گفت‌ ‌و‌گوی پرویز قلیچ‌خانی با حیدر تبریزی درباره كتاب «‌شورشیان آرمانخواه‌»

پرویز قلیچ خانی
مصاحبه

درباره تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران

پرویز قلیچ‌خانی

كتاب «‌شورشیان آرمانخواه‌» نوشته ی مازیار بهروز ، ترجمه‌ی «‌مهدی پرتوی‌» توسط انتشارات ققنوس (‌متعلق به خود آقای پرتوی‌) در ایران منتشر شده است‌.  همانطور كه شما نیز می‌دانید ، امروز نسل جوانی در ایران است كه با علاقه‌ی زیاد‌، تاریج سیاسی گذشته را دنبال می‌كند‌، خصوصاً كسانی كه به تاریخ جنبش چپ ایران علاقه‌مندند . در این شرایط شلوغ بازار نشر در ایران‌، كتاب‌هائی با عناوینِ پژوهشی و تحقیقی به بازار كتاب عرضه می‌شود كه یا به سهو یا به عمد اطلاعاتِ نادرستی را در مورد وقایع مهم تاریخی ، در اختیار نسل جوان قرار می دهند‌. در كتاب آقای مازیار بهروز  او از هواداران اقلیت در آمریكاست و كتاب از روی پایان نامه‌ تحصیلی‌اش تنظیم شده  اطلاعاتی در مورد سازمان مطرح شده است كه بعضاً نادرست و یا از زبان كسانی مطرح شده كه خود در وقایع نبوده‌اند و تنها شنیده‌های خود را بیان كرده‌اند . شما از سال‌ 1350 عضو سازمان فدائی بودید و در اوایل انقلاب نیز مسئول تحریریه كار .  امروز نیز هم همچنان در راه آزادی و عدالت اجتماعی مبارزه می‌كنید ،  قبل از این كه سوالاتم را در باره‌ی  گفته‌‌های كتاب مطرح كنم ! برای آن كه نسل جوان امروز ایران‌، شناخت بیشتری از شما داشته باشد در صورت امكان‌، كمی در باره‌ی شروع ارتباط خود با سازمان و چگونكی فعالیت‌ در این چند سال را برای ما شرح دهید :

حیدر

پس از سركوب‌های خشنِ خرداد سال 42‌، و آغاز رفرم‌های شاه‌، دیكتاتوری و خفقانِ شدید و ركود و سكونِ سنگینی بر جامعه حاكم شد‌. ساواك قدرت‌نمایی می‌كرد و مدعی بود كه شكل‌گیری هر اعتراضی را در نطفه خفه می‌كند و رعب در دل مردم افكنده بود‌.

من خود در جریان سركوب‌های خونین سال 42 در حالی‌كه نوجوان و دانش‌آموز سال اول دبیرستان بودم‌، شاهد صحنه‌ی دلخراش تیراندازی سربازان به سوی تظاهر كنندگان و بخاك افتادن شماری از آنان بودم. حادثه ای كه نفرت از رژیم استبدادی شاه را برای همیشه در دل من كاشت و بر زمینه‌ی مشاهده‌ی بدبختی‌های اكثریت مردم، بی‌عدالتی‌ها، بی‌قانونی‌ها و آزادی‌كشی ها، انگیزه‌ای برای سیاسی شدن و گرایش من به ایده‌های عدالت‌جویانه، آزادیخواهانه و بعدها ماركسیسم گردید. در شرایط خفقان و سلطه‌ی بی حد و حصر ساواك و در حالی كه جنبش‌های رهایی‌بخش و مسلحانه در چهارگوشه جهان، ویتنام، كوبا، الجزایر و فلسطین اوج می‌گرفتند. نسل جوان ایران با كوله بار سنگینی از شكست های گذشته بر دوش و انبانی خالی از تجربه در جستجوی راهی برای خروج از بن‌بست و گسترش مبارزه بود‌. كتاب ماهی سیاه كوچولوی صمد، روحیات این نسل را به خوبی منعكس می‌كند‌.

از نیمه دوم دهه چهل و علیرغم تشدید اختناق، جنبش دانشجویی در ایران دوباره نضج می گیرد و با وجود ركود سنگین در جامعه، محیط دانشگاه‌ها به شدت سیاسی بود‌. در آن سال‌ها هنوز گارد ضد اغتشاش حق ورود به دانشگاه‌ها را نداشت و حریم دانشگاه محترم شمرده می‌شد‌. گرچه ساواك همه چیز را كنترل می‌كرد ولی مصون بودن حریم دانشگاه، امكان به راه افتادن تظاهرات دانشجویی را فراهم می‌كرد.

بر بستر جنبش دانشجویی محافل متعدد و گوناگونی شكل گرفته بود. این محافل از یك طرف جنبش دانشجویی، اعتصابات و تظاهرات را سازماندهی و رهبری می‌كردند و از طرف دیگر زمینه تشكیل گروه های مختلف را فراهم می‌نمودند. اگر به تركیب گروه‌های سیاسی‌ای كه در نیمه دوم دهه‌ی چهل و نیمه اول دهه‌ی پنجاه تشكیل شده‌اند نگاه كنیم می‌بینیم كه اغلب اعضای آنها دانشجو و فارغ‌التحصیلانِ جدیدند‌..

این محافل در هم تنیده شده بودند و فعالیت‌های فوق برنامه در دانشگاهها نظیر كوهنوردی، شركت تعاونی و غیره نیز توسط همین محافل سازماندهی می‌شد.

من خودم كه در سال 47 وارد دانشگاه صنعتی شدم، با محافل متعددی رابطه داشتم. در دانشگاه صنعتی دانشجویان آذربایجانی محافل متعددی تشكیل داده بودند كه من نیز جزو این محافل بودم. برادرم دانشجوی دانشكده فنی دانشگاه تهران بود و از طریق او با محافل این دانشكده رابطه و آشنایی داشتم. از كانال پرویز نویدی كه در یك شركت تأسیساتی متعلق به توده‌ای‌های سابق كار می‌كرد با محفلی از كارگرانی كه در سال‌های بیست و سی عضو حزب توده بودند و پس از دستگیری و گذراندن دوره زندان از حزب توده كنار كشیده بودند، آشنایی داشتم.

هر ساله در شانزدهم آذر به مناسبت روز دانشجو تظاهرات در دانشگاه‌ها به راه می‌افتاد. در شانزدهم آذر سال 49 نیز در اغلب دانشگاه‌ها از جمله دانشگاه ما تظاهرات برپا بود. در این روز تعدادی از دانشجویان دانشكده فنی به دانشگاه ما برای شركت در تظاهرات و پخش اعلامیه آمده بودند كه ابوالحسن خطیب نیز از آن جمله بود. وی در همین جریان مورد شناسایی واقع شد و دستگیر شد و چون هم‌اتاقی غفور حسن‌پور بود، سرنخی شد برای دستگیری غفور حسن‌پور و ضربه به گروه جنگل.

با حمله گروه جنگل به پاسگاه سیاهكل و انعكاس خبر آن، اغلب فعالین و محافل دانشجویی، از این حركت حمایت كردند و در تظاهرات دانشجویی كه اسفندماه 49 به راه افتاد شعار « مبارزین جنگل ما همه باشماییم» در دانشگاهها طنین‌انداز شد.

همگام با شروع مبارزه چریكی، و در شرایطی كه رژیم در تدارك جشن‌های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی بود جنبش دانشجویی نیز اوج بیسابقه‌ای گرفت‌.

در اردیبهشت ماه سال 50 برای سركوب جنبش دانشجویی، گارد ضد اغتشاشات با وحشیگری بیسابقه‌ای به درون دانشگاهها هجوم آورد و بسیاری از دانشجویان را مضروب و مصدوم كرد و نزدیك به هزار نفر دستگیر شدند و از مهر ماه همان سال گارد در درون دانشگاهها استقرار یافت.

اغلب محافل دانشجویی در چنین شرایطی با این باور كه مبارزه مسلحانه با چنین رژیم ددمنشی اجتناب ناپذیر و ضروری است در جستجوی ارتباط با چریكها بودند و وظیفه خود می‌دانستند كه جای خالی رفقایی را كه دستگیر و اعدام شده یا در درگیری‌ها به شهادت رسیده بودند پركنند.

در اواسط سال 50، رفیق پرویز نویدی از طریق حمید ملكی با رفیق مهدی فضیلت‌كلام ارتباط گرفت و من توسط رفیق پرویز به رفیق مهدی وصل شدم. و از این كانال ارتباط با محافل آذربایجانی‌های دانشگاه صنعتی و رفقایی در دانشكده فنی و حقوق برقرار شد. در واقع در سال 50 پس از ضرباتی كه سازمان خورد جزو اولین محافلی بودیم كه به سازمان پیوستیم.

س : از افرادی كه در آن زمان جزو محفل شما بودند و به سازمان پیوستند می‌توانید كسانی را نام ببرید؟

حیدر

در دانشگاه صنعتی، محافل آذربایجانی‌ها وسیع بود، سی نفری می‌شد ولی تعداد محدودی به سازمان پیوستند. از این رفقا بهروز عبدی‌، ابراهیم پوررضای خلیق شهید شدند. نریمان رحیمی و اسماعیل خاكپور دستگیر شدند. فریدون شافعی (پسرخاله نریمان) كه دانشجوی دانشگاه ما نبود و در همین زمان به سازمان پیوست و شهید شد. در دانشكده فنی برادرم بود كه با غزال آیتی در دانشكده حقوق ارتباط داشت و چند نفر در دانشكده فنی كه نام آنها را برادرم با من مطرح نكرد، به جز یك نفر كه در سال 52 دستگیر شد، برادرم و غزال آیتی هر دو شهید شدند.

س : البته خیلی مختصر گفتید ولی من مجبورم سؤال كنم‌. در كتابٍ «‌شورشیان آرمانخواه‌» به گونه‌ای برخورد شده كه انگار شما سال‌ها در خارج بوده‌اید ، قبل از آمدن به خارج در داخل چه می كردید ؟ در چه سالی  به خارج آمدید و برای چه كاری بود ؟ و زمان بازگشت شما به ایران كی و چگونه بود ؟

حیدر

من در اواخر سال 54 از طرف سازمان به خارج فرستاده شدم.

س : چرا شما به خارج آمدید‌؟ آیا تصمیم سازمانی بود‌‌‌، یا خود تصمیم به این كار گرفتید؟

حیدر

وقتی گروه بیژن جزنی-ظریفی ضربه خورد، رفقا صفایی فراهانی و صفاری آشتیانی به خارج رفتند تا به جنبش فلسطین به پیوندند. پس از مدتی صفایی فراهانی به ایران برگشت و با بقایای گروه كه خود را تجدید سازمان داده بودند ارتباط گرفت و دوباره برای تأمین نیازهای تسلیحاتی گروه به خارج رفت. و همراه آشتیانی به ایران آمدند و سلاح و مهمات آوردند و نیازهای گروه را تأمین كردند. مطمئن نیستم ولی فكر می‌كنم در سال 50 نیز یك بار رفیق صفاری آشتیانی برای تأمین سلاح به خارج رفته و برگشته بود. پس از شهادت رفیق آشتیانی در تابستان 51، دیگر چنین امكانی برای تهییه سلاح وجود نداشت. ولی بعداَ رفیق ایرج سپهری كه خودش به خارج رفته و به جنبش فلسطین پیوسته بود به ایران برمی‌گردد و با سازمان ارتباط می‌گیرد، چنین امكانی فراهم می‌شود و رفقا ایرج سپهری و حرمتی‌پور برای تأمین تداركات تسلیحاتی به خارج فرستاده می‌شوند. وقتی رفقا به خارج می‌روند در عراق با بخش خاور میانه جبهه ملی تماس می‌گیرند. رفقای جبهه آمادگی خود را برای همكاری با سازمان اعلام می‌كنند. در این ارتباط هم چنین مطرح می‌شود كه هسته اصلی جبهه ملی خاور میانه و اروپا، گروهی ماركسیستی است (گروه ستاره) و گروه آمادگی پیوستن به سازمان را دارد. رهبری سازمان ضمن پذیرش همكاری با گروه ستاره و در نتیجه جبهه ملی خاور میانه و اروپا، پیوستن (یا وحدت) گروه ستاره به سازمان را منوط به پیشرفت پروسه تجانس می‌كند. بحث هایی كه بین سازمان و گروه ستاره به طور درونی آغاز می‌شود و بعدها در سطح جنبش منتشر شد، در رابطه با همین پروسه تجانس است. بعداَ زفقای دیگری به خارج اعزام می‌شوند. یكی از رفقای گروه ستاره (رفیق منوچهر حامدی كه شهید شد) نیز به ایران می‌آید. امكانات پشت جبهه‌ای كه در منطقه و خارج از كشور(اروپا و آمریكا) به وجود آمده بود، حاصل همكاری رفقای سازمان كه به خارج اعزام شده بودند و رفقای گروه ستاره بود. در عمل پروسه تجانس به نحو مطلوبی پیش نمی‌رفت، در عرصه نظری به جای همگرایی بیشتر روند واگرایی پیش می رفت. در عرصه عملی نیز مشكلاتی پدید آمد، به گونه‌ای كه در رهبری سازمان تردیدهای جدی نسبت به امكان وحدت گروه با سازمان به وجود آمده بود. رفیق حمید مؤمنی به این نتیجه رسیده بود كه پروسه تجانس باید متوقف شود. رفیق حمید اشرف نظر معتدل‌تری داشت  ومعتقد بود نباید به كل گروه برخورد یكدست كرد و اگر هم در نهایت پروسه تجانس متوقف شود، نباید شتابزده برخورد نمود بلكه با آهنگی معقول باید پروسه پیش برود و باید تمام تلاش را كرد تا اگر نه با كل گروه بلكه حداقل با بخشی به توافق رسید. رفیق حمید اشرف این واقعیت را نیز مد نظر داشت كه امكانات پشت جبهه‌ای در خارج متكی به همكاری رفقای ما با رفقای گروه ستاره است. و می‌‌گفت باید به نحوی عمل كنیم كه در صورت قطع پروسه تجانس كمترین آسیب به امكانات سازمان بخورد.

از سوی دیگر بحث حول ایجاد پشت جبهه قوی در خارج از كشور كه رفیق بیژن جزنی در نوشته‌هایش بر آن تأكید خاص داشت و طرح های معینی هم برای آن ارائه داده بود جریان داشت و اغلب رفقا بر صحت نظرات رفیق بیژن در این باره تأكید داشتند.

برپایه‌ی این بحث ها و مشكلاتی كه سازمان با آن مواجه بود در تابستان سال 54، شورای‌عالی سازمان ایجاد پشت جبهه قوی و متكی به امكانات خود سازمان را تصویب كرد و تدوین و اجرای طرح مشخص در این باره را به كمیته مركزی محول نمود. طرحی عمومی كه در این باره تدوین شد اساساَ بر پایه نظرات رفیق حمید اشرف بود و رفقای كمیته مركزی در راستای اجرای این طرح تصمیم گرفتند من به خارج فرستاده شوم.

س : اگر اشتباه نكرده باشم‌، زمانی كه شما از طرف رهبری به خارج اعزام شدید اشرف دهقانی و محمد حرمتی‌پور‌، مسئول بخش خارج از كشور سازمان بودند‌! آیا شما در ارتباط با این دو نفر به خارج اعزام شدید یا نه‌؟

حیدر

آمدن من به خارج چند ماهی طول كشید چرا كه علاوه بر ضرورت یادگیری برخی چیزهای تكنیكی نظیر تهیه میكرو فیلم ، رمزنویسی و غیره‌، حمید مؤمنی تأكید داشت كه یك دوره تحت آموزش فشرده تئوریك قرار بگیرم. پس از آمدنم به خارج طبق طرحی كه داشتیم، در آغاز دو كار باید انجام می‌شد. یكی سازماندهی ارتباطات داخل و خارج متكی به امكانات خود سازمان و مستقل از امكانات گروه ستاره بود. این كار به سرعت انجام شد. رفیقی در داخل بود ( رفیق مرتضی كریمی) كه از كانال او من می‌توانستم با رفقا تماس بگیرم و نامه بفرستم. قبل از آمدنم، قرار رمزها و چگونگی نامرعی نویسی و غیره را گذاشته بودیم. من هم چند آدرس و شماره تلفن تهیه كرده و به رفقا فرستادم كه از آن طریق می‌توانستند از داخل با من تماس بگیرند. در فاصله آمدن من تا ضربه اردیبهشت دو رفیق( با اسمهای مستعار پری و قاسم) به خارج آمدند و برگشتند. چگونگی وصل شدن قرار رفقایی كه به خارج می‌آمدند را نیز قبلاَ با رفقا در داخل تنظیم كرده بودیم.

دیگری ارتباط با رفیق منوچهر كلانتری و گروه نوزده بهمن بود. كه این كار را هم انجام دادم. رفیق منوچهر در آغاز تردیدهایی داشت ولی با دادن نشانه‌هایی نیز طرح بخشی از مشكلاتی كه سازمان در ارتباط با خارج داشت، به من اعتماد كرد و صادقانه تمام امكاناتشان را در اختیار سازمان قرار داد. رفیق منوچهر شخصاَ به آینده مناسبات سازمان با گروه ستاره خوشبین نبود. گروه نوزده بهمن برای این كه نقش فعال‌تری در جنبش خارج كشور و كنفدراسیون بتواند ایفا كند، اقدام به انتشار نوزده بهمن دانشجویی كرد.

پس از ضربه اردیبهشت ماه 55 ارتباط با داخل قطع شد و تمامی تلاش های من برای ارتباط بی‌نتیجه ماند. پس از ضربه 8 تیرماه به پایگاه مهرآباد جنوبی كه منجر به شهادت رفیق حمید اشرف و مسئولین سازمان شد، برای من مسجل شد كه دیگر امكانی برای برقراری ارتباط نیست. تا این مقطع من ارتباط مستقیمی با رفقا حرمتی‌پور و اشرف دهقانی و سایر رفقای سازمان در خارج نداشتم و ارتباط من، غیر مستقیم و از كانال رفقای گروه ستاره بود، آن هم در حد انتقال فیلم‌ها و میكروفیلم‌های رسیده از داخل و یا وصل قرار رفقای پیك.

در تابستان سال 55 رفیق حرمتی‌پور، با من تماس گرفت و همدیگر را ملاقات كردیم. در این ملاقات رفیق توضیح داد كه پس از ضربه 8 تیر، به دلیل اختلافات تشكیلاتی، رابطه‌شان با گروه ستاره به هم خورده است. بحث های‌شان را نوار هم كرده بود. من نوارها را گوش كردم. هیچ‌گونه اختلاف سیاسی یا ایدئولوژیك مطرح نشده بود و صرفاَ مسئله در حد تشكیلاتی بود. بدین ترتیب پروسه تجانس قطع شد و امكاناتی كه در همكاری با گروه ستاره برای سازمان به وجود آمده بود لطمه‌ای جدی خورد. در خارج از كشور تعداد معدودی رفقای سازمان بودیم كه نمی‌دانستیم دامنه ضربات تا چه حدی است و چه از سازمان باقی مانده است. اما همه عمیقاَ بر این باور بودیم كه راه رفقایمان را باید ادامه دهیم. امكانات را از نو احیا كنیم، به هر طریقی با رفقای باقیمانده در داخل ارتباط برقرار كنیم و حتا اگر سازمان از بین رفته باشد، دوباره آن را زنده كنیم.

در همین زمان رفیق چنگیز (محسن نوربخش) برای ارتباط با رفقا به داخل رفت. قراری از طریق مجاهدین (بخش ماركسیست) برای وصل شدن رفیق به سازمان فرستادیم. ولی این قرار به دلایلی كه هیچ وقت برای ما روشن نشد، به دست رفقای ما نرسید و رفیق چنگیز بعد از چند ماه در به دری در داخل شهید شد.

در این فاصله در منطقه (سوریه، بیروت، لیبی) در جهت احیا امكانات تلاش كردیم. در اروپا و آمریكا نیز از طریق گروه نوزده بهمن، گروه شیكاگو، گروه واشنگتن، محافلی از كادرها برای امكان سازی و گسترش تبلیغ و ترویج حركت كردیم. در عرض چند ماه امكانات پشت جبهه‌ای را تا حدودی احیا كردیم.

در اوائل سال 56، رفیق قاسم كه یك بار هم قبل از ضربات به خارج آمده بود از طرف رفقای داخل برای وصل ارتباط داخل و خارج به خارج فرستاده شد ولی به دلیل ضربه مجدد و دستگیری رفیق حسن فرجودی ارتباط داخل و خارج دوباره قطع شد. رفیق فرجودی در این دوره مسئولیت اصلی را در داخل به عهده داشت و زنده دستگیر شد و بدون این كه كمترین اطلاعاتی بدهد، زیر شكنجه به شهادت رسید.

پس از قطع ارتباط مجدد با داخل، در جهت رفتن به داخل برنامه‌ریزی كردیم. در این مقطع ما هنوز راه رفت و آمد مطمئن به ایران نداشتیم و در این اولین گام من و یك رفیق دیگر به تركیه رفتیم و راه رفت و آمد را باز كردیم. به دلیل شرایط لبنان فعالیت‌مان در بیروت عملاَ تعطیل شده بود به علت محدودیت نیرو فعالیت‌مان در سوریه را نیز تعطیل كردیم و پایگاهی در تركیه زدیم. از طریق ارتباط با یك گروه هوادار امكاناتی در داخل تدارك دیدیم كه رفقایی كه به داخل می‌روند بتوانند مورد استفاده قرار بدهند. در روند پیشبرد این برنامه اختلافات تشكیلاتی و نظری بین ما بروز كرد و به یك نوع جدایی بین رفقای طرفدار نظر بیژن و مسعود منجر شد.

در اواخر سال 56 یا اوائل سال 57، الان دقیقاَ در خاطرم نیست، مجدداَ ارتباط ما با داخل برقرار شد. ما مشكلات و مسائلی كه داشتیم طی نامه‌های جداگانه برای رفقای داحل نوشتیم. ار آنجا كه رفقای داخل شناختی از مسائل خارج نداشتند، خواستند كه نمایندگانی از هر دو طرف به داخل بروند و حضوری مسائل را مورد بحث قرار دهند.

رفقایی كه طرفدار نظر رفیق جزنی بودیم، صحبت كردیم و تصمیم گرفتیم سه نفر (من و دو رفیق دیگر) به داخل برویم. از طرف رفقای طرفدار نظر رفیق مسعود كسی آمادگی خود را برای رفتن اعلام نكرد. ذكر نكته‌ای را در این جا لازم می‌دانم تا از ایجاد سوء تفاهم جلوگیری شود.از جانب رفقای طرفدار رفیق مسعود، رفیق اشرف دهقانی نمی‌توانست بیاید به این دلیل كه راهی كه برای رفتن به ایران داشتیم، به عنوان قاچاقچی رفت و آمد می‌كردیم و یك رفیق دختر نمی‌توانست از این راه به ایران برود. رفیق حرمتی‌پور راجع به رفتن خودش با من صحبت كرد. رفیق حرمتی‌پور مایل بود به ایران برود ولی از یك كانالی گزارشی به دستش رسیده بود كه ساواك ردهایی از سازمان دارد و امكان آلوده بودن سازمان وجود دارد و بر این پایه به این نتیجه رسیده بود كه بهتر است صبر كینم تا از این بابت مطمئن شویم و بعد برویم‌. من نظرم متفاوت بود و فكر می‌كردم بهتر است به داخل برویم و اگر هم ساواك ردهایی داشته باشد‌، همراه با رفقای داخل برای پاك كردن این آلودگی‌ها تلاش كینم. بنابراین از رفیق حرمتی‌پور خواستم كه این ردها را رمز كند، رمز را هم جداگانه برای رفقای داخل بفرستد، و من ردهای رمز شده را ببرم و به رفقای داخل بدهم. وقتی به داخل رفتم این ردهای رمز شده را به رفیق هادی دادم. البته رفیق هادی به من توضیح داد كه خودشان متوجه تعقیب و مراقبت‌های ساواك شده، مجبور شده‌اند امكاناتی را ول بكنند. حالا نمی‌دانم برایتان جالب است بدانید چطور رفتیم.

س : حتماً جالب و شنیدنی و با اهمیت است. زیرا دانستن این كه در آن شرایط پلیسی با امكانات كمی كه داشتید و هر لحظه هم امكان ضربه خوردن و كشته شدن وجود داشته، برای آیندگان درس آموز است كه چگونه از مرزها عبور می‌كردید‌.

حیدر

ما با رفقای داخل از طریق اروپا تماس تلفنی داشتیم و رفقا از داخل به شماره تلفن‌هایی در اروپا كه برایشان فرستاده بودیم زنگ می‌زدند و با ما تماس می‌گرفتند. وقتی تصمیم گرفتیم به داخل برویم از طریق نامه قرارهایی برای رفقای داخل فرستادیم. پس از رسیدن قرارها به دست رفقای داخل، رفیق هادی به ما زنگ زد. گفتیم یك هفته بعد قرارها را چك بكنند. فردای آن روز به تركیه رفتیم. كاملاً دو روز طول كشید تا به شهر مرزی دوغو بایزید در تركیه رسیدیم. دو مسیر برای رفتن داشتیم. مسیر اول بدین نحو بود كه در دو ده نزدیك مرز بازرگان یكی در طرف ایران و یكی طرف تركیه، دهاتی‌های آشنا داشتیم كه می‌توانستیم به خانه‌شان برویم. برای عبور از مرز به خانه دهاتی می‌رفتیم و شب از بین پست نگهبانی مرزی به طور مخفیانه از كوه رد می‌شدیم و به خانه دهاتی طرف دیگر می‌رفتیم. این مسیر احتیاج به حدود هفت ساعت راهپیمایی و رعایت احتیاط‌های لازم داشت. مسیر دیگر، مسیر قاچاقچی ها بود به این ترتیب كه همراه كاروان قاچاقچی‌ها كه تعدادشان زیاد بود (20-30 نفر) با بارهای قاطرشان، حركت می‌كردیم و به سرباز ترك نگهبان مرزی پول می‌دادیم و رد می شدیم و به ایران می‌رفتیم. قاچاقچی‌ها شب در آن طرف مرز در دهی می‌ماندند و صبح پولی به ژاندارم می‌دادند و به راه خود ادامه می‌دادند. ولی ما چون نمی خواستیم برخوردی با ژاندارم‌ها داشته باشیم شب را در ده مرزی نمی‌ماندیم و پیاده به طرف ماكو حركت می‌كردیم و طوری تنظیم می‌كردیم كه صبح كه هوا روشن می‌شود به لب جاده بین بازرگان و ماكو برسیم كه نه كنترلی بود و نه شك‌ برانگیز و لب جاده سوار مینی بوس می‌شدیم و به ماكو می‌رفتیم.

ما مسیر قاچاقچی‌ها را انتخاب كردیم. دو یا سه روزی در ده مرزی ماندیم تا سربازی كه پول می‌گرفت نوبت پست‌اش بشود. پس از عبور از مرز صبح روز بعد سوار مینی‌بوس شدیم و به ماكو رفتیم. بعد از ظهر از ماكو حركت كردیم و از كنترل سه راهی خوی هم بدون مشكلی رد شده و عصر به تبریز رسیدیم. شب از تبریز با اتوبوس حركت كردیم و صبح  زود به تهران رسیدیم و اتاقی در هتلی در ناصر خسرو گرفتیم. ساعت ده صبح من رفتم و علامت قرارمان را زدم. ساعت دوارده رفتم تأیید قرار را چك كردم. رفقا علامت تأیید را زده بودند و ساعت قرار را ساعت 2 گذاشته بودند. ساعت 2 سر قرارمان رفتم و ارتباط وصل شد.

س : رفقایی كه در داخل با شما ارتباط گرفتند و سر قرار آمدند‌، چه كسانی بودند‌؟

حیدر:كجا؟

س : سرقرار‌ی كه در تهران با مسئولین داخل كشور سازمان داشتید؟

حیدر

سر قراری كه من رفتم‌، رضا غبرائی آمد‌. چك او هم هادی (‌لنگرودی‌) بود‌. من تنها رفته بودم و آن دو رفیق دیگر در مسافرخانه‌ای مانده بودند. بعد از چك كامل‌، ما سه تایی رفتیم در بستنی فروشی‌ای نشستیم‌، گفتم كه دو رفیق دیگر هم با من آمده‌اند كه در هتل هستند‌. رضا غبرائی رفت‌. ما با هادی سراغ رفقای دیگر رفتیم‌ . عصر با قاسم سیادتی قرار داشتیم‌ ، كه با ماشین ژیانی آمد و ما را چشم‌ بسته به باغی برد‌.رفیق فاطی را هم در آن باغ دیدیم‌. آنجا رفقا توضیح دادند كه ضربات چه بوده و بعد از آن چه وقایعی پیش آمده .

ما هم متقابلاً در مورد مسائلی كه در خارج بود و امكانات موجود صحبت كردیم‌. از طرف رفقا ، فاطی و قاسم سیادتی تمام مدت با ما بود‌ند، رفیق هادی رفت و آمد داشت و بعد رفیق منصور (رضا غبرائی‌) آمد و بعد از چند روز هم رفیق مجید « قربانعلی عبدالرحیم پور » آمد‌. كه آن موقع این‌ چهار رفیق‌، رهبری سازمان در داخل محسوب می‌شدند‌. نكته‌ای كه برای من روشن شد، این بود كه این رفقا اطلاعات چندانی راجع به گذشته و روند هایی كه طی شده بود نداشتند‌. این نشان می‌داد ضرباتی كه وارد آمده بخش مهمی از آن تجربه از بین رفته است.

س : شما تا قبل از رفتن به خارج‌، با تشكیلات داخل ارتباط مستقیم داشتید‌، آیا می‌توانید روشن کنید، چه كسانی در دوره‌های مختلف در رهبری سازمان بودند؟ و بعد  از ضربه‌ی مهرآباد جنوبی‌، تركیب رهبری در داخل چگونه بود‌؟

حیدر

من زمانی هم كه در ایران بودم به دلیل ضرورت رعایت مسائل امنیتی همه رهبری سازمان را نمی‌شناختم. در سال 50 و 51، تحت مسئولیت مستقیم رفیق مهدی فضیلت‌كلام فعالیت می‌كردم در سال 51 در تیمی به فرماندهی فرخ سپهری سازماندهی شدم و رفیق فرخ مسئول مستقیم ما بود و رفیق مهدی مسئول بخش ما محسوب می‌شد. رفیق حمید اشرف را همه حدس می‌زدیم كه مركزیت سازمان باشد ولی باقی رفقای مركزیت را نمی‌شناختم. ممكن است رفیق مهدی به دلیل مسئولیت‌هایی كه داشت در سال 51 عضو مركزیت شده باشد ولی از این بابت نیز مطمئن نیستم. پس از ضربات سال 51 تحت مسئولیت مستقیم رفیق حسن نوروزی فعالیت می‌كردم و می‌دانستم كه او عضو مركزیت است. پس از شهادت رفیق حسن نوروزی در بهمن سال 52، تحت مسئولیت مستقیم رفیق حمید اشرف فعالیت می‌كردم. در این دوره رفقایی كه با آن‌ها كار مشترك كردم و مسئولیت‌های مهم داشتند، رفقا خشایار سنجری، نزهت روحی آهنگران، حمید مؤمنی، علی دبیری فرد و نسترن آل آقا بودند.

در مقطع آمدنم به خارج (اواخر سال 54) می‌دانستم كه رفیق حمید اشرف عضو مركزیت است. و رفقا حمید مؤمنی و نسترن آل آقا عضو شورایعالی سازمان. مابقی رفقای شورایعالی یا مركزیت را من نمی‌شناختم. پس از آمدن به خارج هم كه ارتباط من با رفیق حمید اشرف آن هم از راه دور بود. این رفقا همگی در جریان ضربه‌های متوالی شهید شدند.

بر اساس توضیحاتی كه رفقا قاسم سیادتی، رضا غبرائی، هادی و مجید در تهران‌، درباره‌ی ضربات ، تجدید سازماندهی‌های بعدی دادند برایم روشن شد كه در تجدید سازماندهی‌ها رفیق حسن فرجودی در درجه اول و سپس رفقا صبا بیژن‌زاده و غزال آیتی نقش مهمی داشتند. رفیق فرجودی را نمی‌شناختم ولی براساس آنچه رفقا به من گفتند رفیق فرجودی قبل از ضربات عضو رهبری سازمان نبوده است. رفقا آیتی و صبا بیژن‌زاده را قبل از آمدن به خارج در ایران می‌شناختم. رفیق غزال آیتی در سال 50 از طریق من و برادرم با سازمان ارتباط داشت. بعداً دستگیر و زندانی شد ولی ارتباط‌اش لو نرفت‌. پس از آزادی از زندان از طریق من با سازمان مجدداً ارتباط گرفت. غزال و برادرم قبل از سال 50 به هم علاقمند بودند و می خواستند با هم ازدواج كنند و هر چند این علاقه همیشه پابرجا ماند ولی فرصت ازدواج آن‌ها پیش نیامد. با رفیق صبا بیژن‌زاده هم برای مدتی در سال 54 در پایگاهی كه رفیق مؤمنی، رفیق مادر عزت غروی، رفقا ارژنك و ناصر شایگان بودند با هم بودیم. رفقا غزال و صبا در هنگام آمدن من به خارج عضو رهبری سازمان نبودند. در واقع بر پایه این شناخت می‌توانم بگویم كل رهبری سازمان و بخش مهمی از مسئولین آن در جریان ضربات سال 54 و به ویژه سال 55 شهید شده‌اند. رفقایی كه من پس از رفتن به ایران در تهران آن‌ها را دیدم و مركزیت سازمان محسوب می‌شدند پس از ضربات سال 56 تشكیل شده بود. البته من به طور مشخص از رفقا نپرسیدم كه چه كسانی مركزیت سازمان هستند و رفقا هم به من در این مورد توضیحی ندادند و این بیشتر حدس من است.

س : شما بعد از آن ملاقاتی كه در تهران با مركزیت سازمان در داخل داشتید‌، چكار كردید‌؟ آیا دوباره به خارج برگشتید و یا در داخل ایران ماندید‌؟

حیدر‌

من خودم ترجیح می‌دادم در داخل بمانم. با رفیق هادی كلی سر این موضوع بحث داشتیم. ولی به دلیل نیاز سازمان به امكانات خارج‌، رفقا تصمیم گرفتند من به خارج بیایم. پس از مدتی، دوباره به خارج آمدم و نیازهای تسلیحاتی و مالی سازمان را تا حدودی تأمین كردیم.

س : چه زمانی دوباره به ایران برگشتید‌؟

حیدر

من وقتی كارهایی كه قرار بود انجام دهم، انجام دادم، طی نامه‌ای از رفقا خواستم كه به ایران برگردم. رفیق غبرائی به خارج آمد. من به همراه رفیق بیژن نوبری برای رفتن به ایران به تركیه رفتیم كه از مرز به ایران برویم این مصادف شد با روزهای قیام. روز قیام در تركیه بودیم. عبور مخفی از مرز دیگر ضرورت نداشت. از مرز بازرگان به طور علنی و آزاد گذشتیم. و به تبریز رفتیم. در تبریز تلفنی با رفیق هادی تماس گرفتم و روز بعد به تهران رفتم.

س : روزهای اول انقلاب صحبت بر این بود كه كمیته مركزی‌ای شكل گرفته و تقسیم كاری شده است، این كمیته مركزی چگونه شكل گرفت و افراد آن چه كسانی بودند ؟

حیدر‌

اوایل كار مشخصه‌اش این بود كه همه كس همه كاری می‌كرد. یعنی همه كارها آشفته بود. ستاد سازمان در تهران نقش مركزی داشت و عده‌ای از رفقای سازمان در ستاد تهران بودند كه تصمیمات مهم را می‌گرفتند ولی این تصمیم‌گیری‌ها هم روال كاملاَ مشخصی نداشت. گاه رفیقی تصمیمی می‌گرفت كه دیگران اصلاَ از آن خبر نداشتند و یا یكی دو نفر اعلامیه‌ای می‌دادند كه پس از انتشار، دیگران از آن مطلع می‌شدند. جالب این است كه برخی از رفقای زندان فكر می‌كردند كه رهبری سازمان در بیرون ستاد است و هنوز خود را علنی نكرده است. اغلب شب ها در بیرون ستاد و در خانه‌ای جلسه ای می‌گذاشتیم. در این جلسات كه بیشتر جنبه‌ی مشورتی داشت تعدادی از رفقایی كه عضو سازمان محسوب می‌شدند و عده‌ای از رفقای زندان كه در ستاد تهران در پیشبرد كارها نقش مهمی داشتند ولی هنوز به طور رسمی عضو سازمان محسوب نمی‌شدند، شركت می‌كردند. این جمع حدود سی نفر می‌شد. چندبار هم جلساتی در بیرون ستاد با شركت اعضای سازمان در تهران صورت گرفت.

س : در واقع باید گفت كه هیچ انتخابی در كار نبود‌! پس اولین تصمیم‌گیری‌ها در مورد یك تركیب اداره‌كننده‌ی سازمان چگونه صورت گرفت‌؟

حیدر‌

در سال 54 بر اساس اساسنامه‌ای كه تدوین شد، سازمان دارای مركزیت و شورایعالی بود. پس از ضربات سال 55، سازماندهی بر اساس اساسنامه پیش از ضربات نبود. تا آن‌جا كه من از رفقای مختلف شنیدم، فقط مركزیتی وجود داشت و شورایعالی نبود و در آستانه قیام بهمن، رفقا سیادتی، هادی، منصور و مجید مركزیت سازمان را تشكیل می‌داده‌اند. البته كمیت و كیفیت سازمان نیز قابل مقایسه با دوره قبل از ضربات نبود و عملاَ سازماندهی بر اساس اساسنامه پیش از ضربات ممكن نبود.

به هر رو پس از انقلاب ساخت و بافت و شرایط فعالیت سازمان اساساَ دگرگون شده بود و اساسنامه گذشته كه به گمان من در جریان ضربات از بین رفته و یا اگر هم باقی مانده مبنای سازماندهی قرار نگرفته است در این شرایط جدید به درد نمی‌خورد و رفقایی كه پیش از قیام مركزیت سازمان بودند به اضافه تعداد دیگری از رفقا پس از انقلاب تصمیم‌های مهم را می‌گرفتند، آن هم به روالی كه پیشتر اشاره كردم.

روشن بود كه به این نحو نمی‌توان كارها را پیش برد و ایده تشكیل یك مركزیت جدید و گسترده مطرح شد. اگر اشتباه نكنم در همین مقطع اساسنامه‌ای نوشته شد. این اساسنامه را فكر می‌كنم من و رفیق هاشم تهیه  كردیم. من تا حدودی با نوشتن اساسنامه آشنایی داشتم. در جریان تدوین اساسنامه سازمان قبل از ضربات بودم. در خارج هم اساسنامه‌های مختلفی را مطالعه كرده بودم. در سال 56 و 57 هم كه با رفقای ارتش آزادیبخش تركیه رابطه داشتیم آن‌ها پروسه تشكیل حزب را می‌گذراندند و اساسنامه و برنامه ای تدوین كرده بودند كه مورد بحث‌شان بود. من از این بحث‌ها اطلاع داشتم و طرح اساسنامه و برنامه آنها را از تركی به فارسی ترجمه كرده و در سال 57 برای رفقای داخل فرستاده بودم. البته اساسنامه‌ای كه نوشته شد مبنایی برای سازماندهی قرار نگرفت ولی تصمیم گرفته شد كه برای انتخاب مركزیت جدید از اعضای سازمان رأی گیری شود. البته كاندیدایی معرفی نشد و به همه رفقا گفتیم به  15 نفر از رفقایی كه می‌خواهند‌، رأی بدهند‌. شرط انتخاب شدن هم كسب دو سوم آراء بود. انتخابات هم كتبی و مخفی بود. تعداد اعضای سازمان هم محدود بود الان دقیقاَ یادم نیست شاید 40 الی 50 نفر بودیم.

بعد از رأی‌گیری فكر می‌كنم 7 نفر به اندازه دوسوم رأی آوردند. اینها عبارت بودند از رضا غبرائی، قربانعلی عبدالرحیم‌پور، خسرو فتاپور، علیرضا اكبری، امیر ممبینی، فرخ نگهدار و من. این جمع در نشست خود تصمیم گرفت 8 نفر بقیه را بر اساس این كه رأی بیشتر و مسئولیت‌هایی دارند انتخاب كنند كه افراد مختلفی مورد بحث قرار گرفتند. كسانی كه به طور قطع به مركزیت انتخاب شدند، انوشیروان لطفی، نقی حمیدیان، بهزاد كریمی، بهمن (مسئول تبریز) و علی توسلی بودند‌. ولی به 15 نفر نرسیدیم. مثلاَ هادی (لنگرودی‌)، اكبر كامیابی و جمشید طاهری‌پور پیشنهاد شدند كه رای نیاوردند. تعدادی هم به عنوان مشاور مركزیت انتخاب شدند كه عبارت بودند از هادی (احمد غلامیان لنگرودی)، بهروز سلیمانی، اكبر كامیابی، جمشید طاهری‌پور، اكبر دوستدارصنایع، كیومرث (سلطان آبادی) و حشمت‌الله رئیسی. این كمیته مركزی در اولین نشست خود یك هیئت اجرایی و یك هیئت سیاسی انتخاب كرد.

هیئت اجرایی عبارت بود از : غبرائی، عبدالرحیم‌پور، فتاپور و توسلی. هیئت سیاسی عبارت بود از ممبینی، نگهدار، اكبری و من.

س : با تشكر از این كه بخش كوتاهی از خاطرات خود را برای خوانندگان ما بازگو كردید‌. امیدوارم فرصتی پیش آید تا نظرات شما را در مورد جدایی  سازمان را در باره اقلیت و اكثریت بشنویم. همین جا بگویم كه آرش تصمیم دارد كه در صورت همیاری بازیگران اصلی سه دهه ی جنبش فدایی ، در هر شماره به تاریخ جنبش فدایی بپردازد‌. تا چنان كه كسانی‌، مایلند به تاریخ فدایی مراجعه كنند ، حداقل به اسناد و گفته‌هایی – با دیدگاه‌های مختلف – دسترسی داشته باشند كه از زبان خود دست‌اندركاران فدایی باشد .

قبل از سؤال در مورد بخش اطلاعاتی كتاب «‌شورشیان آرمان‌خواه‌» كه مربوط به جنبش فدایی است، می‌خواستم بدانم نظر كلی شما راجع به كتاب چیست‌؟

حیدر‌

آدم وقتی كتابی را دست می‌گیرد به سه چیز توجه می‌كند‌. موضوع كتاب‌ چیست‌؟ ، نویسنده كیست‌؟ و چنان چه ترجمه باشد مترجم آن چه كسی است‌. موضوع كتاب جالب است‌. تاریخچه ی جنبش چپ ایران در یك دوره‌ی بسیار مهم‌. از نویسنده، شناخت زیادی ندارم . این اولین نوشته ای است كه از او می‌خوانم . راجع به مترجم هم شخصاُ شناختی ندارم ولی ایشان برای همه شناخته شده است‌. كسی كه جزو رهبری حزب توده بود و بعد از دستگیری‌آن افتضاحات را به بار آورد. این برای من یك علامت سؤال بزرگی است كه با چه انگیزه‌ای این فرد چنین كتابی را ترجمه كرده است‌. ولی من قضاوتم را در مورد كتاب بر اساس مضمون نوشته كتاب قرار می‌دهم جدای از مترجم و نویسنده ی آن. بخصوص در بخشی كه می‌توانم اظهار نظر بكنم‌، در بخش فدایی ، كه كما بیش اطلاع دارم‌.

به نظر من اگر به كتاب رجوع كنیم می‌بینیم كه به اسناد بسیاری اشاره كرده است ولی به لحاظ تاریخی ‌(من به دیدگاه‌هایش هم كاری ندارم‌ زیرا یك پژوهشگر می‌تواند دیدگاه‌های متفاوتی داشته باشد) آن چه مهم است، جدا از دیدگاه و تحلیل نویسنده‌، این است كه كتاب تا چه حد مستند و به لحاظ تاریخی درست است‌. من فقط در این جنبه بحث خواهم كرد. چون نظر نویسنده هر چه می‌خواهد باشد من به عنوان یك نظر به آن احترام می گذارم ولی به لحاظ سندیت معتقدم این كتاب اشكالات اساسی دارد‌. تا آنجا كه به جنبش فدایی برمی‌گردد به نظر من باید این جنبش را به دو مرحله تقسیم كرد : یك مرحله قبل از انقلاب و یك مرحله بعد از انقلاب‌. ویژگی‌مرحله اول چیست‌؟ اولین ویژگی آن این است كه قبل از انقلاب یك مبارزه‌ی مخفی بود، یعنی اطلاعات و اسناد محدود است به علت شرایط مخفی‌كاری‌. دومین ویژگی‌اش این است كه بخشی از اسناد و مهم‌تر از آن، رهبری و اغلب كادرهای آن دوره شهید شده‌اند و زنده نیستند كه ما بتوانیم از طریق مراجعه به آن‌ها اطلاعات را تكمیل كنیم‌. این جا باید اشاره كنم كه وقتی در سال 53-54 رفیق حمید داشت جمع بندی سه ساله را می‌نوشت دچار مشكل بود‌. یك سری اطلاعات را نمی‌دانست با این كه مطلع‌ترین فرد سازمان بود و دوم به دلیل این كه یك سری چیزها رو نشده بود نمی‌توانست همه چیز را بنویسد‌. حال ببینید دیگران چقدر می‌توانند بنویسند‌. در مورد تاریخ قبل از انقلاب فدایی ما با كار بسیار سختی می‌توانیم بخشی از حقایق را روشن بكنیم‌. دوره‌ی مربوط به بعد از انقلاب چنین نیست‌. چون دوره‌ای در فعالیت علنی بودیم و اسناد بسیار زیاد است و افرادی كه نقشی و مسئولیتی در سطوح مختلف داشتند به اندازه كافی هستند كه بشود رجوع كرد و پرسید‌.

س :  به نظر من‌، در مورد قبل انقلاب هم ، همین حالا بچه‌هایی زنده هستند كه می‌توانند اطلاعاتی را در اختیار جنبش قرار دهند كه تا حدودی مستند باشد‌. مثل خود شما ، مجید (قربانعلی عبدالرحیم‌پور‌‌)‌، اشرف دهقانی‌،  فاطی ، هاشم و‌… و ضمناً بچه‌هایی كه با سازمان بودند و از زندان آزاد شدند!!

حیدر‌

من می‌خواهم اینجا نكته‌ای را بگویم در مورد چه قبل و چه بعد از انقلاب، ضمن این كه ما باید به افراد رجوع كنیم تا ببینیم چه می‌گویند باید ببینیم به چه فردی هم رجوع كرده‌ایم و چقدر در جریان بوده. این فرد تا چه حد دقیق صحبت می‌كند‌. افرادی هستند كه دقیق به خاطرشان نمانده‌. افرادی هستند كه به عمد و یا به سهو چیزهایی یادشان رفته و یا چیزهایی غیرواقعی می‌گویند ، این‌ها محتمل است . مثالی می‌زنم، ما در مورد انشعاب اقلیت-اكثریت مصاحبه‌هایی كردیم، ولی می‌بینیم افراد مختلف حرف های مختلف زده‌اند كه در مواردی با هم نمی‌خواند. یعنی در مورد رجوع به افراد مطلع‌، گفته‌ها را باید حتی‌الامكان به اسنادی متكی بكنیم كه در تفاوت گفتارها بفهمیم كدام درست و كدام نادرست است‌. و كار ساده ای نیست‌.

س : در واقع باید روایت‌های مختلف را شنید تا دید كه كدام روایت به واقعیت نزدیك‌تر است‌. ولی این كاری است كه این كتاب به هیچوجه انجام نداده و دیدگاه‌ها و روایت‌های گوناگون را كنار هم نگذاشته‌، و تازه منابع اطلاعاتی‌ آن هم افرادی‌ست كه یا از جریان فدایی بسیار دور بوده‌اند و یا خود از دیگران شنیده‌اند‌. نظر شما‌، در مورد اطلاعاتی كه در این كتاب مطرح شده چیست‌؟

حیدر‌

در كتاب اطلاعات زیادی راجع به سازمان فدایی مطرح شده و حكم‌های مختلفی نیز عنوان گردیده است. در بخش یادداشت‌های متن نیز خواننده به اسناد زیادی رجوع داده شده است. در نگاه نخست چنین به نظر می‌رسد كه كار تحقیقی بسیار پردامنه و مستندی صورت گرفته است و تاریخچه‌ای كه نوشته شده، به لحاظ تاریخی مستند و دقیق است. حال آن كه اگر كتاب را دقیق‌تر بخوانیم و حول آن تأمل كنیم، روشن می‌شود كه چنین نیست. در كتاب در مواردی اطلاعاتی مطرح شده كه برای دانستن نادرستی آنها نیاز به تحقیق چندانی نیست و حتا كسانی كه از دور هم دستی بر آتش داشته‌اند با مرجعه‌ای ساده به اسناد معتبری كه منتشر هم شده می‌توانند به نادرستی این اطلاعات پی‌ببرند. من فقط به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌كنم كه به نظر غلط‌های بسیار پیش‌پاافتاده است ولی در یك كار تحقیقی و مستند اهمیت دارد: كتاب می‌نویسد عملیات حمله به پاسگاه سیاهكل را یك تیم شانزده نفره چریكی به ریاست علی اكبر صفایی فراهانی انجام داد و در یادداشت‌های متن نیز اسامی این شانزده نفر را آورده است. بگذریم از این كه دسته چریكی رییس نداشت و صفایی فراهانی فرمانده دسته بود ولی همه می‌دانند كه دسته چریكی كوه 9 نفر بودند نه 16 نفر. در تاریخچه گروه جزنی كه رفیق بیژن نوشته، در جمع‌بندی سه ساله اینها همه به روشنی ذكر شده، هر ساله در سالروز نوزده بهمن هم تكرار می‌شود‌. 16 نفر از كجا آمده؟ مجموع تعداد اعضا گروه جنگل (شهر و كوه) هم كه 22 نفر بوده است.

تاریخ شهادت رفیق پرویز پویان اردیبهشت 50 ذكر شده حال آن كه خرداد سال 50 است.

علیرغم این كه در پیوست گاه شمار اعدام رفیق مسعود احمدزاده به درستی اسفند 50 ذكر شده در اغلب جاهای دیگر 51 آمده كه نادرست است.

تاریخ اعدام عباس شهریاری در متن كتاب فروردین سال 54 و در گاه‌شمار، اسفند 53 ذكر می شود كه اولی نادرست است.

نقل قولی از رفیق بیژن كه در رابطه با خمینی آورده است نادقیق است و با كمی دقت روشن می‌شود.

در رابطه با نظرات رفیق بیژن گفته شده كه این رفیق تبلیغ سیاسی را پای دوم جنبش می‌نامید. حال آن كه چنین نیست و رفیق سازماندهی مبارزات سیاسی-صنفی و كنار گذاشتن بخشی از رفقا برای سازماندهی این مبارزات را پای دوم جنبش می نامید.

در موارد زیادی كتاب اطلاعاتی را مطرح كرده و حكم‌هایی را صادر كرده است كه نادرست می‌باشند. بخشی از این اطلاعات متكی به هیچ گونه سندی نیست و معلوم نیست از كجا اخذ شده است. بخشی هم به منابعی رجوع داده می‌شود كه معتبر نیستند.

فقط به نمونه‌هایی چند اشاره می‌كنم. حكم‌ها و اظهار نظرهایی كه كتاب درباره‌ی نظرات و كاراكتر و نقش حمید اشرف می‌كند، بر چه پایه‌ای و بر اساس كدام گفته‌ها و نوشته‌ها استوار است؟ منابع آن كدام است؟ معلوم نیست‌.

در كتاب دوره 57-1349 به دو مرحله تقسیم می شود و گفته می‌شود كه در مرحله اول، بین سال‌های 54-49 كه حمید اشرف هنوز زنده است، تزهای احمدزاده خط مشی رسمی سازمان تلقی می‌شد و در مرحله دوم، بین سال‌های 57-55 خط مشی جزنی پذیرفته شد. این مرحله‌بندی كه كاملاَ غلط است بر كدام اسناد متكی است؟ مراجعه به نبرد خلق شماره 6 سال 54 و نبرد خلق شماره 7 سال 55 كه قبل از شهادت رفیق حمید اشرف انتشار یافته و نظرات رفیق بیژن مورد تأیید قرار گرفته نادرستی این حكم را روشن می‌كند كه اتفاقاَ خود كتاب به نبرد خلق 7 در جای دیگر اشاره می‌كند. كتاب عنوان می‌كند كه چریك‌ها در ابتدا جبهه‌ای از گروه‌های ماركسیستی بود و بعداَ به سازمان تبدیل شده است و ما را به كتاب مهدی تهرانی رجوع می‌دهد. آخر مگر مهدی تهرانی از درون سازمان خبر داشته كه بتواند در این مورد نظر بدهد؟ ده‌ها نفر دیگر هستند كه می‌توانند در این مورد نظر بدهند. همه می‌دانند كه از همان اول چریك‌ها یك تشكیلات واحد و منسجم و متمركز بود و نه یك جبهه وگرچه كلمه سازمان بعداَ به نام اضافه گردید ولی این نه تبدیل از یك جبهه به یك سازمان، بلكه مرحله‌ای از تكامل سازمان بوده است.

تعداد و اسامی اعضا مركزیت و هیئت اجرایی سازمان كلاَ غلط ذكر شده است.یا عنوان شده كه حیدر در جلسات كمیته مركزی شركت نمی‌كرد، اینها را از كجا آورده؟ معلوم نیست. رفقا می‌دانند تا موقعی كه استعفا دادم یك جلسه هم نبود كه شركت نكرده باشم.

س :‌ بهزاد كریمی و مجید‌، می‌گفتند كه یكی از كسانی كه مرتب همیشه دعوا داشت، حیدر بود‌. حال معلوم نیست با چه انگیزه‌ای كتاب این را مطرح كرده است‌!؟

حیدر

من یك جلسه هم نبوده كه شركت نكرده باشم‌. این نمونه‌ی این است كه به آدم‌هایی مراجعه كرده كه آدم‌های دست سوم‌- چهارم هستند و صلاحیتی نداشتند كه در این مورد نظر بدهند‌. و به عنوان یك كار پژوهشی این را با فاكت و سند دیگری مقایسه نكرده كه بتوانند حداقل درستی آن را به دست بیاورد‌. یا در مواردی قاطعانه اظهار نظر می‌كند‌: مثلاُ در مورد تحولات سازمان‌، ویژگی‌های سازمان‌، اعدام‌ها‌،…  اگرچه خود او  می گوید كه این گزارش مستند است ولی چنین نیست و نمی‌تواند خواننده را با واقعیت آشنا كند و وقتی چنین كاری می‌شود به عنوان تحقیق تاریخی فاقد ارزش مستند است و غلط‌های بیشمار دارد‌.

س : همانطور كه گفتید نمونه‌های زیادی از این سهل‌انگاری‌ها در كتاب هست كه انسان را دچار نوعی بد بینی نسبت به هدف نگارش و ترجمه‌ی این كتاب در شرایط فعلی می‌كند‌. كتاب به گونه‌ای در مورد گذشته‌ی سازمان صحبت می‌كند كه گویا تنها چند عمل نظامی بوده كه توسط عده‌ای ماجراجو صورت گرفته است . و در ضمن تحلیل می‌كند كه در این فاز سازمان كم تجربه بوده و شكست خورده‌! شما در این مورد چگونه فكر می‌كنید‌؟

حیدر

نه تاریخ‌نگاری كتاب در مورد سازمان فدایی یك روال تاریخی و مستند دارد و نه تحلیل آن روشن و مشخص است. در تاریخ‌نگاری باید تقدم و تأخر وقایع در نظر گرفته شود. یعنی وقایع به ترتیب زمانی به دنبال هم بیاید و هر واقعه‌ای جایگاه واقعی خود را بیابد تا خواننده با دنبال كردن سیر وقایع، از روند تحول تاریخی یك جریان و اهمیت وقایعی كه افتاده است اگاهی كسب كند. حال آن كه در كتاب وقایع مهم و غیر مهم، غلط و درست به طور آشفته‌ای درهم آمیخته شده است. نه وقایع به ترتیب زمانی ذكر شده و نه هر واقعه‌ای جایگاه واقعی خود را دارد.

تحلیل كتاب هم به همین نحو آشفته و درهم ریخته است. كتاب دوره 57-1350 را به دو مرحله تقسیم می‌كند. مرحله اول سال‌های 54-1349 كه رفیق اشرف زنده بود و تزهای رفیق احمدزاده خط مشی رسمی سازمان تلقی می‌شد و مرحله دوم، بین سال‌های 57-1355 كه خط مشی رفیق جزنی پذیرفته شد. این تقسیم‌بندی ظاهراَ با نقش رفیق حمید اشرف كه نظرات رفیق مسعود احمدزاده را پذیرفته بود و در سازمان اقتدار داشت پیوند می‌خورد. اما این مرحله‌بندی‌ در جای دیگر كتاب به هم می‌خورد. كتاب در جای دیگر به این امر اذعان دارد كه از اواخر سال 53 هنگامی‌كه رفیق حمید اشرف زنده بود نیاز به تغییر مطرح شد و نتیجه اش پذیرش تزهای جزنی، قبل از ضربات سال 55 بود.

از طرف دیگر كتاب در جای دیگری حكم می‌دهد كه در دوره رهبری حمید اشرف فداییان به مائوییسم نزدیك‌تر شدند كه مغایر با نظرات جزنی بود كه این در تناقض آشكار با پذیرش نظرات جزنی در دوره رهبری حمید اشرف قرار می‌گیرد.

بد نیست به نمونه‌ای از تحلیل كتاب درباره ویژگی مرحله اول هم اشاره‌ای بكنم.

از نظر كتاب نخستین ویژگی عمده مرحله اول با عملیات نظامی‌ای مشخص می‌شود كه طرح ریزی آن را سازمانی بر عهده دارد كه در این خصوص كم تجربه بود. این حكم نشانه شناختی بسیار سطحی و غلط از سازمان حتا در عرصه عملیات نظامی است.

اگر ما عملیات نظامی سازمان را بخواهیم بررسی بكنیم، در مراحل اولیه یعنی تا نیمه دوم سال 50، عملیات ساده بود. از قبیل مصادره بانك ها و حمله به كلانتری‌ها و یا به قول خودمان عملیات روی سیبل‌های ثابت. این عملیات تجربه نظامی سازمان را بالا برد. در آخرین مصادره بانك (اگر اشتباه نكنم بانك شعبه آیزنهاور) فقط 4500 تومان مصادره شد. رفقای ما به این نتیجه رسیدند كه مصادره بانك‌ها برای تأمین مالی چندان مناسب نیست. ایده مصادره ماشین‌های حمل و نقل پول مطرح شد ولی عملیات روی سیبل متحرك بسیار مشكل‌تر بود ولی رفقا با موفقیت چنینی عملیاتی را طرح ریزی و انجام دادند كه نشانه یك مرحله تكاملی در عملیات نظامی است. حال عملیات سال 53 یعنی دوره‌ای كه كتاب می‌گوید سازمان كم‌تجربه است را در نظر بگیریم. ده عمل نظامی اجرا شده كه اوج عملیات نظامی سازمان در طول حیات آن است. بخشی از این عملیات روی سیبل‌های متحرك بود مثل اعدام عباس شهریاری، نیك‌طبع، سروان نوروزی، فاتح. سال 53 اوج قدرت نظامی- تجربی سازمان است.

در سال 54 عملیات سازمان محدود شد نه به این دلیل كه تجربه و توان انجام عملیات نظامی را نداشت، بلكه به این دلیل كه تصمیم گرفته شد عملیات نظامی محدود شود و فعالیت تبلیغی و ترویجی و سازماندهی گسترش یابد. به عنوان نمونه در سال 54 ، خانه دكتر جوان، بازجوی ساواك شناسایی شده بود و طرح عملیات ترور تهرانی بازجوی ساواك آماده بود ولی خود رفیق حمید اشرف اجرای این طرح ها را لغو كرد. حجم فعالیت تبلیغی – ترویجی سازمان در سال 54 با هیچ دوره‌ای قابل مقایسه نیست. كتاب می‌گوید در این دوره سازمان  آماج‌های خود را به طوری برمی‌گزید كه به نیروهای امنیتی رژیم ضربه روانی وارد سازد، در عین این كه اهداف سیاسی را نیز دنبال می‌كرد. حال آن كه همواره از همان آغاز تأثیر سیاسی عملیات در میان مردم مد نظر بود و اهداف سیاسی اصل قرار می‌گرفت و ضربه روانی به نیروهای امنیتی در نظر گرفته نمی‌شد.

علاوه بر این تا سال 52 عملیات عمومی است. بعداً ایده «عملیات نمونه خلقی» مطرح می‌شود و هدف‌هایی انتخاب می‌شوند كه در رابطه با مبارزات مردم باشند و سمت‌گیری كارگری سازمان را مشخص بكنند. وقتی فاتح در سال 53 ترور می‌شود در رابطه با مبارزات كارگران جهان چیت است. از سال 53 نه تنها كارایی نظامی سازمان در سطح بالاتری است بلكه سوژه‌هایی كه انتخاب می‌شوند متفاوت از گذشته است. اگر نبرد خلق‌ها را مطالعه بكنیم می‌بینیم كه در آن‌ها به صراحت گفته شده است كه سازمان وارد مرحله عملیات نمونه خلقی شده است. در نبرد خلق شماره 5 تأثیرات عملیات ترور فاتح بر روی كارگران بررسی شده و نتایج آن جمع‌بندی می‌شود این‌ها همه آشكارا نشان می‌دهد كه اهداف سازمان همواره سیاسی و تأثیرگذاری بر روی مردم بوده است به ویژه بعد از سال 53.

در سال 54 كه عملیات نظامی محدود شد، رفیق حمید اشرف می‌گفت: «دوره عملیات بزرگ به پایان رسیده است و ما وارد مرحله كارهای خُرد با اهمیت بزرگ شده‌ایم. »

تصویری كه كتاب از سیر تحولات سازمان در مرحله اول ارائه می‌دهد، بیانگر سیری قهقرایی است حال آن كه ارزیابی من این است كه سیر تحولات سازمان طی این سال‌ها در مسیر پیشرفت و تكامل پیش رفته است. آن هم به بهایی سنگین و با فداكاری‌های بی‌دریغ.

س : حال این سئوال مطرح می شود كه‌: در این مراحلی كه شما شرح دادید‌! در رهبری سازمان در این مقاطع چه كسانی غیر از حمید اشرف‌، حضور داشتند‌؟ آیا حمید اشرف به تنهایی با اتوریته‌ای كه داشته است سازمان را اداره می كرد‌؟

حیدر‌

ما هیچ وقت چنین سوالی نمی‌كردیم‌. ولی آن چیزی كه آدم حدس می‌زند می‌تواند بگوید‌. حمید اشرف در جمع‌بندی سه ساله‌اش گفته‌، در شهریور 50 ، كمیته مركزی عبارت بود از رفقا  حمید اشرف‌، حسن نوروزی و چنگیز قبادی‌. آیا بعد از آن كه چنگیز قبادی شهید می‌شود كس دیگری را انتخاب می‌كنند‌؟ من اطلاع ندارم و در دوره‌ی مخفی كسی به عقلش هم نمی‌رسید سؤال كند مركزیت سازمان چه كسی است‌. ولی همین‌طوری بگویم‌، بر اساس شناخت‌، فكر می‌كنم همین دو نفر بودند . نفر  دیگری نبود‌. حداقل در این مرحله. چرا كه به دنبال ضربات پی در پی نیمه اول سال 50 فقط دو تیم باقی مانده بود یكی متشكل از رفقا شیرین معاضد، صفاری آشتیانی و جمشیدی رودباری و به فرماندهی حمید اشرف و دیگری متشكل از رفقا احمد زیبرم، فرخ سپهری و علی اكبر جعفری و به فرماندهی حسن نوروزی. آیا در مرحله بعدی رفیق مهدی فضیلت‌كلام عضو مركزیت شده است، ممكن است چون مسئولیت‌های زیادی داشت. بعداَ رفیق علی اكبر جعفری عضو مركزیت شد. در مراحل بعدی رفیق بهروز ارمغانی عضو مركزیت می‌شود. به نظرم رفیق دیگری نباید عضو مركزیت بوده باشد‌. از آواخر سال 53 سازماندهی به تدریج تكامل یافت و اساسنامه‌ای نوشته شد و علاوه بر مركزیت، شورایعالی بوجود آمد. در مقاله‌ای‌ در كتاب «جْنگی درباره آثار بیژن جزنی»، درباره این اساسنامه و تغییر در سازماندهی توضیح داده‌ام و این‌جا بدان نمی‌پردازم.

س :این دوره از فعالیت سازمان را‌ آن طور كه شما توضیح می‌دهید 180 درجه با تحلیل و گزارش و یا خبرهایی كه آقای مازیار بهروز در كتابش مطرح می‌كند خصوصاً در مورد مواضع سیاسی حمید اشرف‌، متفاوت است . البته‌‌، او سعی دارد كه سازمان را یك سازمان استالینیستی معرفی كند و برای مستند كردن حرف خود نیز به تصفیه‌هایی در سازمان اشاره می‌كند كه منبع اطلاعات‌اش، حسن ماسالی، علیرضا محفوظی و مصطفی مدنی است‌. آیا شما در مورد این تصفیه‌های سازمانی اطلاعاتی دارید؟ آیا شما علت آن‌ها را خبر دارید‌؟ شما خودتان در مورد این ترورهای درون سازمانی‌‌، چگونه فكر می‌كنید؟

حیدر

اول نظر خودم را در این باره بگویم. از نظر من این تصفیه‌های سازمانی كاملا محكوم است. اگرچه در مورد این تصفیه‌های سازمان من نقشی نداشتم، نه تصمیم گیرنده بودم و نه اجراكننده، با این وجود هر وقت بیاد این می‌افتم كه سازمان در طول فعالیت‌اش به چنین اقداماتی متوسل شده، عمیقا ناراحت می‌شوم و از این بابت شرمگین هستم و فكر می‌كنم وجدانم از این بابت هیچگاه آسوده نخواهد شد.

تصفیه‌های سازمانی حقیقتی تلخ و دردناك است و همواره باید آن‌ را بخاطر داشت تا دیگر بار چنین جنایاتی تكرار نشود.

برای شناخت بهتر اینكه چرا، چگونه و طی چه روندی رفقای ما به ورطه چنین اقداماتی غلطیدند، و علل تصفیه‌های سازمانی چه بود باید اشاره‌ای به شرایط مبارزه چریكی زیر سلطه جهنمی ساواك بكنم.

هنوز مبارزه چریكی در سیاهكل آغاز نشده بود كه بخش شهر گروه جنگل ضربه خورد و تعدادی از رفقا دستگیر شدند و زیر وحشیانه‌ترین شكنجه‌ها قرار گرفتند. پس از آغاز مبارزه چریكی تا پایان شهریور ماه، شماری از رفقا در درگیریها بشهادت رسیدند و بخش اعظم رفقا دستگیر و زیر شدیدترین شكنجه‌های غیر انسانی قرار گرفتند. رفیق بهروز دهقانی در زیر شكنجه بشهادت رسید، 13 نفر از رفقا در اسفند ماه سال 49 اعدام شدند و شش نفر در اسفند ماه سال 50.

در پایان تابستان سال 50 تنها دو تیم باقی مانده بود. در چنین شرایطی كه حفظ بقای رزمنده برای رفقای باقیمانده مساله اصلی بود، رفقا به ارزیابی علل ضربات پرداختند تا از تجربه درس گرفته و از تكرار اشتباهات اجتناب ورزند.

یكی از نتایج این بررسی این بود كه دیدها نسبت به مقاومت زیر شكنجه عینی‌تر شد. گرچه رفقای دستگیر شده انسان‌های مقاومی بودند و قهرمانانه زیر شكنجه مقاومت كردند ولی مقاومت انسان در زیر شكنجه‌های وحشیانه بی حد و مرز نیست. رفقای دستگیر شده در زیر شكنجه مجبور به دادن اطلاعاتی شدند كه منجر به گسترش دامنه ضربات شد. بنابر این رفقای ما به این جمعبندی رسیدند كه روی مقاومت رفقا زیر شكنجه باید بطور محدود و مشروط حساب كرد نه نامحدود و مطلق. از این جمعبندی رهنمودهای مشخصی ناشی می‌شد. مثلاً اگر رفیقی دستگیر شد، تا شش ساعت بعد از آن زمان ورودش به خانه تیمی، موظف است آدرس خانه تیمی را نگوید و پس از آن مجاز است كه بگوید رفقای هم تیم وی هم موظف‌اند قبل از شش ساعت خانه را تخلیه كنند و یا قرار اول را حتماً نباید گفت ولی گفتن یا نگفتن تكرار قرار بستگی به مقاومت رفیق دارد.

یكی از مسائلی كه در این مقطع مورد بررسی مجدد قرار گرفت خودكشی رفقا هنگام دستگیری بود. گرچه این مساله از همان آغاز مطرح بود و قبلاً هم رفقایی هنگام دستگیری خودكشی كردند ولی این بار تجربه عملی مبارزه چریكی و نحوه برخورد رژیم به رفقای دستگیر شده نیز وجود داشت.

مساله این بود كه اگر مقاومت زیر شكنجه محدود است و رفقای دستگیر شده به زیر وحشیانه‌ترین شكنجه‌ها كشیده شده و مثله می‌شوند، زیر شكنجه كشته می‌شوند یا اعدام می‌شوند، چرا رفقای ما باید زنده دستگیر شوند كه مجبور شوند وحشیانه‌ترین شكنجه‌ها را تحمل كنند و در نهایت هم زیر شكنجه كشته شده یا اعدام شوند و اطلاعاتی هم بدهند كه به ضربات بیشتر بیانجامد. نتیجه این تامل حول تجربه مبارزه چند ماهه تاكید بر مساله خودكشی رفقا هنگام دستگیری بود. این به هیچ وجه نشانه عشق به شهادت نبود. رفقای ما به زندگی عشق می‌ورزیدند و از مرگ هر رفیقی عمیقاً متاثر می‌شدند و تمامی تلاش خود را می‌كردند كه زنده بمانند تا به جنبیش خدمت بكنند. این ناشی از شرایط سختی بود كه رژیم بر ما تحمیل كرده بود. رفیق حمید اشرف خود در جمعبندی سه ساله این موضوع را كه رفقای ما در آغاز مبارزه چریكی، به حفظ جان خود بهای لازم را نمی‌دادند مورد انتقاد قرار می‌دهد. اگر به تاریخ مبارزه چریكی هفت ساله سازمان نگاه كنیم می‌بینیم كه درصد رفقای دستگیر شده در درگیریها از نیمه سال 50 به بعد بمراتب كمتر از دوره پیش از آن است و این در حفظ بقای سازمان نقش مهمی ایفا كرده است.

مساله دیگری كه در رابطه با ضربات دوره قبل مورد توجه قرار گرفت ضرباتی بود كه از طریق رفقائی به سازمان وارد آمده بود كه پس از یك دوره فعالیت كنار كشیده بودند ولی دارای اطلاعات زنده بودند و پس از دستگیری اطلاعات‌شان را داده بودند و این اطلاعات سرنخی برای ضربه و دستگیری رفقای دیگر شده بود. یك مورد آن نوشیروان‌پور بود. نوشیروان‌پور رفیق حسن‌پور بود و با گروه جنگل ارتباط داشت. بعدها كنار می‌رود ولی دارای اطلاعات زنده بود و رفقائی را می‌شناخت. هنگام ضربه به گروه جنگل و دستگیری رفیق غفور حسن‌پور او هم دستگیر می‌شود و تمام اطلاعات خود را می‌دهد. او بعداً به تلویزیون آمد و مصاحبه كرد و با ساواك همكاری می‌نمود. اطلاعات وی هنگام دستگیری یكی از دلایل فشارهای شدیدتر به رفیق حسن‌پور و دستگیری رفقایی شد كه در اسفندماه اعدام شدند. در رابطه با گروه رفقا مسعود احمدزاده ـ پویان نیز یكی دو مورد بود كه الان دقیقاً در خاطرم نیست.

در ضربه به گروه رفقا جزنی ـ‌ ضیاء ظریفی هم چنین موردی عمل كرده بود. وقتی رفقا بیژن و سوركی دستگیر می‌شوند، زیر شكنجه مقاومت می‌كنند ولی بعد از مدتی رفیقی كه با گروه بود و كنارگیری كرده بود ولی دارای اطلاعات زنده بود دستگیر می‌شود این رفیق زیر شكنجه اطلاعات خود را میدهد و براساس این اطلاعات و تداوم شكنجه‌ها گروه لو رفته و ضربه سنگینی وارد می‌شود. خود رفیق بیژن بعدها در تاریخچه گروه حنگل و بررسی ضربات به گروه این مورد را بررسی كرده و می‌نویسد: «پلیس از زیر فشار گذاردن رفقا جزنی و سوركی بجایی نرسید. در شانزدهم بهمن رفیق «ب» كه از همه جا بی‌خبر بود و از ماه‌ها پیش زیر نظر قرار داشت، بازداشت می‌شود … رفیق در بازداشت‌های قبلی ‍‹در سال 32 و 39› از خود مقاومت خوبی نشان داده بود این بار بدون احساس مسئولیت جدی خیلی زود تسلیم شد و بخش مهمی از اطلاعات خود را در اختیار پلیس گذاشت. گروه كشف شد»

و در بررسی اشتباهات گروه برخورد در این باره را مورد انتقاد قرار داده و می‌نویسد: «كنار گذاشتن رفقا ب و ج گرچه برای ادامه حیات گروه ضروری بود ولی رها كردن آنها به حال خود در حالی‌كه اطلاعات دست اولی داشتند اشتباه بود. در آن شرایط گروه می‌توانست این افراد را حداقل وادار سازد كه از كشور خارج شده و از دسترس پلیس دور شوند. اعمال روش‌های شدیدتر با موقعیت عمومی گروه در آن شرایط مطابقت نمی‌كرد.»

نتیجه تامل حول این تجارب رفقای ما به این نتیجه رساند كه سرنخ‌هایی كه از طریق آن‌ها ساواك می‌تواند به سازمان ضربه بزند باید در اسرع وقت كور شود. و اگر رفقایی كه با سازمان وارد یك دوره فعالیت می‌شوند و بعداً كنار می‌كشند، و دارای اطلاعات هستند، باید در اسرع وقت، كانال‌های اطلاعاتی را پاك و قطع نمود، به‌گونه‌ای كه اگر آن رفیق احتمالاً دستگیر شد و اطلاعاتش را داد، منجر به ضربه به سازمان نشود. مثلاً اگر امكاناتی را می‌شناسد از آن امكانات نباید استفاده كرد و یا اگر رفقایی را می‌شناسد آنها را مخفی كرد تا ضربه نخورند و یا در صورت امكان، آن رفیق را از دسترس پلیس و دستگیری خارج نمود.

این جمعبندی در بر گیرنده این موضوع كه رفیقی كه كنار می‌كشد باید بطور فیزیكی حذف شود تا ساواك از طریق دستگیری وی به اطلاعات دسترسی پیدا كند نبود ولی عكس آن هم نبود. یعنی بر این موضوع هم تاكید نمی‌شد كه سازمان حق حذف فیزیكی را ندارد. و در بین رفقا تفسیرهای مختلفی از آن می‌توانست بشود. البته این جمعبندی‌ها و درس‌گیریها، مكتوب نبود و بیشتر بصورت بحث‌های شفاهی جریان می‌یافت و به‌ قول معروف قانون نانوشته بود. صادقانه بگویم هر دو برداشت وجود داشت.

دو موردی كه در این دوره من از نزدیك شاهد آن بودم شرح می‌دهم تا مساله روشن‌تر شود. مورد اول، فردی بود به نام حمید ملكی، حمید ملكی در سال 50 با رفیق مهدی فضیلت كلام تماس می‌گیرد و به سازمان وصل می‌شود. من او را می‌شناختم همكار رفیق پرویز نویدی در شركت «كاندیشن» بود. رفیق پرویز از كانال او به رفیق مهدی وصل شد. از كانال رفیق پرویز هم من به رفیق مهدی وصل شدم. من كانال وصل شدن رفیق پرویز را نمی‌دانستم و رفیق پرویز برای رعایت مخفی كاری آن را به من نگفته بود ولی یك روز اتفاقی آن سه نفر مهدی، پرویز و ملكی را در خیابان دیدم و موضوع را حدس زدم و این حدس خود را با مهدی در جریان گذاشتم كه او گفت اتفاقی است كه پیش آمده به آن فكر نكن. از كانال من رفقایی در دانشگاه صنعتی، دانشكده فنی و حقوق دانشگاه تهران به سازمان وصل شدند كه رفیق پرویز از آن خبر نداشت. در سال 51 حمید ملكی دچار تردید می‌شود و كنار می‌كشد. رفیق مهدی در تابستان 51 به من گفت كه حمید ملكی كنار كشیده است و اطلاعات او را پاك باید بكنیم ولی اصلاً صحبتی بر سر حذف فیزیكی او نبود. در تابستان 51 پس از ضرباتی كه به سازمان آمد، او ترسید و خود را به ساواك معرفی كرد و اطلاعاتی كه داد منجر به دستگیری عده‌ای از جمله رفیق پرویز شد. البته رفیق پرویز مقاومت كرد و اطلاعاتی نداد از جمله اسم مرا نگفت و گرنه در آن شرایط كه روابط تا حدودی بهم ریخته بود می‌توانست دامنه ضربات گسترش یاد. بعداً با رفیق حسن نوروزی در این‌باره صحبت كردیم او ضمن انتقاد به تعلل رفیق مهدی در پاك كردن ردها و كور كردن سرنخ‌ها بحثی درباره حذف فیزیكی با من نكرد. اتفاقاً این مورد را رفیق پرویز در زندان با رفیق بیژن بحث كرده بود و رفیق بیژن هم ضمن انتقاد به رفیق مهدی بحثی درباره حذف فیزیكی نكرده بود. مورد دیگر ارتباط با یكی از دانشجویان دانشكده فنی بود. این فرد در سال 51 از طریق من و برادرم با سازمان تماس گرفت ولی بعداً كنار كشید. در سال 52 او دستگیر شد و ضعف شدید تا حد همكاری از خود نشان داد كه منجر به دستگیری تعدادی از رفقا از جمله برادر من شد. برادرم از كانال من با سازمان ارتباط داشت و بنابر اعترافات آن فرد رابطه‌اش با سازمان لو رفته بود و بازجوها كه سرنخ مشخص داشتند او را شدید تحت شكنجه قرار دادند. او برای اینكه اسم مرا نگوید، اسم رفیق پرویز را كه در زندان بود بعنوان رابط‌اش داده بود. رفیق پرویز و برادرم رفیق نزدیك هم بودند ولی رفیق پرویز به دلیل رعایت مسائل امنیتی از وصل شدن ارتباط برادرم با سازمان خبر نداشت. خوشبختانه همان روز اول ‹یا دوم› كه رفیق پرویز را به كمیته مشترك می‌آورند. این دو همدیگر را در حمام زندان كمیته مشترك می‌بینند و برادرم ضمن معذرت‌خواهی از پرویز به او می‌گوید كه اسم او را بعنوان رابط‌اش داده است و او هم با كمال میل می‌پذیرد و مساله فیصله پیدا می‌كند‌، اطلاعات برادرم محفوظ می‌ماند و ضربه گسترش پیدا نمی‌كند. این مورد را  به عنوان یك مورد انتقادی به من هم با رفیق حسن نوروزی و هم بعداً رفیق حمید اشرف بحث كردم ضمن آن كه هر دو به من انتقاد داشتند ولی بحثی درباره حذف فیزیكی نداشتند.

از این قبیل موارد بعداً هم پیش آمد كه شاید در فرصتی دیگر به آنها بپردازیم. خلاصه می‌خواهم بگویم این‌طور نبود كه حذف فیزیكی به دلیل مسائل امنیتی یك مساله فراگیر و قاعده‌ای عمومی باشد. در موارد زیادی حذف فیزیكی صورت نگرفته است و برداشت‌های مختلف وجود داشت. گرچه حذف فیزیكی هم بوده است.

س : در واقع شما معتقدید كه شرایط نظامی مبارزه‌، و بی‌رحمی و قساوت رژیم حاكم‌، بعضی روش‌ها و متدهای انحرافی را به سازمان‌های چریكی تحمیل می‌كند‌؟

حیدر

البته شرایط سخت مبارزه چریكی و مبارزه با رژیمی كه با شكنجه زندان و اعدام می‌خواست مبارزه متشكل را نابود و خفه كند، زمینه بروز چنین انحرافاتی است و به نوعی تحمیل می‌شد ولی این نباید به توجیه انحرافات سازمان در این عرصه بیانجامد. حذف فیزیكی ساده‌ترین راه است ولی در عین حال عملی غیر انسانی است و جنبشی كه برای رهایی انسان مبارزه می‌كند به چنین شیوه‌هایی نباید توسل جوید. با تجربه‌ای كه امروز دارم حتا می‌توانم بگویم كه راه‌های دیگر به غیر از حذف فیزیكی كارایی بیشتری دارد. حذف فیزیكی هر چند در یك مقطع كوتاه ممكن است از وارد آمدن ضربه‌ای احتمالی جلوگیری كند ولی اثرات مخربی ببار می‌آورد كه قابل جبران نیست.

این نكته را هم یادآوری كنم كه بروز این پدیده زشت و انحرافی خاص چریك‌های فدایی خلق یا جنبش چریكی در ایران نیست، در اغلب جنبش‌های چریكی در آمریكای لاتین، در جنبش‌های رهایی بخش مسلحانه در منطقه خاورمیانه، آسیای جنوب شرقی و ویتنام، الجزایر و نهضت‌های مقاومت در فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و غیره یعنی در جاهایی كه مبارزه مسلحانه در شرایط سخت و مبارزه با قدرت سركوبگر یا اشغالگر جریان یافته، بروز كرده است.

س : شما از تعداد تصفیه‌هایی كه در سازمان صورت گرفته خبر دارید یا نه‌؟ و آیا تصفیه‌ای در سازمان وجود دارد كه به خاطر مواضع سیاسی ایدئولوژی بوده باشد‌؟ آقای مازیار بهروز در كتاب خود سعی دارد نشان دهد كه تصفیه عبدلله پنجه شاهی‌، مسئول شاخه‌ی اصفهان به دلیل كرایشات‌اش به حزب توده بوده است‌!!

حیدر

تا جایی كه من اطلاع دارم كلاً چهار مورد، تصفیه فیزیكی صورت گرفته است. سه مورد قبل از سال 54 و یك مورد بعد از ضربات سال 55، فكر هم نمی‌كنم بیش از این بوده باشد. از سه مورد تصفیه قبل از سال 54 من پیش از آمدنم به خارج مطلع شدم. البته من نمی‌دانم رفقایی كه تصفیه شده‌اند چه كسانی بودند، دقیقاً در چه تاریخی تصفیه شدند و كدام رفقا این تصفیه را انجام دادند. آیا رفقای مركزیت در این باره تصمیم گرفته‌اند یا رفقایی كه در بخشهای مختلف فعالیت می‌كردند خود در این باره تصمیم گرفته‌اند. من در همین حد در جریان قرار گرفتم كه رفقایی به دلایل امنیتی و در شرایطی كه اسم‌شان لو رفته بود و تحت تعقیب بودند و مخفی بودند و دارای اطلاعات زنده بودند و می‌خواستند مبارزه را رها بكنند تصفیه شده‌اند.

در یك مورد توضیحی كه شنیدم این بود كه رفیقی كه عضو یك تیم بود و از امكانات مهمی اطلاع داشت، بدون آن كه به رفقایش خبر بدهد، ول كرده و رفته و رفقا و امكانات را پا در هوا ول كرده است و رفقا را در مخاطره جدی قرار داده است كه ضمناً به از بین رفتن امكانات مهمی منجر شده است. برخوردهای ناصادقانه وی هم چه در طول زندگی چریكی و چه رفتن بی‌خبرش، رفقایش را سخت آزرده كرده بود. مدتی بعد رفقا ردش را می‌گیرند و متوجه می‌شوند كه با اسم جعلی در شركتی كار می‌كند. و تصمیم می‌گیرند او را ترور بكنند. در این مورد همان موقع هم نظر من این بود كه این اقدام نادرست بوده است.

توضیحاتی كه در دو مورد دیگر شنیدم این بود كه این دو رفیق پس از این كه مخفی می‌شوند، از خود ضعف نشان می‌دهند و در حالی كه اطلاعات وسیعی داشتند، می‌خواهند كناره‌گیری كنند. رفقا با توجه به اطلاعاتشان به آنها پیشنهاد می‌كنند كه تا پاك كردن كامل اطلاعاتشان و تهیه امكانی برای خارج كردن آنها از زیر ضربه پلیس در اختیار سازمان باشند. آنها می‌پذیرند ولی در عمل پاره‌ای برخوردهای ناصادقانه و نیز عدم رعایت اكید مسایل و دستورات امنیتی از جانب آن‌ها شك و تردید در رفقایی كه با آن‌ها در ارتباط بودند ایجاد می‌كند به گونه‌ای كه منجر به سلب اعتماد نسبت به آن دو رفیق می شود و رفقا بیم آن را داشتند كه دو رفیق دست به اقداماتی بزنند كه ضربات غیر قابل پیش بینی به سازمان بزند‌، و تصمیم می‌گیرند دو رفیق را ترور كنند‌. آیا نتیجه‌گیری رفقا در مورد  آن دو رفیق درست بوده است‌؟ مشكل بتوان قضاوت كرد‌. بر فرض هم كه درست بوده آیا راه حل دیگری وجود نداشت‌؟ قطعاً وجود داشت ولی رفقای ما ساده‌ترین راه حل را انتخاب كردند كه غیر انسانی بود‌.

البته كم نبودند رفقایی كه این راه حل برایشان قابل هضم نبود‌. حتا رفقایی كه خود این ترورها را انجام دادند برایشان این كار آسان نبود‌ و یك بار با رفیق خشایار سنجری راجع به یكی از این تصفیه‌ها صحبت می‌كردیم و هر دو از پیش آمدن چنین مسایلی ناراحت بودیم‌. البته آن موقع نگرش‌ها نسبت به مسایل متفاوت بود و این را بیشتر به حساب سخت مبارزه می‌گذاشتیم و به انحراف خودمان واقف نبودیم ولی به هر رو ناراحت بودیم‌. رفیق خشایار گفت با یكی از رفقا كه یكی از این تصفیه‌ها را انجام داده بود در این باره صحبت داشته و آن رفیق (‌كه من اسم‌اش را نمی‌دانم‌) به خشایار گفته بود وقتی تصمیم گرفته شد این عمل را انجام دهد‌، قادر به این كار نبوده است ولی‌، برای آن كه بتواند این عمل را انجام دهد چهره‌ی رفقایی را كه می‌شناخته زیر شكنجه پیش خود مجسم می‌كرده تا بتواند این عمل را تمام كند‌. او مدت‌ها حالت عادی نداشته و این عمل به صورت كابوسی رهایش نمی‌كرده است‌.

این را هم بگویم كه موارد دیگری از این قبیل پیش آمده كه برخورد درستی صورت گرفته است‌. یكی از این موارد در مورد رفیق انوشیروان لطفی‌است‌. رفیق انوشیروان در طول مبارزه خود نشان داد كه آدم بسیار مقاومی بود‌. در سال 53 پس از آزادی از زندان با سازمان ارتباط گرفت و قرار شد كه تحت مسئولیت رفیق خشایار سنجری همراه محمود نمازی و فرشیدی در تیمی سازماندهی شوند‌. در روند تشكیل تیم‌، رفیق لطفی خیلی صادقانه با رفقا مطرح می‌كند كه دچار تردید شده است و مطمئن نیست كه بتواند بكشد و در تیم قرار بگیرد‌. رفقا برنامه را تغییر می‌دهند و در جهت تدارك امكاناتِ دیگری برای تشكیل تیم حركت می‌كنند‌. به رفیق لطفی هم می‌گویند مسئله‌ای نیست و روی مسئله فكر بكند و در حدی كه آمادگی دارد در ارتباط با سازمان فعالیت خود را ادامه دهد‌. رفیق لطفی پس از مدتی به رفقا گفته بود كه بر تردید خود غلبه كرده و آمادگی قرار گرفتن در تیم را دارد‌. او در تیم قزوین قرار گرفته بود‌. در جریان ضربه به تیم قزوین رفیق انوشیروان لطفی زنده دستگیر شد و قهرمانانه زیر شكنجه مقاومت كرد تا بدان حد كه تهرانی بازجو در دادگاه پس از انقلاب كه از تلویزیون پخش شد از رفیق لطفی به خاطر شكنجه‌های وحشیانه‌ای كه در مورد او انجام داده بود معذرت خواست‌.

مسئله تصفیه‌های فیزیكی موضوعی بود كه بین رفقا بحث می شد‌. رفقایی موافق بودند‌، رفقایی مخالف‌. و رفقایی هم تردید داشتند و من خودم جزو این بخش سوم بودم‌. مسئله تصفیه‌ها به تدریج به بحثی جدی بین رفقای داخل و رفقای خارج و گروه ستاره تبدیل شد‌. قضیه از این قرار بود كه رفقا چنگیز (‌محسن نوربخش‌) و داداشی (‌خسروی اردبیلی‌) از مرز عراق برای حمل سلاح رفت و آمد می‌كردند‌. اگر اشتباه نكنم بارآخری كه به ایران می‌روند در خانه‌ای كه بودند رفیق علی اكبر جعفری به آن‌ها می‌گوید فلان رفیق را ترور كردیم‌. آن رفیق را رفیق چنگیز می‌شناخته و به شدت ناراحت می‌شود‌. پس از بازگشت به خارج این مسئله را با رفقای خارج و رفقای گروه ستاره مطرح می‌كند‌. و مسئله تصفیه‌ها به بحثی جدی بین رفقای خارج‌، رفقای گروه ستاره و رفقای داحل تبدیل می‌شود‌. از آن‌جا كه بین گروه ستاره و سازمان‌، بحثی حول استالین و استالینیزم جریان داشت‌، آن‌ها این تصفیه‌ها را نشاه استالینیزم و تصفیه نظری در سازمان قلمداد می‌كردند‌. ولی واقعیت این است كه این تصفیه‌ها ارتباطی به مسایل نظری نداشت و اساساً تصفیه نظری نبود‌. بلكه در رابطه با مسائل امنیتی بود‌. رفقای خارج و گروه ستاره با چنین دیدی به تصفیه‌ها انتقادات جدی داشتند كه طی نامه به داخل فرستادند در پاسخ به این انتقادات رفیق حمید اشرف نامه‌ای به رفقا حرمتی‌پور و اشرف دهقانی در باره توضیح تصفیه‌ها و دلائل آن و این كه تصفیه‌ها جنبه‌ی نظری نداشته است می‌نویسد‌و این احتمالاُ همان نامه‌ای است كه بدست پلیس آلمان افتاد و كتاب «‌شورشیان آرمانخواه‌» به آن اشاره می‌كند و اشتباهاً نامه جعفری به حرمتی‌پور ذكر می‌كند‌.

در سازمان نظرات مختلف وجود داشت و درج نطرات مختلف در نشریه تبلیغ مسلحانه كه نشریه ویژه بحث‌های درونی بود‌. این موضوع را اثبات می‌كند‌.

