویژه» بود (یعنی علیرغم مصوبه) کسانی عضوگیری شدند که اساسا فعالین صنفی دانشجویی بودند.
معروفترین اینها فرخ نگهدار و مهدی فتاپور بودند که به دلیل آشنایی با دیگر زندانیان سیاسی، عضوگیریها را هم جهت میدادند، یعنی چه کسانی خوب هستند، در نتیجه، عملا یک باندی از زندانیان سیاسی، تقریبا فلهای عضوگیری شدند که عموما رفیق گرمابهی هم بودهاند. علت یا شانس اکثریت شدن اینها اما تنها به این محدود نمیشود، در شرایط انقلابی که کرور کرور آدم به سمت سازمان آمده، خیلی راحت صنفی کارها دست به ارتباط گیری زدند و به سرعت مثل یک بهمن، بزرگ شدند و بر سر سازمانی کوچک فرود آمدند! به همین سادگی!ـ
تاریخ معاصر ایران، بهویژه با دگرگونیهای شتابزده و پیچیده نیم قرن اخیر، با کاستیهای قابل توجهی در زمینه مستندسازی روبروست. بسیاری از رویدادها و تجربههای مهم به دلیل عدم ثبت دقیق، دسترسی نداشتن به منابع و مآخذ معتبر و یا توجه ناکافی به جزئیات، به مرور زمان در ابهام فرو …
شبنامه: در دوران اولیه فعالیت چه چالشها و موفقیتهایی را تجربه کردید؟
ع هاشمی: هنوز چیزی نگذشته بود که ضربات سراسری ۵۴ آمد و تجربهی تلخی بود، ضرورت حیاتی و هم علاقهی شخصی خودم این بود که کار اساسی ما باید متوجه؛ آگاهی رسانی و جلب و سازماندهی کارگران باشد. بههمین خاطر، بعد از دورهای کار نزدیک، با رفقای با تجربهای مثل نسترن آل آقا و بهزاد امیری دوان، به کارخانه رفتم و بعد هم طولی نکشید، ضربات مهلک ۸ تیر آمد و بیچاره شدیم!
شبنامه: آیا این دوره از فعالیت درون کارخانهها با پیشنهاد رفیق جزنی از زندان در مورد „پای دوم“ و تبدیل سازمان از یک سازمان مخفی و مسلح به یک سازمان مخفی و مسلح با پایگاه تودهای و کارگری هم زمان بود؟
ع هاشمی: مسئله ساختن «پایگاه تودهای» همیشه در سازمان مطرح بوده، اما آنچه رفیق بیژن در مورد «پای دوم جنبش» مطرح کرد، طول کشید تا رسما و علنا به صورت برنامهی کار ما مطرح شود.
ع هاشمی: من متولد میدان شهرداری مشهد (مجسمه) هستم که خیلی زود به احمد آباد، محلهای جدید و نو بنیاد، با باغی بزرگ، نقل مکان کردیم، که آنموقع ییلاقی بود و هنوز قلعهی «احمد آباد» در آنجا وجود داشت و در نزدیکی آن دبستان ما قرار داشت که اسماش «کاتب پور» بود. خانوادهی من چندان سیاسی نبودند، پدرم اما بهطور منظم یعنی هر شب به رادیوهای خارجی فارسی زبان گوش میداد و چون ممنوع بود، در اطاقاش را میبست و با مخفی کاری به آنها گوش میکرد که کنجکاوی مرا بر میانگیخت.
البته پدرم از نظر سیاسی با اینکه ضد شاه بود، کلاً آدم محافظه کاری محسوب میشد.
و من همیشه او را به عنوان آدمی بورژوا مسلک و محافظه کار ارزیابی میکردم و محافظه کاری سیاسیاش را با ترسویی مترادف میدیدم، اما بعدا چیزهایی از او دیدم که برایم غریب و آموزنده بود: چه هنگامی که زندان افتاده بودم، در مقابل سرزنش رقبای تجاریاش،( که شنیده ایم پسر ات زندان است؟!) به من افتخار میکرده،( = پسرم دزدی نکرده! با شاه در افتاده!)
تلاشها برای پاسخ به درازدستیها، پرخاشگریها و چنگودندان نشان دادنهای ساواکیها و شاهاللهیها، بختها و کرانههای نوینی را در دورهی کنونی به جنبش دادخواهی ارزانی داشته است. این، اما، فقط یک امکان پیشرفت و گسترش جنبش دادخواهی است که با شکیبایی و پیگیریِ همیشگی میتواند آرامآرام به بار بنشیند. همکاری در جنبش فرانسلی دادخواهی از حکومت پیشین تا تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، زمینهای واقعی برای فایق آمدن بر گسست تجربی نسلهای مختلف سرکوبشدگان و ستمدیدگان را فراهم میآورد. «درد مشترک»، لاجرم منتهی به همدلی و اهداف مشترک نمیشود، باید برای دستیابی به اهداف مشترک، آگاهانه وارد تبادلنظر و گفتگو با یکدیگر شد. مطمئناً سالها نداشتن گفتگوی کافی، روشن و سیستماتیک در میان مبارزین و کنشگران، موجبی برای پیشداوریها و انگاشتههای کلیشهای برخی از افراد و یا جمعها خواهد بود.