نظامیگری و جنبش کارگری

مقاله

پایگاه مادی نظامیگری و تاکتیک پرولتاریا

ارزش اضافهٔ حاصل از دسترنج کارگر تنها به انباشت سرمایه تخصیص نمییابد. بخش دیگری از آن صرف دستگاه عریض و طویل بوروکراسی میشود. میزان هنگفتی از آن، بودجهٔ دستگاه نظامی و ساز و برگ پلیس و ارتش را تأمین میکند. در یک کلام: نظامیگری یا میلیتاریسم

سرمایه داری از براه اندازی نظامیگری دو هدف عمده تعقیب میکند. نخست برتری و پیشی گرفتن در رقابت سرمایه داری، مثلا در برقراری تسلط بر منابع ثروت طبیعی و توده مضاعف نیروی کار خارجی، بازارها و شریانهای تجاری. دوم سرکوب کارگران و تسلط بر پرولتاریا. چه انقیاد کارگر داخلی (متروپل) در راه کسب رهائی، استقلال و حقوقش و یا تلاش برای نابودی کارگر رهائی یافته و حکومتش. به اصطلاح رایج، تضمین دیسپلین یعنی به قلاده کشیدن کارگر، توسط پلیس، ارتش، دستگاه قضائی و سازمان زندانها و یا تدارک جنگی، تبلیغات کثیف و دروغین، جاسوسی و اجیر کردن ستون پنجم. به بیان دیگر، ارزش اضافه حاصل از کار کارگر، جدا از تأمین هزینه زندگی پرتجمل و لوکس سرمایه دار، بر دوگشتاور تقسیم میشود. یکی با انباشت سرمایه، بنیان نظام و ابزار تولیدش را تأمین، تداوم و توسعه میبخشد و دیگری روبنای آن، برای حفظ و هدایت و مدیریت با ابزار نظامیگری و پلیس که نظام را تحکیم میکند و دوام میبخشد. تحکّم و تسلّط بر طبقه کارگر در واقع و نهایتاً با ضمانت نظامی و پلیس، و تهدید آشکار و پنهان („نامرئی“،  و حتی اگر کارگر „دیسیپلین“ و سرعت کار را „پذیرفته“ و درونی کرده باشد)، با زندگی روزمره او عجین است. و نمونه برجسته نظامیگری در رقابت سرمایه داری را در جنگ جهانی اول میبینیم

ستون اساسی قدرت سیاسی میلیتاریسم، دولت ارتجاعی و نیروهای مسلح او هستند. همین دولت است که تنور رقابت تسلیحاتی را هرچه بیشتر داغ میکند و بودجه و نفرات ارتش را افزایش میبخشد. بدیهی است که پایگاه اجتماعی (طبقاتی)  نظامیگری امروزه، از افراطی ترین محافل سرمایه داری انحصاری و ایادیشان در اقصی نقاط جهان شکل میگیرد. پیشقراولانشان، صاحبان و مدیران کمپلکس های نظامی – صنعتی هستند

تأمین هزینه های نظامی که اغلب نرخ صعودی دارند، از حاصل دسترنج کارگران (تبیین بالا)، موجب افزایش مجموعه هزینه ها (اخاذیهای دولتی و کالاها)  و تورم میشود. مثلی است معروف در اقتصاد سیاسی که: هر سکه را یکبار بیشتر نمیتوان پرداخت کرد. یا برای توپ یا برای کره. گلوله یا نان. هزینه های هنگفت نظامی در جامعه سرمایه داری برندگانی دارد: قشرهای طبقه حاکم ( کم وبیش) که آن „سکه“ ها را به چنگ میاورند. اما کارگران، حتی اگر حکومت پرولتری خود را هم برقرار کرده باشند (اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه)، پرداخت کنندگان این „سکه“ ها هستند و باید ناخوشایند، از کره (نان) صرفنظر کنند. تک حکومت سوسیالیستی کارگران نمیتواند تا فرایند سلسله انقلابات پرولتری و پیروزی آنها در بخش عمده سرزمینهای کلیدی سرمایه داری پیشرفته، مسابقه تسلیحاتی را دور بزند و از شرکت در مسابقه تسلیحاتی، هرچند که متضرر از آن باشد، روی برگرداند. پرولتاریا مجبور است در آن شرکت کند، چراکه تفنگ سرمایه داری او را نشانه گرفته است. به این دلیل مبارزه ضد میلیتاریستی پرولتاریا و متحدینش چه زیر سلطه سرمایه داری و یا رها از یوغ آن، رو در روی امپریالیسم، همواره در برنامه پرولتاریا جایگاهی وزین دارد. اوست که پرچم این مبارزه طولانی و خونین را بدوش میکشد: از افشای ترفندهای سرمایه داری در کاربرد میلیتاریسم و تخصیص بودجه های نظامی از تاراج زحمتکشان و تدارک جنگها، و مقابله با آنها و جلب و سازمان متحدینش گرفته، تا تاکتیک محدویت و کاهش فعالیتهای میلیتاریستی، نهایتاً و ضرورتاً، سلاح بر دوش در جنگ با بورژوازی. همچون جنگ ویتکنگ ها علیه تجاوز امپریالیستی ا. م. امریکا و همدستانش( ویتنام در دهه های شصت و هفتاد قرن بیستم)

وظیفه اساسی و رسالت کلاسیک دولتهای سرمایه داری تامین و پیشبرد منافع استراتژیک طبقات حاکم است. آنها الأصول  خود را از رقابت موسسات اقتصادی و برتری جوئی یکی بر دیگری بدور میدارند تا حافظ کل نظام و دوام آن باشند. اگرچه در مواردی نفوذ این یا آن مؤسسه، مثلاً به دلیل سیاست اقتصادی دولتی و تولیدات کلیدی، مورد حمایت قرار میگیرد و از جایگاه ویژه ای برخوردار میشود(بوئینگ در ا. م. امریکا و ایرباس- اویرواسپیس در اروپا، هردو مضافاً تولید کنندگان انواع هواپیماهای جنگی) . رقابت سرمایه داری اما در عین حال با ذات آن عجین است. تبلور آن شکل قهر آمیز نیز بخود میگیرد. میلیتاریسم بازوی این قهر است. اما با پایان عصر اولیهٔ „رقابت آزاد“(در واقع عصر عروج سرمایه داری تا پیروزی و تسلط کامل آن در بخش پر تحرک جهان، از انقلاب کبیر فرانسه ۱۷۸۹ تا جنگ آلمان و فرانسه ۱۸۷۱، بعنوان نشانهای تاریخی برجستهٔ آن عصر)  و بویژه با گام نهادن جامعه جهانی به عصر امپریالیسم و متعاقباً انقلابات پرولتاریايی، میلیتاریسم هر چه بیشتر برای سرکوب خیزش پرولتاریا و علیه نظم نوین او به میدان میاید. اهمیت نظامیگری برای سرمایه داری در مقابله با پرولتاریا، گاه آنچنان عمده میشود که دولتهای سرمایه داران دست از رقابت و حل تضادهای درونی خود بر میدارند و تمامی قهر خود را صرفاً برای هدف استراتژیکشان، یعنی مقابله با پرولتاریا و نابودی نظم نوین او و دستاوردهایش و بقای سرمایه داری صرف میکنند. و این گاهاً زمانی است که درخشش رزم پرولتاریا با ایجاد همبستگی کارگری، دینامیسم حرکت و پیشروی صفوف طبقه کارگر را بگونه تحول آمیزی تسریع میبخشد. جنگ آلمان و فرانسه در سالهای ۷۱ – ۱۸۷۰ با خیانت ملی بورژوازی بزرگ فرانسه به سرکردگی تیرز در مقابل ارتش متجاوز آلمان- پروس،  برای مقابله با کموناردها به متارکه انجامید. همین روند بود که نضج شرایط انقلابی را موجب شد. شرایط انقلابی، که خیزش کارگران پاریس و نخستین انقلاب کارگری را درپی داشت. در این شرایط به میدان آوردن ماشین نظامی سرکوبِ سازمان و نظم نوینِ کارگران، مهمترین وظیفه دولت برای برقراری سرمایه داری و استواری آن شد، نه فتح بازارها و رقابت

شناخت جنبش کارگری از نظامیگری

پس از عصر عروج سرمایه داری تا پیروزی و تسلط کامل آن  (۱۸۷۱-۱۷۸۹ )  جنبش کارگری و انترناسیونال دوم خیلی زود با آغاز روند افول آن، به ماهیت میلیتاریستی سرمایه داری و عملکرد آن پی بردند. کنفرانسهای بین المللی و متعدد آنها (در پاریس ۱۸۸۹، در بروکسل ۱۸۹۱، در زوریخ ۱۸۹۳، در اشتوتگارت  ۱۹۰۷ و سپس در شهر اسن آلمان)  در قطعنامه هایشان به روشنی بیان کردند: میلیتاریسم مدرن، محصول سرمایه داریست. نظامیگری در هردو وجهش، „حضور زنده“ سرمایه داریست. چه در وجه قدرت نظامی دولتها برای جنگهای فیمابین (میلیتاریسم „برون مرزی“) ، و یا بمثابه حربه ای در دست طبقه حاکم برای سرکوب هر گونه جنبش (صنفی و سیاسی) پرولتاریا (میلیتاریسم „درون مرزی“). در این تعریف و توضیح میلیتاریسم،  همه جناحهای شرکت کننده در کنفرانسهای یاد شده، علیرغم اختلاف نظر جدی در تاکتیک و حتی استراتژی جنبش، متفق القول بودند. (نک: و. ا. لنین، میلیتاریسمِ جَدَلْبار و تاکتیکِ آنتی میلیتاریستیِ سوسیال دمکراتی، جلد ۱۵ مجموعه آثار آلمانی، چاپ برلین، ۱۹۶۲، ص ۱۸۷) اما بطوریکه تاریخ در این زمان نشان میدهد، تمامی این تفصیلات و تفاضلات به هیچ اقدامی از جانب آنها برای جلوگیری از شلیک حتی یک گلوله به قلب سربازی نیانجامید. چرا که آنها با استناد به قطعنامه های کنفرانسها مدعی میشدند: “ میلیتاریسم مدرن، محصول سرمایه داریست“ بنابراین هیچ اقدام ویژه ای، منجمله تبلیغی، برای مقابله با میلیتاریسم ضرورت ندارد. زیرا پایان سرمایه داری بمنزله نابودی میلیتاریسم است. همانطور که میدانیم آنها با دفاع از حکومتهای خودی در افروختن آتش جنگ جهانی اول همدست شدند. تنها کمونیستها از میان این جنبش بودند که پیکاری سخت و بی پروا را با میلیتاریسم ادامه دادند و البته تاوان سنگین آنرا هم پرداختند. آنها در کنفرانس اشتوتگارت استدلال کردند: میدانیم که مسئله زنان و از این قبیل نیز با براندازی سرمایه داری حل میشود، پس چرا امروز و در نظام سرمایه داری  به کارزار تبلیغی برای احقاق حقوق مدنی زنان میپردازیم اما شما پیکار آنتی میلیتاریستی را تعطیل میکنید و پایان نظامیگری را به زمان برافتادن سرمایه داری وامیگذارید؟

فرصت طلبان سازشکاری که پیکار آنتی میلیتاریستی را رها کرده و به خیمه گاه وطنپرستی و بورژوازی خودی کوچ کرده بودند به مارکس و انگلس اتکا میکردند. اشاره آنها به تاکتیک مارکس در جنگ آلمان در سال ۱۸۷۰ بود. همچنین به بیانیه انگلس در سال ۱۸۹۱. در آنجا انگلس سوسیالیستهای آلمان را موظّف میداند در صورت وقوع جنگ علیه روسیه و فرانسه، به دفاع از وطن خود برخیزند. شووینستها ادّعا میکردند که مارکس و انگلس علیرغم آنکه جنگها را محکوم میکردند، اما در جنگهای ۱۸۵۵/ ۱۸۵۴ تا ۱۸۷۱/۱۸۷۰ و ۱۸۷۷/۱۸۷۶ همواره بمحض وقوع جنگ، از این یا آن طرف درگیر حمایت میکردند.  لنین در پاسخ آنها بروشنی پاسخ داد که „این استناد به مارکس و انگلس، تحریفی غضب انگیز است بنفع بورژوازی و اپورتونیسم، همانگونه که در نوشته های آنارشیستهائی چون گیوم و همردیفانش آمده، برای آنکه آنارشیسم را توجیه کنند. جنگ ۱۸۷۱/۱۸۷۰ از سوی آلمان بلحاظ تاریخی، تا زمانیکه ناپلئون سوم شکست نخورده بود، جنگی ترقیخواهانه بود. زیرا او بهمراه تزار سالهای متوالی آلمان را منکوب کرده بود. از این طریق که، فئودالیسم خرده پراکنده را یاری کرد. اما بمحض اینکه جنگ بسوی غارت فرانسه منحرف شد (تصرّف الزاس – لوترینگ) مارکس و انگلس آلمان را به شدّت محکوم کردند. همچنین در آغاز این جنگ از اقدام بِبِل و لیبکنشت که بر علیه اعطای وام جنگی رأی دادند و به سوسیال دمکراتی پیشنهاد نمودند با بورژوازی همرأی نشود بلکه از استقلال منافع طبقاتی پرولتاریا جانبداری کنند، استقبال کردند. این حکمِ درباره یک بورژوازی مترقی، جنگ رهائی ملّی را، اینک در مورد جنگ امپریالیستی بکار بردن، تجاوزیست به حقیقت. اینهمه با درجه ای اعلاتر، در مورد جنگ ۱۸۵۵/ ۱۸۵۴ وتمامی جنگهای دیگر قرن ۱۹ نیز صادق است. چراکه در آنزمان نه امپریالیسم مدرن، و نه شرایط عینی رشد یافته برای سوسیالیسم و نه احزاب کثیرالعضو سوسیالیستی در تمامی کشورهای جنگ افروز وجود داشت. یعنی دقیقاً همان شرائط لازمی که در مانیفست بازل بعنوان تاکتیک „انقلاب پرولتری“ در ارتباط با جنگی میان قدرتهای بزرگ، استنتاج شده است.“ (و. ا. لنین، سوسیالیسم و جنگ، مجموعه آثار آلمانی، جلد ۲۱، برلین، ۱۹۶۰،چاپ نخست، ص ۳۰۹)  

 این فصل از تاریخ جنبش کارگری بار دیگر نشان داد که تنها تبیین و افاضات پیرامون اینکه پایان سرمایه داری همانا خاتمه جنگهاست، درنتیجه پیکار امروزین علیه میلیتاریسم ضرورت ندارد، جای اقدام مشخص عملی و کنونی علیه نظامیگری را پر نمیکند. در جنگ ارتجاعی ایران و عراق، بخش عمده چپ ایران بناگاه „دفاع از میهن انقلابی“ و „جنگ تجاوزگرانه صدام“ علیه ایران را کشف کرد. در حالیکه میبایست با موضعگیری علیه نظامیگری به جمع نیروهائی که به درستی خواستار برگرداندن لوله های تفنگ بسوی حکومت خودی بودند، همچون سازمانهای موسوم به خط سه، میپیوست

نظامیگری، تبلیغات و تحدید دمکراسی

مثلی است معروف که هر جنگ با دروغی آغاز میشود. ویا، نخستین قربانی هر جنگ، حقیقت است. شاهدان این گفته ها در تاریخ کهن و نو بیشمارند. در دوران حاضر دستگاههای عظیم تبلیغاتی و خبرپراکنی جاده سازانِ راهِ ماشین جنگی میلیتاریسم هستند. این جاده ها تنها یکروز پیش از آغاز جنگ اتمام نمییابند. تدارک این جاده ها گاه سالها پیشتر آغاز و بموازات جنگ و پس از آن نیز ادامه دارد. باید بیش از ۳۰ سال از آغاز جنگ ا. م. امریکا علیه ویتنام شمالی میگذشت تا رابرت مکنامارا وزیر „دفاع“ اسبق ا. م. امریکا اعتراف کند که تمامی بهانه آغاز این جنگ، یعنی حمله به ناوهای دریائی این کشور در تومکین دروغین و ساخته و پرداخته نیروهای نظامی پنتاگون (وزارت دفاع) بود.  تنها در عملیات  به اصطلاح انتقامی „رولینگ تاندر“ بمب افکنهای (بی ۵۷) ا. م. امریکا، ویتنام شمالی را با  سه برابر مجموعه تمام بمبهائی که در طول جنگ جهانی دوم در اروپا بکار رفت، بمباران کردند. مکنامارا در این زمان از تمامی رسانه های دنیای غرب اعلام کرد: „اهداف نظامی برای ما در مرتبه دوم قرار دارند. هدف ما بدست آوردن قلب مردم ویتنام جنوبی است و شرط اولیه آن، تأمین امنیّت آنهاست“

در همین زمان بودجه نظامی ا. م. امریکا معادل %۱۰ تمامی تولید ناخالص ملی این کشور است. اما همین مقدار نیمی از کل درآمدهای مالیاتی دولت ا. م. امریکا را بخود تخصیص میداد. میتوان تصور نمود که این نیمهٔ کل بودجهٔ کلانِ بزرگترین اقتصاد آنزمان جهان، چگونه تغییرات ساختاری اقتصادی با روی نمود به سوی صنعت و خدمات نظامی، و درپی آن تغییرات ساختار اجتماعی را موجب میشود که در صورت عدم ترمیم آن فرماسیون جامعه را از بنیان تغییر میدهد و همچون زخمی بر چهره جامعه نقش میبندد. این تخصیص ثروت خزانه برای برنامه های نظامی و سیاست صرفه جوئی در زمینه های رفاهی و فرهنگی، توده عظیم جامعه را بخشم آورد. آنها روانه واشنگتن شدند. تنها فوج نیروهای تا به دندان مسلح ارتش توانستند هجوم مردم برای اشغال پنتاگون را مانع شوند

اما دستاورد دمکراسی در این جوامع اجازه نمیدهد که ارقام بودجه از مردم پنهان نگاه داشته شوند. با این وجود دستگاه میلیتاریستی نیرنگهای گوناگون برای اختفا هزینه های نظامی و دزدیدن ثروت مردم بکار میگیرد. این دولتها حتی از خلق و تخصیص بودجه های مخفی ابا ندارد. کشورهای عضو ناتو برای آنکه با مقاومت شهروندانشان روبرو نشوند، تلاش میکنند هزینه های نظامی را حتی الامکان جزئی جلوه دهند. به این منظور معمولاً حجم پولی هزینه ها را ذکر نمیکنند بلکه ارقام را بصورت درصد (%) که همواره کوچکتر از رقم ۱۰۰ است ارائه میدهند. آنها بعلاوه بجای پایه قرار دادن بودجه کشوری، درآمد ناخالص ملی را پایه قرار میدهند. به اینگونه رقم درصدی بازهم کوچکتر بنظر میرسد. حال آنکه درآمد ملی اگرچه توان اقتصادی کشوری را نشان میدهد، اما این مبلغی نیست که دولتی در اختیار داشته باشد تا بتواند درباره تخصیص آن مثلاً برای نظامیگری حق تصمیم داشته باشد. مطابق پیشنهادی از سوی آلمان در اجلاس ناتو به سال ۲۰۱۲  قرار شد کشورهای عضو، سطح هزینه های نظامی خود را تا %۲ درآمد ناخالص ملی شان افزایش دهند. در نگاه نخست این رقم چندان بزرگ جلوه نمیکند. امّا برای نمونه %۲ تولید ناخالص ملی سالانه آلمان که شامل سود و درآمد مؤسسات اقتصادی و غیره میشود، در واقع متجاوز از %۲۰ کل بودجه دولتی است. یعنی از هر پنج یوروی بودجه سالانه آلمان یک یوروی آن هزینه نظامی میشود که در تاریخ ۷۵ سالهٔ پس از جنگ جهانی دوم بیسابقه است. این مبلغ حتی در اوج „جنگ سرد“ بعنوان بودجه همه ساله وجود نداشته است. جدا از این ترفند، در دهه های اخیر شاهدیم که همین دولتها سیاست استفاده از „منابع برونی“ (ساختمان، پرسنل، تعمیرات، نظافت،…) را با تفکیک برنامه ها و وظائف نظامی به پیش میبرند و به این طریق بخشهائی از هزینه های ارتش را به دوش ارگانهای دیگر واگذار میکنند. با این نیرنگ مبالغ بیشتری صرف اهداف میلیتاریستی میکنند و بعبارت دیگر بودجهٔ نظامی را کاهش یافته جلوه میدهند

در راستای سیاست تبلیغ برای ارتش و موضع گستاخانه  و تهاجمی میلیتاریسم به جامعه ، همواره و وسیعاً تلاش میشود، ارتش را با تمامی ارزشهایش (کنترل، برتری، شکست ناپذیری، …) ، نشان و درفشش (اونیفرم و سلاح، خودروها،…) و پرسنلش به میان مردم ببرند تا در انظار عمومی (خیابانها و میادین، وسائط نقلیه عمومی، جشنها و مراسم، بیمارستانها و مدارس، …. ) حضور بارز داشته باشد، تا به اینگونه نیروهای نظامی عضو طبیعی، جاودانه و رفیع جامعه در اذهان جای گیرد. ایجاد مقبولیت عمومی، ضامن حضور و امکان مانور دسته های نظامی در شرایط ویژه و کاربرد مستقیم ارتش در سرکوبهای داخلی هستند. موارد مشخص، بارز و به روز آنرا در سرکوب تظاهرات خیابانی جنبش رنگین پوستان در سال گذشته در ا. م. امریکا و بهنگام مراسم تحلیف پرزیدنت جو بایدن در واشینگتن( دی سی) شاهد بودیم. این تهاجمات ارتش اغلب با مقاومت نیروهای ضد میلیتاریست مواجه میشود

نظامیگری و اقشار میانی

میلیتاریسم عرصه زندگی اقشار میانی را نیز هرچه بیشتر تنگ، و اگر نتواند خواستهای دمکراتیک آنها را در کانالهای مطلوب یا قابل قبول هدایت کند (جلب و جذب یا اینتگراسیون، آنچه که در سیستم پارلمانی شرایطی مهیّاتر دارد)، آنها را هم سرکوب میکند. بخصوص اگر این خواستها در جریان حرکت، به بستری برای تحوّلات اجتماعی بدل شوند. یعنی حداقل توان و پتانسیل تحوّلات اجتماعی را دارا باشند. سرکوب جنبش دانشجوئی در دهه شصت در اروپای غربی، جنبشهای ضد نژاد پرستی و ضد فاشیستی (هر دو با شرکت اقشار دیگر) و اعتراضات دهقانان هند (۲۰۲۱ – ۲۰۲۰ ) نمونه هائی برجسته اند. پرولتاریا  میتواند و باید در سازمان و سازماندهی این جنبشها نقشی وزین عهده دارشود

فوریه ۲۰۲۱

ن: کمال صالحه زاده

Keine Kommentare

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Diese Website verwendet Akismet, um Spam zu reduzieren. Erfahre mehr darüber, wie deine Kommentardaten verarbeitet werden.

منوچهر کلانتری (سمت چپ تصویر)، بیژن جزنی (سمت راست تصویر)
برگی از تاریخ
منوچهر کلانتری، نوشته فرد هالیدی

کلانتری از سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۶یا ۱۳۴۷) تا سقوط شاه در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) در انگلستان زندگی می‌کرد. او چندین کمیته را برای اطلاع‌رسانی درباره‌ی وضع زندانیان سیاسی ایرانی سازمان داد و بسیاری از اسناد اپوزیسیون ایران به زبان انگلیسی زیر نظر او بر ترجمه و منتشر شد. وی هم‌چنین اداره‌ی کمیته‌ی ایران را بر عهده داشت که زیر نظر مرحوم پگی داف در دفتر کنفرانس بین‌المللی خلع‌سلاح و صلح در لندن فعالیت می‌کرد. منوچهر کلانتری هم‌چنین از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۸ (۱۳۴۹-۱۳۵۷) به‌عنوان عضوی از کمیته‌ی خلیج (‌فارس) به فعالیت‌های انترناسیونالیستی در حمایت از مردم عراق و شبه‌جزیره عربستان مشغول بود. او نقش ویژه‌ای در پی‌ریزی حمایت از مبارزات مردم عمان زیر رهبری جبهه‌ی خلق برای آزادی عمان در میان نیروهای مترقی‌ انگلیسی و ایرانی داشت.

طرح از گفتگوهای زندان
خبر
دو زنکشی توسط یک مرد در یک روز در ترکیه!، ترجمه میلا مسافر

دو زنکشی توسط یک مرد در یک روز در ترکیه!ـ ـ (مقاله ای از تالیا آ.، گِلِر اِشتاین و باکی دوریم کایا که در تاریخ 16 اکتبر 2024 در سایت طبقه علیه طبقه منتشر شده است.)ـ دو زنکشی توسط یک مرد در ترکیه موجب گسترش اعتراضات و آشکارتر شدن افزایش …

همایون کتیرایی
برگی از تاریخ
یاد همایون، سعید یوسف

یاد همایون سعید یوسف در مهر ماه سال ۱۳۵۹ متنی به یاد رفیق همایون کتیرائی نوشتم، که از اسطوره‌های مقاومت در زندان‌های شاه بود. این متن در کار (اقلیت) چاپ شد و تأثیرگذار بود؛ از رفیق اسکندر (سیامک اسدیان) نقل می‌کردند که گفته بود همین مقاله در لرستان موجی از …

%d Bloggern gefällt das: