گاهی اوقات بعضی فیلمها را باید باز دید و درباره آنها نوشت، حتی اگر چند دهه از آنها گذشته باشد. بهویژه اگر در مورد بازنمایی اقلیتها باشد. فیلم «باشو غریبه کوچک» یکی از این فیلمهاست. اگر آن را ندیدهاید یا دیدهاید و از خاطرتان رفته است، توصیه میکنم دوباره ببینید. فیلم که اوایل جنگ ساخته شده است، از معدود فیلم های سینمایی است که به نوعی به موضوع مردم عرب اهواز میپردازد.
همه چیز از یک فاجعه شروع میشود، از جنگ و پسرکی که ترسان و لرزان از صدای انفجارها و با خاطرهی خانوادهای از دست رفته سوار کامیونی میشود تا خود را میان جمعی دیگر غریب و نا آشنا پیدا کند. غریبه بودن نقطهی کانونی فیلم است که تمامی رخ دادها حول و حوش آن میگردد. غریبه کسی است که بر سر مرز زندگی میکند. او نه در درون جمع است و نه بیرون آن. نه کامل پذیرفته شده است و نه از جمع به طور کامل اخراج شده است. همین زندگی در مرز بودن و نبودن و تنشهای آن است که مفهوم غریبه را شکل میدهد. این تنش هم در درون «غریبه» است و هم در محیطی که «غریبه» به آن وارد شده است. هر دو از این بلاتکلیفی رنج میبرند. زیستن در مرز بودن و نبودن ویژگیای است که «باشو» به عنوان نمایندهی مردم عرب آن را نمایش میدهد.
عنصر اول این موقعیت عدم آشنایی دیگران با اوست. آنها زبانش را نمیفهمند، قادر به ارتباط با او نیستند و حتی دلیل تیره بودن رنگ پوستش را نمیدانند. این عدم شناخت از فرهنگ مردم عرب ایران تنها به روستائیان بر نمیگردد. بیضایی خود با انتخاب نام «باشو» و نوع لباس زن عرب (بوشیه و لباس بندری) مسیری انحرافی را در مسیر بازنمایی مردم عرب میپیماید.
فیلم که جلو میرود زندگی این «غریبه کوچک» پیچیدگیهای بیشتری پیدا میکند. مردمان روستا او را سیاه، بدبو، زبان نفهم و بد اقبال تلقی میکنند. او کسی است که «خطرناک» است. معلوم نیست چه کسی پشت سر اوست و برای چه آنجا آمده است. او در برزخی زندگی میکند که به دلیل تفاوتهای فرهنگی و زبانیش باید رانده شود و کنار گذاشته شود. اما این همهی ماجرا نیست. کاسب و مغازهدار روستا یک پیشنهاد دیگر هم دارد. این «غریبه» میتواند بماند، اما نه به عنوان میهمان و نه به عنوان عضوی از روستا، بلکه به عنوان یک خدمتکار. او به سوسن تسلیمی پیشنهاد میدهد که در ازای بدهیهایی که دارد این پسر را به او بدهد تا در مزرعه از او کار بکشد. پیشنهادی که با دست رد سوسن تسلیمی روبرو میشود (وچقدر این پیشنهاد مغازدار شبیه توهین اکبر ترکان به مردم عرب است).
پسرک اما گرچه در ابتدای فیلم به گونهای به تصویر کشیده میشود که متوجه صحبت های اهالی روستا نمیشود، اما به تدریج مشخص میشود که مدرسه رفته است. او میتواند بخواند و بنویسد. صحبتهای منفی دیگران علیه خود را متوجه میشود. بار اول هنگامی است که میهمانی در خانه سوسن تسلیمی برقرار است و اهالی روستا شروع میکنند به باشو حمله کردن. او صحبتهای آنها را می شنود و می فهمد. او که از این صحبتها به درد می آید به شدت بیمار میشود. بار دیگر زمانی است که نامهی همسر غایب سوسن تسلیمی را میخواند. همسر سوسن تسلیمی که نماد وطنپرستان ایرانی است، از این غریبه کوچک به عنوان سربار یاد میکند. او عنصری اضافی است که باید برود.
ـ «غریبه کوچک» درپاسخ به این شرایط و تنگناها در تنشِ ماندن و رفتن است. او دوبار تصمیم میگیرد که روستا را ترک کند و به سرزمین مادریاش باز گردد. بار اول در بازار است. ابتدا چرخی در بازار میزند از دیدنیها لذت میبرد. اما به ناگاه صدای نی و دیدن اسب او را دوباره به سرزمین مادریش بر میگرداند. او با زبان عربی و با گفتن فیامانالله خداحافظی میکند و میرود. در تصمیمش مصمم است که آنجا را ترک کند. بهجز زن (سوسن تسلیمی) که دلشورهی او را دارد بقیه اهالی روستا خوشحالند که رفته است. اما طولی نمیکشد که دوباره سرو کله این غریبه پیدا میشود، زمانی که روستاییان به او حمله ور میشوند و او از ترس آنها فراری میشود. دفعهی دوم موقعی است که نامه پدر(همسر غایب سوسن تسلیمی) را میخواند و میفهمد که نگاه منفی به او وجود دارد. اینبار او دوباره فراری میشود. اما اینبار سوسن تسلیمی به دنبال او میرود و او را پیدا میکند که در کلبهای دور افتاده خوابیده است. تنش میان ماندن و رفتن عنصر کلیدی است که در تمامی لحظات زندگی«غریبه کوچک» تکرار میشود. او همیشه در سایهای بین سرزمین خود و دنیایی که در آن به حاشیه رانده شده است زندگی میکند. او یکبار کتاب فارسی را از روی زمین بر میدارد و برای بچههایی که برای مسخره کردن او جمع شدهاند میخواند که من نیز مانند شما فرزند این سرزمینام و یکبار دوان دوان از آن روستا فرار میکند. اما او به خوبی می داند که او در موقعیتی است که نه راه پیش دارد و نه را پس.
خانوادهای که او را پذیرا میشود نیز حساب شده است. خانوادهای است که پدر آن در غیبت است و زن سرپرست خانواده است. نبود پدر به معنای نبود آن روحیه پدرسالارانه است که عموما با ناسیونالیسم افراطی پیوند خورده است. در غیاب اوست که زن که مظهر محبت و مهربانی است میتوان جانشین فرهنگ خشن مردسالارانه شود. زمانی که پدر خانواده نامه مینویسد که «غریبه» نباید باشد، زن در دو راهی می ماند که چه کند. زن بیمار میشود، تب میکند، به هذیان میافتد، اما در نهایت تصمیم میگیرد که در مقابل خواستهی «مرد» خانه بایستد و از حضور «غریبه» دفاع کند. او از خود «غریبه کوچک» می خواهد که اینبار برای «پدر» نامه بنویسد. میخواهد که بنویسد این غریبه بخشی از خانواده شده است و می تواند در کار خانه کمک کند. سوسن تسلیمی در این فیلم نماد نیروهای تحولخواهی است که در برابر فرهنگ عامیانه جامعه، فرهنگ حذف و فرهنگ تحقیر ایستادگی میکند و در نهایت برنده این بازی میشود.
با این حال فیلم به شکل شعاری پایان مییابد. آنجا که نشان میدهد پدر خانواده بر میگردد و همه در کنار هم در دفاع از خانه و مزرعه بر علیه حیوانات و پرندگانی که مزرعهاشان را مورد حمله قرار دادهاند بر میخیزند. آنگاه که نشان میدهد «غریبه» پدر از سفر برگشته را در بغل میگیرد و گریه میکند.
مدتی پیش در سفری که به اهواز داشتم باشو را دیدم. ایستاده کنار دکه سیگار فروشیاش. در دکهاش علاوه بر سیگار، فیلم اش (باشو) را نیز میفروشد. اسم او اما عدنان است، عدنانی که بیضایی به خطا «باشو» معرفی کرده است. اما فارغ از هر دونام، او کماکان «غریبه» است. «غریبهای» که گاه و بیگاه باید طعنه و نیش زبان اهالی روستا را بشنود. این «غریبه» کماکان خطرناک تلقی میشود. کماکان در پذیرفتنش شک و شبه است. کماکان مورد هجوم اکثریت جامعه است. خود او نیز کماکان در برزخ ماندن و رفتن است. او میبیند کسانی که از او دفاع میکنند به حاشیه رفتهاند و هر روز می شنود کسانی را که به صراحت به او میگویند او می تواند نگهبان و کارگر خوبی برای مزرعههایشان باشد.
به نقل از نشریه تریبون خلق ها