س : لازم می‌دانم هم این‌جا نكته‌ای را در مورد مصطفی شعاعیان مطرح كنم‌. او با شخصی به نام پرویز صدری زندگی می‌كرد كه  فارق‌التحصیل پلی‌تكنیك بود و نارنجك دستی‌ها را می‌ساخته است‌. مادر شایگان می‌گوید كه او را فقط دو بار پرویز را دیده‌. و مرضیه اسكویی هم او را دیده بود‌. در اواخر سال 53 (‌اگر تاریخ درست یادم باشد‌)، حسن صدری كه از بچه‌های پلی‌تكنیك بود  و حسین صدری كه قهرمان شیرجه تیم ملی ایران در دانشگاه تهران بود و خواهرشان ، كه دكتر بود‌، توسط ساواك 24 ساعت بازداشت شدند‌. بعد از آزادی، حسین كه از لحاظ سیاسی‌، روی من تاثیر زیادی داشت، گفت كه ساواك در آخرین لحظه كه ما را آزاد می كرد گفته است اسنادی به دست آن‌ها افتاده كه مصطفی و پرویز را سازمانشان می خواهد تصفیه بكند. و به این گفته‌ بودند كه اگر به شما پناه آوردند ما حاضر به كمك به آن‌ها هستیم‌. در واقع بعدها مصطفی شعاعیان در آن نامه‌هایی كه با سازمان گفت‌و گو دارد‌، اشاره‌ای به این موضوع می كند. حالا معلوم نیست در مورد مصطفی شعاعیان تصمیم‌هایی گرفته شده بود یا نه‌؟

حیدر

گروه رفقا شعاعیان – شایگان‌، گروهی بود متشكل از افراد ماركسیست و مذهبی با شكل كمابیش جبهه‌ای‌، با مشی مسلحانه‌. این گروه پیش از آن كه با سازمان تماس بگیرد با سازمان مجاهدین خلق ارتباط گرفته بود‌. مجاهدین حتا جزوات رفیق شعاعیان را می‌گیرند كه از رادیو میهن پرستان بخوانند ولی زیر خاك چال می‌كنند‌. ارتباط گروه با سازمان بعداً برقرار شد‌. رفیق شعاعیان بر تشكیل جبهه تأكید داشت و با اصرار وی بحث‌هایی بین سازمان و مجاهدین حول جبهه شروع شد كه نتیجه این بود كه شرایط جبهه نیست ‌و در همین دوره گروه ضربه خورد و رفقا نادر شایگان‌، رومینا و عطائی در درگیری شهید و عده‌ای هم دستگیر شدند‌. بقیه گروه پس از یك دوره بحث به سازمان پیوستند‌. رفقا مادر شایگان (‌فاطمه سعیدی‌) به همراه فرزندان خردسالش‌، شعاعیان‌، مرضیه احمدی اسكویی ‌و میترا بلبل صفت از جمله این رفقا بودند‌. جزوه شعاعیان كه عنوان «‌شورش‌» داشت همان موقع به طور درونی در سازمان پخش شد‌. تا آن‌جا كه من می‌دانم هیچ رفیقی با نظرات طرح شده در جزوه موافق نبود‌. رفیق حمید مؤمنی هم نقدی بر این جزوه تحت عنوان «‌شورش نه قدم‌های سنجیده در راه انقلاب »‌ نوشت‌و این را هم بگویم كه رفیق بیژن جزنی از پیوستن رفیق شعاعیان به سازمان با خبر شده بود و با شناختی كه از رفیق شعاعیان داشت در این باره و تأثیر نظری وی روی سازمان نگران بود و در صدد بوده كه نقدی بركتاب «‌شورش‌» بنویسد ولی این امر ممكن نشده بود‌.

رفیق شعاعیان بر انتشار بیرونی كتاب خود از طرف سازمان اصرار داشت و رهبری سازمان با آن مخالف بود و این اصلی‌ترین اختلاف رفیق با رهبری سازمان بود‌.

بحث‌ها و اختلافات رفیق شعاعیان با رفقای رهبری ادامه یافت و وی در شهریور ماه سال 53 از سازمان جدا شد‌.

من از هیچ رفیقی نشنیده‌ام كه اصلاً مسئله تصفیه فیزیكی رفیق شعاعیان حتا مطرح هم شده باشد‌. علیرغم مخالفت با نظرات وی همه رفقا‌، رفیق شعاعیان را فردی انقلابی و مبارز می‌شناختند‌. نه در این باره و نه در هیچ موردی تصفیه فیزیكی به خاطر اختلاف نظری‌، هیچ گاه در سازمان مطرح نشده است‌.

برخورد سازمان با رفیق هوشنگ اعظمی‌، نمونه دیگری است كه نشان می‌دهد تصفیه فیزیكی به خاطر اختلاف نظری وجود نداشته است‌.

س : این اختلاف نظرِ گروه هوشنگ اعظمی و سازمان بر سر چه بود و سرنوشت این اختلاف نظر به كجا كشید‌؟

حیدر

گروه دكتر اعظمی در تابستان 53 به سازمان پیوست‌. رفیق هوشنگ اعظمی بر حركت مجدد در روستاهای لرستان تأكید داشت ولی رهبری سازمان با آن موافق نبود‌. این اختلاف نظر برای رفیق اساسی بود و با رهبری سازمان به توافق نرسید و در نتیجه جدا شد و مستقلاً در این جهت حركت كرد‌. بقیه رفقای گروه دكتر اعظمی از جمله رفقا محمود خرم‌ابادی و سیامك اسدیان (‌اسكندر‌) با سازمان ماندند‌.

تصفیه فیزیكی مخالفینِ نظری اساساً در سازمان مطرح نبود‌. وقتی جریان تغییر ایدئولوژیك مجاهدین و تصفیه‌های فیزیكی درونی آن‌ها علنی شد‌، همه رفقای ما به شدت با این تصفیه‌های فیزیكی ایدئولوژیك مخالف بودند و این تصفیه‌ها را محكوم می‌كردند‌.

س : آقای مازیار بهروز در باره‌ی ترور عبدالله پنجه شاهی مسئول شاخه‌ی اصفهان‌، از قول علیرضا محفوظی می‌نویسد‌: «‌ در سال 1355 گروه سه نفره {احمد غلامیان لنگرودی ( معروف به هادی‌) و قربانعلی رحیم‌پور (‌معروف به مجید‌) و رضا غبرایی (‌مشهور به منصور‌)‌}از پنجه شاهی خواست به مشهد برود و به منظور جلوگیری از گسترش انشعاب‌، او را اعدام كرد‌.‌»

شما در مورد این تصفیه ی پنجه شاهی چه می‌گویید و آیا از این تصفیه خبر داشتید‌؟

حیدر

هنگامی كه این تصفیه صورت گرفت من در خارج بودم‌. وقتی به ایران رفتم رفقایی را كه دیدم بحث‌های زیادی كردیم ولی هیچ‌یك در این باره به من چیزی نگفتند‌. آیا رفقایی كه در آن موقع مركزیت محسوب می‌شدند اصلاً بحثی حول این تصفیه كرده بودند‌؟ نمی‌دانم دلیل نگفتن آن چه بود‌؟ باز هم نمی‌دانم‌.

من مدت‌ها پس از انقلاب و فكر می‌كنم پس از انشعاب اقلیت و اكثریت بود كه از رفیقی كه اگر درست بیادم مانده باشد رفیق هاشم بود‌، شنیدم كه رفیق هادی‌، رفیق پنجه شاهی را به خاطر این كه به رفیق دختری علاقه‌مند شده بود‌، ترور كرده است‌. راستش باور كردنش برام مشكل بود و به شدت متآثر شدم‌. خود رفیق هاشم هم متأسف بود‌. پس از آن هر بار با مادر پنجه شاهی و یا رفیق خشایار (‌پنجه شاهی‌) روبرو می‌شدم به شدت احساس شرمساری می‌كردم و به زحمت خودم را كنترل می‌كردم‌.

س : توضیحاتی كه شما در مورد مسائل می‌دهید نشان می دهد كه حداقل بخشی از اطلاعات كتاب غلط است‌. سؤال  این است كه تاثیر این كتاب روی نسل جوان به عنوان یك كتاب پژوهشی در ایران چیست‌؟ من اعتقاد دارم وقتی دست‌اندر كارانِ زنده‌ی جنبش‌، پیشقدم نمی‌شوند تا تاریخچه‌ی سازمان فدایی را ، حتا با روایت‌های مختلف مطرح كنند – تا كمكی به نسل امروز جامعه‌، كه تشنه‌ی اطلاعات است بشود –  طبیعی است كه افرادی چون آقای مازیار بهروز‌، به كمك مترجمینی چون «‌مهدی پرتوی‌» بدون هیچ تعهدی‌! به سهو و یا به عمد‌! اطلاعاتی را از زبان افراد دست چندم‌، و اطلاعاتی مستند نما را  با عنوان كار پژوهشی و تحقیقی به بازار نشر جمهوری اسلامی روانه می‌كنند‌. شما فكر نمی ‌كنید كه در این مورد كوتاهی‌هایی هم از طرف افرادی چون شما صورت گرفته است‌؟

حیدر

كوتاهی‌ای كه به آن اشاره می‌كنید كاملاً درست است‌. حداقل وظیفه ی نسل ما این است كه تجاربی را كه از سر گذرانده‌ به نسل جوان انتقال دهد و حقایق را در اختیار آنان بگذارد تا شناخت درستی در باره‌ی گذشته كسب كرده و از ان درس بگیرند‌. خود ما وقتی در دهه چهل در مورد حزب توده هیچ چیزی بدستمان نمی‌رسید‌، كتاب سیاه ساواك را می‌خواندیم كه بدانیم حزب توده چگونه بوده است‌. هر چند با شك و تردید می‌خواندیم و همه چیز را قبول نمی‌كردیم‌. من خودم كتاب سیاه را خواندم تا ببینم سازماندهی حزب توده چگونه بوده است‌.

البته قصدم مقایسه كتاب «‌شورشیان آرمانخواه‌» با كتاب سیاه ساواك نیست ولی می‌خواهم بگویم وقتی منابع مستند و معتبری وجود نداشته باشد نسل جوانی كه تشنه آگاهی است به هر چیزی كه دم دستش باشد رجوع می كند‌.

به نظر من كتاب «‌شورشیان آرمانخواه‌» نه تنها حاوی گزارش مشتندی در باره ی تاریجچه سازمان فدایی نیست‌، بلكه تصویری مغشوش و غیرواقعی بدست می‌دهد و بسیاری از نتیجه گیری‌ها و حكم‌های آن نادرست است‌.

قلیچ‌خانی: با تشكر از شما كه در این گفت‌و گو شركت كردید 

Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

مصاحبه با عباس هاشمی
برگی از تاریخ
برگی از تاریخ – زندگی و تجربیات عباس هاشمی: پاره چهارم: در مورد سازمان چریکهای فدایی خلق ایران

شبنامه: با اینکه گرایش راست بیگوندی‌ها قبلا از سازمان رفته بودند، چطور شد که باز هم در جریان انقلاب یک اکثریتی پیدا شد که کاملا توده‌ای بود؟!
ع هاشمی: پیدایش اکثریت یک دلیل تشکیلاتی دارد و یک دلیل ایدئولوژیک:
بعد از ضربات۵۴، بنا به مصوبه‌ی کمیته مرکزی سازمان و تاکید رفیق حمید اشرف، عضوگیری ممنوع شده بود. تکوین شرایط عینی انقلاب به طور طبیعی این مصوبه را ملغا کرد و سازمان به شکل شتابزده‌ای به عضوگیری پرداخت؛ در این عضوگیری‌ها که اسمش «عضوگیری ویژه» بود (یعنی علی‌رغم مصوبه) کسانی عضوگیری شدند که اساسا فعالین صنفی دانشجویی بودند.
معروف‌ترین این‌ها فرخ نگهدار و مهدی فتاپور بودند که به دلیل آشنایی با دیگر زندانیان سیاسی، عضوگیری‌ها را هم جهت می‌دادند، یعنی چه کسانی خوب هستند، در نتیجه، عملا یک باندی از زندانیان سیاسی، تقریبا فله‌ای عضوگیری شدند که عموما رفیق گرمابه‌ی هم بوده‌اند. علت یا شانس اکثریت شدن این‌ها اما تنها به این محدود نمی‌شود، در شرایط انقلابی که کرور کرور آدم به سمت سازمان آمده، خیلی راحت صنفی کارها دست به ارتباط گیری زدند و به سرعت مثل یک بهمن، بزرگ شدند و بر سر سازمانی کوچک فرود آمدند! به همین سادگی!ـ

مصاحبه با عباس هاشمی
تاریخ معاصر
برگی از تاریخ: زندگی و تجربیات عباس هاشمی: پاره سوم: مهم‌ترین دوره ی فعالیت سیاسی

تاریخ معاصر ایران، به‌ویژه با دگرگونی‌های شتابزده و پیچیده نیم قرن اخیر، با کاستی‌های قابل توجهی در زمینه مستندسازی روبروست. بسیاری از رویدادها و تجربه‌های مهم به دلیل عدم ثبت دقیق، دسترسی نداشتن به منابع و مآخذ معتبر و یا توجه ناکافی به جزئیات، به مرور زمان در ابهام فرو …

مصاحبه با عباس هاشمی
ایران
1
برگی از تاریخ: زندگی و تجربیات عباس هاشمی: بخش نخست؛ شکل‌گیری شخصیت فردی

ع هاشمی: من متولد میدان شهرداری مشهد (مجسمه) هستم که خیلی زود به احمد آباد، محله‌ای جدید و نو بنیاد، با باغی بزرگ، نقل مکان کردیم، که آن‌موقع ییلاقی بود و هنوز قلعه‌ی «احمد آباد» در آنجا وجود داشت و در نزدیکی آن دبستان ما قرار داشت که اسم‌اش «کاتب پور» بود. خانواده‌ی من چندان سیاسی نبودند، پدرم اما به‌طور منظم یعنی هر شب به رادیوهای خارجی فارسی زبان گوش می‌داد و چون ممنوع بود، در اطاق‌اش را می‌بست و با مخفی کاری به آن‌ها گوش می‌کرد که کنجکاوی مرا بر می‌انگیخت.
البته پدرم از نظر سیاسی با اینکه ضد شاه بود، کلاً آدم محافظه کاری محسوب می‌شد.
و من همیشه او را به عنوان آدمی بورژوا مسلک و محافظه کار ارزیابی می‌کردم و محافظه کاری سیاسی‌اش را با ترسویی مترادف میدیدم، اما بعدا چیزهایی از او دیدم که برایم غریب و آموزنده بود: چه هنگامی که زندان افتاده بودم، در مقابل سرزنش رقبای تجاری‌اش،( که شنیده ایم پسر ات زندان است؟!) به من افتخار می‌کرده،( = پسرم دزدی نکرده! با شاه در افتاده!)

%d Bloggern gefällt das: