همه‌ی راه‌ها به «آتن» ختم می‌شود!، عباس هاشمی

دو هزار و پانصد سال «هوش» در خدمت الیت «قدرت»؛ از هوش طبیعی افلاطون تا هوش مصنوعی ایلان ماسک در کنار ترامپ!
طرح یک ایده یا «تز»، در شناخت از سر منشاء و بنیان نظری توتالیتاریسم و اثرات آن بر نخبگان و حتی پیشگامان انقلابی و لاجرم بحران و نا کامی های موجود در پراتیک نیروهای پروگرسیست و مدرن!


ابتدا، برای روشن شدن خواننده باید بگویم که پیش از «تولدِ» همزمان ایلان ماسک و ترامپ، بعنوان دو صاحب «قدرت» و«هوش مصنوعی» ، مطلبی را در نقد تز افلاطون مبنی بر پیوند «قدرت»و«فیلسوف» ( شاه-فیلسوف) نوشته بودم و هنوز تکمیل نشده بود ، که این «دوقلو» به میدان آمدند. گرچه ظاهرا تشابهی بین «شاه- فیلسوف» افلاطون و این دو «الدنگ» قدرتمند و باهوش دیده نمی‌شود. اما اگر «عبارات» و خیالپردازی های افلاطون را کنار بگذاریم و گول کلام اش را نخوریم و دچار اشتباه نشویم , با اندکی تامل و دقت به رویکرد این الیتی که حول ترامپ و ایلان ماسک شکل گرفته ، میتوانیم «ADN» ایدئولوژیک آنان را دنبال کنیم و به فکر افلاطونی برسیم ! البته باز هم مهم نیست که تا چه اندازه از یک «ژنوم» هستند ، مهم این است که هر دو دشمن دموکراسی اند و بر یک الیت تکیه میکنند و با تاکید بر «هوش»و «نخبه» ، مثل «مرحوم» هیتلر ؛ به تمایز بنیادی بین انسان ها باور دارند ، و برای مشتی الدنگ با هوش و سوپر میلیاردر ، «حق ویژه» ، و با وقاحت کامل ، حق «فرمانروایی بی قید و شرط» بر عالم و آدم قائل اند .
ایده یا تئوری اساسی افلاطون این است که قدرت باید در دست فیلسوف ( عقل کل یا همه چیز دان ) باشد و یا ؛ شاه باید فیلسوف باشد . این تز به نام «شاه-فیلسوف » و یا «اعلیحضرت روشنفکر» و «حاکم حکیم» شهرت دارد. افلاطون اما تازه از پس مرگ استاد اش سقراط ، و «دموکراسی ناب» «آتن» ، سر بر آورده بود و بنام شاگرد او شهره بود ، لذا طبیعی بود که از «مدینه فاضله» بگوید و«باغ زرد و سرخ» نشان دهد . اما دیده ایم که همه ناجیان ، بدون استثنا از «نیّت خیر» میگویند و با عبارات قشنگ و تهییجی میخواهند که بشر را نجات داده و خوشبخت کنند!
برای فهم نیک و بد افکار این ناجیان رنگارنگ ، معیار اما «شعارها» و «زبان آوری» های آنان نیست ، معیار اصولیت و نتایج عملی این افکار ، تز ها و تئوری های آنهاست . به «چفت و بست» این تز افلاطون در پایین تر خواهم پرداخت .
انگیزه و ریشه تاملات ویژه و طولانی من :
جمهوری اسلامی از ابتدای شکلکیری اش ، چونان «سیاه چاله” ای ، هزاران «ستاره»ی فروزان را در خود بلعیده ، و من وما ، سالیانی ست که بیشتر به تماشای این بلعیدنِ بی وقفه، نشسته ایم . و من همواره از خود پرسیده ام ؛ این «سیاه چاله»چیست ؟ چرا و از کجا آمده است ؟ و چرا هیچکس جلودارش نیست !؟ سوای «کمک های غیبیِ» هم غربی و هم شرقی که سهمی از سود بیکرانی ست که به صنایع نظامی و منافع استراتژیک آنان میرساند ، آیا خود نیز نوعی فاشیسم نیست ؟ و براستی «مجوز» یا توجیه نظری این سبعیت ها و بلاها ی خانمانسوز فاشیستی و این همپوشانی های جدی ، اما بظاهر «دشمنانه» ، از کجا آمده ؟

و اکنون که به نظرم می‌رسد سر منشاء اولیه آن را پیداکرده ام ، اینبار با پدیده ای از همین جنس و تبار ، اما بصورت کاریکاتوری در «عصر جدید» ، ولی پرزورتر و در مقیاسی جهانی ، با آن مواجه شده ایم ؛ و آن ظهور «ترامپ» و دوقلوی مکمل اش «ایلان ماسک» است ! البته که ایلان ماسک فیلسوف نیست ، اما او با هوش مصنوعی اش و با همیاری دیگر «تکنو اولیگارش های جدید » ، می‌خواهد با «شاه» ی همچون «ترامپ »، نقش «همه چیزدان» افلاطون را بازی کند ! ( در اینجا ویدئویی را ضمیمه میکنم که تعریف جالبی از ترکیب و ایدئولوژی ترامپ با ابر تکنوکرات های جدید بدست می‌دهد که به درستی آنرا بازگشت به ایده ی «آنتی دموکراسی» افلاطون میداند . این ویدئو را «ایرانشهری» ها در آورده اند ، با اینکه خود «پادشاهی خواه ناب» هستند اما به این اعلیحضرت نو ظهور غربی و تازه به دوران رسیده، نقد دارند ! شاه باید ایرانی و «خسروانی»باشد!؟
باز گردیم ؛ البته عباراتی که اصحاب ترامپ میگویند عینا همانی نیست که افلاطون میگفت ، اما هر دو در تفویض قدرت به یک « عقل کل » یا «الیت» عینا یک خطای فاحش را مرتکب میشوند : عقل کل افلاطون در دوهزار و پانصد سال پیش میتوانست یک فیلسوف باشد و «عقل کل» عصر «هوش مصنوعی» ؛ صاحبان صنایع مدرن و «الدنگ های هوشمند» ی که هیچکدام بنا به نیاتشان نمیتوانند «مدینه فاضله» که هیچ ، یک تعریف از دموکراسی بدست دهند . اما تئوریسین جوان وبا هوش این جماعتِ تازه به دوران رسیده ، ( کرتس یاروین ، ) شریک‌«پیتر تیل» در نقد دموکراسی های موجود خیلی هم پرت نمیگوید ، او اعتراف میکند که این دموکراسی ها بسیار بیگانه و دور از منافع همگانی هستند و باندهای معینی آن را اداره میکنند . اما او میگوید ؛ افسار دنیا باید در دست ما افزارمندان جدید باشد که میتوانیم مطابق الگوریتم های فوق تصور ، دنیارا اداره کنیم ! در اینجااما حق با او نیست ؛ با اینکه او در این قسمت هم میتواند بفهمد که با این سطح از دانش و تکنولوژی ، کاملا امکان ساختن دنیایی دیگر، به دور از جنگ و جاه طلبی های بیمارگونه وجود دارد ، منتها ظاهرا او نمیداند ؛ که تا این افزار و ادوات و امکانات همچون «اموال» و «سرمایه» ای شخصی باشند ، غیر قابل کنترل و بشکل ذاتی گرایش به افزایش بی رویه و رقابت های مرکبار با رقیبان خود دارند ، و در این مسیر روز به روز بر فقر و بدبختی مردم و ویرانی طبیعت می افزایند . بهمین دلیل منطقا باید این ثروت ، «ملی» و بعنوان سرمایه و دانش بشری بازشناخته شود و در اختیار مردم و زیر کنترل متخصصین علمی و شرافتمند قرار گیرد .تا با استفاده ی بهینه از آن جلوی ویرانی های طبیعت و فقر و فلاکت مردم و جنگ های خانمانسوز را بگیرند. ( آنگاه ، خود راه بگویدت که چون …) و اینان که هویت شان در دوران تازه ی تحول صنعتی با «سرمایه» و «تکنولوژی فوق مدرن» از دیگران متمایز میشود ، تازه در مسیر رقابت های ویرانگر بیشتری قرار گرفته که برای برتری خود رقابت های نا سالم و «ناگزیر»ی روبرویشان قرار دارد .
ویدئو را ببینید
https://youtu.be/In0lovt2s6Q

‌باز گردیم ؛ ییش ازپنجاه سال است که در جستجوی آزادی ، در دفاع از حق و حقیقت ، با دیکتاتوری شاه و شیخ ، داوطلبانه مبارزه کرده ام ؛ و همواره از خود پرسیده ام ، علت شکست مکرر این جنبش ها وتکرار و بازتولید این نظام های ستمگر و آشکارا ضد بشری و همچنین توالی این همه شکست پیشگامان چپ، و قلع و قمع فرهیختگان در کشور ما و هم در مقیاس جهانی ، از چیست ؟ آیا فقط به «ضعف نظری عناصر پیشرو »، و یا «نازل بودن سطح آگاهی و تشکل کارگران و توده ها» و یا «فقدان حضور کارگران و رهبری با کفایت» و یا «روشنفکری- خرده بورژوایی»بودن این جنبش ها ، و یا «بی ریشه بودن سازمانهای سیاسی» ویا « دیکتاتوری و سرکوب و توطئه های امپریالیستی» و یا حتی به مجموعه ی اینها بر میگردد ؟! اینها را در تجربه ی انقلاب ها و جنبش های کشورهای گوناگون ، که حتی وضعیت متفاوت و خیلی بهتری هم از ما داشته اند ، و گاه به پیروزی هایی هم رسیده اند ، در نظر گرفتم ؛ با اینکه تمام این عوامل هر کدام حتی در جای خود نقشی گاه اساسی در عدم موفقیت جریانات ایفا کرده اند ، اما باز هم برایم متقاعد کننده نبودند ، چرا که در هر صورت به شکست کشیده میشدند …و در بسیاری از موارد خوانده و دیده ایم که مدام؛ « انقلاب ها فرزندان خود را بلعیده اند !» چرا ؟ و چرا حاصل تلاش های ترفیخواهانه و انقلابات گوناگون دائم در معرض تجاوز قدرتمداران ارتجاعی است ؟ بی‌آنکه در نقش اصلی قدرت سرمایه و همدستی مذهب در این شکستها، تردیدداشته باشم، از آنجا که این «دورباطل» مدام تکرار شده، برای یافتن علتی اساسی، ورای داده‌های موجود، هم‌چنان جستجو کرده، پرسشگر بوده و دنبال «حلقه‌ی گمشده» ای بوده‌ام . بخش بزرگی از عمرم در پی شکست انقلاب ۵۷؛ از سال ۶۳ در «تبعید» گذشته و چهار دهه مطالعه و واکاوی، برای فهم علل اساسی شکستها و ناکامی اکثر قریب باتفاق انقلاب‌ها، وقت کمی نبوده ، اما چنانچه بدرستی دست به ریشه برده باشم و «حلقه گم شده» همین باشد که فکر میکنم ، چهل سال در بطن دوهزار و پانصد سال غلبه ی فکر افلاطونی ، زمان زیادی نیست . در اختلافاتی که بر سر تامل بر تاریخ فدایی و نگاشتن آن با چند «باهوش» کنفدراسیونی داشتم ، اینبار بطرز ویژه ای توجه مرا به وراندازی روشنفکران کشاند که نتایج اجمالی آنرا بر سر «روشنفکر و انواع آن » * در »گفتگویی»ًمطرح کردم . در آنجا به این سر منشا و ریشه ی آن نزدیک شدم : مرگ سقراط و بر آمدن افلاطون را نقطه ی عطفی دانستم که سر آغاز ره گمکردگی راهبران شد ؛ در آنجا ، تز «شاه-فیلسوف» ی را که «افلاطون» تئوریزه کرده ، به عنوان یک اختلاط و اختراعی ارتجاعی ، ریشه اصلی پرت رَوْی روشنفکران و نخوت آنان در حد «خود خدا باوری» یا « خود شاه پنداری» دانسته ، و اشاراتی به چرایی آن کرده ام ، اما ابعاد آنرا باندازه ی کافی درک نکرده بودم؛ یعنی دامنه ی نشت و بسط آنرا بدرستی ندیده بودم : حال پی برده ام که این تز کلیدی افلاطون ، علاوه بر اینکه سرمنشاء ، «الیتیسم»و تبعیضات و بحران های بسیاری ست ، سر منشاء نظریه توتالیتاریسم و فاشیسم هم هست چرا که در تحلیل های افلاطون انسان ها اساسا ( ماهیتا)متفاوت اند و یک «همه چیز دان» یا یک «الیت نخبه» و یا «چوپان» به تعبیر او باید ، و حق حکومت کردن دارد و نه نمایندگان مستقیم مردم !
درست است که آگاهی علمی و مبارزه ی طبقاتی و منافع طبقاتی ، روشنفکران متفاوتی می آفریند ، اما دریغا که این نگاه افلاطونی دامن تقریبا همه را گرفته و حتی بر غول های اندیشه که از پیشقراولان انقلاب و پیشرفت زمانه بوده اند هم تاثیر گذاشته : مثلا بر نیچه این فیلسوف ماتریالیست ضد مذهب و ضد قدرت کلیسا (و بعد هم شاگردان نخبه گرایش ) ، و حتی با وجود اینکه او نقدی جدی به خود افلاطون دارد ، اما با تز « ابر انسان »و «الیتیسم»اش ، دریغا که وارث مرده ریگ فکر افلاطونی ست ، و حتی بر مارکس ، این متفکر اساسا متمایز و محبوب من هم ؛ برغم تمام هشیاری هایش نسبت به «شر» یا تمرکز قدرت (دولت) ، ،تاثیر گذاشته ؛ آنجا که تز «دیکتاتوری پرولتاریا» را بعنوان الیتی صالح و صاحب «حق ویژه» مطرح می‌کند!
و به نظر من علت اساسی و نظری استالینیسم و شکست انقلاب اکتبر و مابقی شکست های جنبش چپ هم از این «آغشتگی» پنهان و ناشناخته ی نگاه رهبران این انقلابات به تز افلاطون ؛ «شاه- فیلسوف» یا «رهبر عقل کل » تاثیر کرفته است ! البته مارکس تا حد زیادی متمایز است چرا که او و انگلس در «مانیفست» دولت را که جای گرد آمدن نخبگان و برگزیدگان است ، «شر»ی مینامند که برغم «ناگزیر»ی اش باید به تدریج منحل شود . [که بحث مفصل در اینباره ، به وقت و مداخله ی اهل علم و دانش مارکسیستی و جای دیگری نیاز دارد ].
بهر روی حالا روشن تر میتوانم نظرم را فرموله کنم و نشان دهم ؛ که مستقل از بلبل زبانی ها و «باغ زرد و سرخ» و «مدینه ی فاضله »ای که افلاطون نشان می‌دهد ، او هم مثل همه ایدئولوگ ها و ناجیان ، مردمان را مسحور زبان آوری و عبارت پردازی های خود کرده ،و در سپردن قدرتی بی حد وحصر به یک «الیت» و در راس آن «شاه- فیلسوف» اهتمام تمام ورزیده : «قدرت»ی که چه به تنهایی و چه با همدستی «فیلسوفان» یا روشنفکران دستگاهی ، «قدر قدرتی» ست ، در مقابل مردم, و هر مخالف و هر نوع مخالفتی علیه این قدرت !
بگمان من تز «شاه-فیلسوف»افلاطون دانسته یا ندانسته نقشی ویژه برای فیلسوفان و روشنفکران یا نخبگان ایفا کرده ؛ شاید مثل «داستان سیب»ی باشد که زنباره ای ، با انداختن آن از پنجره به اطاق زنانی بسیار، از آنان دلربایی و سپس با این توهم که او عاشق آنان است ، تصرفشان می‌کرد؟! و به نظر می‌رسد بخش مهمی از روشنفکران باهوش و یا نخبگان خود شیفته، عمیقا تحت تاثیر «فیلسوف- شاه»ی هستند که افلاطون ترویج کرده است و یا با همین سیب کذایی دل و عقلشان را از دست داده ، که اینچنین وسیع و با ذوق و شوق خود را کاندید عضویت در دستگاه قدرت یا تبدیل شدن به روشنفکر دستگاهی کرده اند !؟
بگمانم ، اکنون ایرانیان برای فهم پَرتی و خُسران های چنین ایده ی خطرناکی ؛ یعنی از ترکیب «قدرت و هوش» یا شیخ و شاه ، یا «حاکم حکیم» شانس بیشتری دارند ، چراکه هم پیوند شیخ و شاه را دیده اند و هم وقتی که «حاکم حکیم» آمد و شیخ ، شاه شد ، دیدیم چگونه روشنفکران فراوانی ؛ و در محور آن ؛ باند «حسین نصر» که پشتش به «کوه اُحُد» و «کمک های غیبی» بند بود ، به مدد این قدرت شتافتند و برغم آنکه «فیلسوف -شاه» اینبار مضحک و شهره به «آخوندشپشو» بود ، باز هم ، همان شد که افلاطون طرح اش را ریخته بود و امثال «حسین نصر» و «مطهری» ، آنرا از دوران و در«بنیاد شاهنشاهی فلسفه» ترویج میکردند .
به گفته ی «سروش» ؛ «خمینی مرید افلاطون بود» او که شکل دهنده ی «ولایت فقیه» یا «حاکم حکیم»است ، تجسمی عینی از فکر افلاطون را در عصر جدید ، برروی زمین به نمایش گذاشته است .*
( این پرانتز را اما امروز به تاریخ ۲۰ ژانویه سال ۲۰۲۵ اضافه میکنم : که در مراسم تحلیف «ترامپ» ، «ایلان ماسک» ادایی سمبلیک ( سلامی فاشیستی ) از خود نشان داد ، که با هر نیتی باشد ، ظهور «فیلسوف- شاه» مدرن ‌الدنگی را نشان میدهد که با «ترامپ» از زهدان سرمایه مالی و صنعتی فوق مدرن بطور دو قلو ، پا به جهانی گذاشته اند که برای مدتی ( البته به نظرم محدود) بر بخش مهمی از آن ، و برای کاهش بحران عمیق سرمایداری جهانی با محوریت آمریکا ، یکه تازی خواهند کرد، اما به گمان من «توفان درو میکنند» )
باز گردیم و ببینیم پیش از همه «افلاطون» چگونه دل ملاها و روشنفکران را با تز خود ربوده است و با تئوری خود ، اسباب تحکیم دستگاه قدرت سیاسی را به طور پایه ای و مداوم تا به امروز ، فراهم ساخت :
میدانیم که افلاطون ، پس از مرگ سقراط ، و بدنبال بحث های رایج آن زمان «آتن» در باب چگونگی «شهرگردانی» و دموکراسی ، که همراه مقولات آگاهی و تعیین سرنوشت و نوع زندکی مردمان باب بود ، در غیاب «سقراط»، با یک فریب بزرگ ، دست به پیوند دو مقوله ی اساسا نا متجانس زد و از پیوند شاه ی که سرنگون و طرد شده و فیلسوف ( همه چیز دان) ، پدیده ای «آرمانی» ساخت ، او با به میان کشیدن پای «فیلسوف» به عرصه ی قدرت ، فریبکارانه خودگردانی دموکراتیک آتن را که دچار بحران بود دور زد ، و این تز ارتجاعی * را به تدریج با تحلیل هایی اساسا تبعیض آمیز و ضد دمکراتیک جایگزین آن کرد *. و برغم عدم تحقق فوری آنچه او تصور می‌کرد ، اما از برکت تز او ، هم ادیان -بویژه اسلام- از او بهره برده اند* و هم دیوانسالاری متناوبی از شاه و شیخ ؛ یا ترکیب قدرت سیاسی و روشنفکران دستگاهی ، تا کنون دو هزار و پانصدسال دوام داشته و حتی دستگاه مدرن قدرت را ، برغم تمام بحران های عمیق ادواری اش ، با شاه و بی شاه ، همچنان با کمک همین «روشنفکران دستگاهی» و انبوه ذخیره هایش ، بطور سیستماتیک حفظ کرده و همچنان در خدمت بازتولید و حفظ «قدرت» دیکتاتورها در آورده است .
افلاطون ، ملایان و روشنفکران را که اصولا کارشان باید حوزه معنویات و نقد قدرت (یا «واقعیت موجود»)باشد و به ترویج «حقیقت» و «اخلاق» (و وضعیت مطلوب) بپردازند ، تصرفشان کرد و به حلقه ی قدرت وصل کرد ، تا با قربانی کردن «خدای مالوف»در پای «شیطان ملعون» ، «شاه -فیلسوف» او بسان «هادس» * فرمانروای مردگان باشد !
به باور من علت دوام این ایده ، از یکسو به ماهیت قدرت متمرکز برمیگردد ، و از سوی دیگر کمبود نقدی اساسی از سوی فلاسفه ی بعد از افلاطون و روشنفکران و متفکرین به چنین پیوندی، و نباید فراموش کرد که ؛ او بوسیله «قدرت»های حاکم گوناگون و آکادمی های بزرگ وابسته ، «کمک های غیبی» منظم ، شامل حالش شده و بعنوان « غول اندیشه» بی وقفه «باد» گردیده ، و موردپاسداشت و تقدیر بوده و هست .
فاجعه اما این است که چنین پیوند فریبکارانه ای ، توهمی «ایده آل» پیرامون قدرت ایجاد کرد ، و برای روشنفکران همچون «جایگاهی رفیع و نان و آبدار» ، در دل شان ، «قند آب کرده» و پیوندی مبارک و مطلوب به حساب آمده است و شارع آن را عملا به موجودی « intouchable» ( دست نزدنی) بدل کرده است . بهر رو اگر چه هرگز «شاه»ی فیلسوف نشد، و این تز بجز در « ولایت فقیه» تحقق کامل نیافت ، روشنفکران بسیاری را اما همچون عقل منفصل به خدمت دستگاه قدرت در آورد و در رویای «اعلیحضرت روشنفکر» شدن ، و یا در معیّت آن ، علی الحساب به «روشنفکر دستگاهی» بدل کرده است ؟!
اما ببینیم ایراد اساسی این پیوند چیست و چرا ضد علمی و ارتجاعی ست : پیش از افلاطون هم در شرق ، دستگاه پادشاهان و خلیفه ها ، از روحانیان و ملایان مدد میجستند که چگونه بر مردم حکومت کنند ، اما افلاطون نخستین روشنفکر یا فیلسوفی ست که پیوند این دو را «تئوریزه» ، و حتی با «مدینه ی فاضله » اش « آرمان» سازی کرده است : اساس نظریه ی افلاطون یعنی «فیلسوف – شاه» یا پیوند «فیلسوف » ( به مثابه نظریه پرداز یا روشنفکر و منتقد و نوع کهن آن ؛ روحانیان که خود را متخصص ساحت «اخلاق» و «حقیقت» میشمردند ) و «شاه» ( بمثابه دستگاه حکومت و قدرت) استوار است ، که امتزاج این دو ؛ عملا باعث حذف یا خنثی کردن منتقدین ، دگر اندیشان و اهل اخلاق میشود ، و قدرت هم به «قدر قدرتیِ» بی حد وحصرِ شاهان می انجامد و یا به «خلافت خلیفگان» و «ولایت فقیه» و یا اشکال دیگری از حکومت های فاشیستی ؛ که نخبگان یا روشنفکران و هنرمندان را به ابواب جمعی خود میکشانند .  چیزی که مشتی الدنگ و دیکتاتور قلدر را نسل اندر نسل همچون «شاه»و «ولی» و «پاشا» و «خلیفه» و…تا به امروز رسانده است و امروز با پیدایش «هوش مصنوعی» یا این قدرت خارق العاده و « همه چیز دان»؛ با توانی هزاران هزار برابرِ روشنفکران ، میتواند و عملا هم دارد میرود که در خدمت قدرت الدنگ های هوشمند و تکنوکرات و میلیاردر قرار بگیرد و در یک «تبعیض تاریخی مهم» دیگر ، به بردگی اکثریت قریب به اتفاق آدمیان بوسیله ی معدودی صاحبان صنعت جدید و این «هوش ابرقدرت» منجر گردد. به گمان من این واقعه یا «تبعیض تاریخی مهم » را که الدنگ های با هوش در حال تئوریزه کردن و تحمیل آن هستند ، تاریخا میتوان با تبعیض بین زن و مرد مقایسه کرد ، که اگر، هر چه زودتر و جدی جلوی اش گرفته نشود ، اینبار این «نخبه -با هوش» ها هستند که «آقا» یا «ارباب»تاریخ میشوند و مابقی انسان ها شبیه «زنانی» هستند که جایگاهی در کنار مردان ندارند و گاها «مستحق دفن» شمرده خواهندشد ، با این تفاوت که وقتی زن زن شد و مرد «آقا» ، زنان بهر حال بخاطر نقش فرزند آوری و تولید مثل و لذت جویی «آقا»یان ، بشکل انبوه «دفن» نمیشدند ! «آقا»ی امروز تاریخ اما ، با هوش مصنوعی اش ، ظاهرا هم قادر خواهد بود؛ «تولید انبوه» کرده و نیز  «تولید مثل» انبوه ایجاد کند و هم اسباب ارضاء خویش را فراهم سازد !
باید هشدارهای متفکرینی مثل «هراری» را که قبلا و اکنون شوشانا زوبُف Shoshana Zuboff و همچنین ؛ «گرلینده گرویتل» (Prof. Dr. Gerlinde Groitl)،که هر دو پژوهشگرانی برجسته در این زمینه هستند جدی گرفت *
پارادوکس اما این است ؛ همچنانکه با برآمدن مدرنیته و افزایش وافر روشنفکران ، دیگر جای چندانی برای همه ی آنها در «دستگاه قدرت» نبود و مورد بی اعتنایی و اخراج قرار میگرفتند و در نتیجه از میان آنان نسلی از روشنفکران مخالف شکل گرفت و دست به افشاگری های مهم زدند و صفوف اپوزیسیون را شکل دادند ، اینک با ادامه ی این روند ، می‌توان امیدوار بود که این پدیده میتواند به دموکراتیزه کردن این سلاح استراتژیک قدرت کمک جدی برساند ؛ نمونه افشاگریهای «آسانژ و …» ، اهمیت ورود این نسل جدید را به میدان مبارزه برای دموکراسی و عدالت نشان میدهد !
به عبارتی دیگر ؛ برساختن «شاه-فیلسوف» به لحاظ فلسفی ،یعنی دو مقوله ی متضاد؛ «عین » و «ذهن» یا «واقعیت» و «حقیقت» یا «سیاست» و «اخلاق» را در هم کردن و یکی نمودن . یا مثلا «قوه قضائیه» و «قوه ی اجراییه » را یکی کردن ! و درست به همین دلیل ، یعنی با چسباندن «واقعیت» (یا آنچه که هست) و «حقیقت» (یعنی ماحصل نقدو بررسی پراتیک ،) ، عرصه ی آزادی ، پژوهش و نقد به کلی حذف میشود و جایش را از یک طرف «عقل کل» و «همه چیز دان»ی میگیرد که ظاهرا «بر «حقیقت»«اشراف کامل» دارد ! ، و این را تاریخ به کرات و مداوم به شکل دیکتاتورها و یا شاهان و اهل خلافت ، شاهد بوده است و از سوی دیگر اهل فکر و هنر یا منتقدین وضعیت موجود را یا سرکوب و زندانی کرده و یا جیره خوار و «آدم دستگاه» .
این «پروبلماتیک» را توضیح میدهم : «واقعیت»؛ ساحت وضعیت موجود است و «حقیقت» ؛ ساحت وضعیت مطلوب . وضعیت مطلوب اما بطور نسبی در بطن پراتیک و حرکت چونان یک پتانسیل شکل میگیرد و بصورت ماحصل تجربه با نقد و بررسی به صورت تئوری به دست می آید و بر واقعیت افزوده میشود و واقعیت جدیدی را میسازد و دوباره این واقعیت ، با زمان و در حرکت، حامل حقیقت یا وضعیت مطلوب دیگری میشود که مدام با نقد و بررسی به دست می آید و بر واقعیت افزوده میگردد  و تا بی نهایت ادامه می یابد . اما این حرکت گاهی در یک پیچ تاریخی که محصول انسداد هایی انباشته شده است ، به یک پراتیک اجتماعی بزرگ ( انقلاب) بدل میشود که میتواند «وضعیت مطلوب» چشمگیر و همگانی را (باز هم بطور نسبی)فراهم سازد ، بهمین جهت هر چقدر انسان ها امکان بیشتری داشته باشند که به نقد سیستماتیک و مداوم وضعیت موجود بپردازند و پتانسیل های موجود را بررسی کرده و تئوری پردازی کنند ، امکان موفقیت و تاثیر گذاری شان بر پراتیک بزرگ اجتماعی بیشتر و موثرتر است . ( تمرین دموکراسی ) برای همین دیکتاتورها، بحران می آفرینند و آزادی را مسدود و یا محدود میکنند ؛ و روشنفکران آگاه و تاثیر گذار را به زندان می افکنند که این نقد و جمعبندی ها ، منظم صورت نگیرد ، تا حتی در چرخش های تاریخی هم امکان داشتن جمعبندی و تئوری را از پیشگامان بگیرند ! و ایرانیان بخوبی این پدیده را طی یک قرن گذشته دیده اند
پس ،یکی کردن فیلسوف و شاه و یا ترغیب روشنفکران به همدستی آنان با قدرت (یا سپردن عناصر ساحت آزادی به قدرت )، اگر نگوییم عملا حذف آزادی و حذف امکان نقد وضعیت موجود و قدرت حاکمه است ،لااقل توازن قوای بین روشنفکران دستگاهی و روشنفکران مستقل را اساسا به نفع روشنفکران دستگاهی به هم زده ایم و در چنین حالتی ،مداخله ، یا نقد و تغییر واقعیت ( در ساحت حقیقت) مختل گردیده و در نتیجه خرد جمعی یعنی ماحصل تجربه ، وجود خارجی نمیتواند داشته باشد . و در همچنان بر روی همان پاشنه ؛ («ذهنِ» قابل ساختن و خریدن )، میچرخد ! 2
وضعیت کنونی و چهل و چندساله ی جمهوری اسلامی ، برغم تمهیدات متناقض و پیچیده ای که تا کنون به کار گرفته ( مثل جمهوری نامیدن خود و گذاشتن برخی قوانین دموکراتیک در قانون اساسی، و سپردن تمام اختیارات به «ولی فقیه» بخوبی این بن بست را نشان می‌دهد و میبینیم که با «ولایت فقیه» نه تنها مخالفین و ناقدین جایی برای اظهار نظر و نقد ندارند ، بلکه دستیاران و حتی رئیس جمهور منتصب خودولی فقیه هم نمیتواند صاحب اراده و اختیار باشد . چرا که جمهوری در «ذیل عنایت ولی امر» یا «حاکم حکیم» قرار دارد !
برای مشخص تر شدن این مسئله ،باید دوباره اشاره کنم که «واقعیت» به آنچه وجود دارد گفته میشود و «حقیقت» پتانسیل ها و بازیافت نظری تجربه ست ، که از پراتیک بدست می آید ، و باز با افزوده شدن بر واقعیت و تبدیل شدن اش به «واقعیت »ی دیگر ، از دست می‌رود !
با اختراع و انحصار «حقیقت الهی» ؛ و در اختیار ولی فقیه قرار گرفتن آن ، واقعیت اما متصلّب شده، و تنها ولی فقیه هر چه بخواهد میگوید و انجام می‌دهد . او میتواند تا آنجا که زورش برسد وضعیت موجود را با کمک آیات و روایات و یا با «چنگ و دندان» تنها به عقب برگرداند . اما او هم در این فرایند با تمام اقتداری که دارد فاقد هر نوع خلاقیت و آفرینش است و هیچ نو ع نقد و پیشرفتی را بر نمی تابد ، چون او نظرا فقط به عقبه ی اسلامی اش نگاه میکند و حتی نمیتواند از «صدر اسلام» عقب تر برود و مجبور است در کنار طالبان و ابوحرام ها در «امارات اسلامی» جای بگیرد، عملا اما ، ولی فقیه «شیعیان قالتاق» برای حفظ بیضه ی اسلامی که خمینی در دهان ایشان گذاشت ، انبوهی روشنفکر را در دستگاه خودش بکار گرفته و آنان هستند که با «کمک های غیبی»این دستگاه «بی همه چیز »را با سو استفاده از همه چیز سرپا نگهداشته و میچرخانند .

باری «واقعیت» و «حقیقت » ، همچون بستر تئوری و پراتیک اند : دو ساحت متمایز و باصطلاح دو قطب «ضدین» به حساب می آیند که بستر ضروری حرکت را نشان می‌دهند . و اگر این دو ساحت ، درهم و یکی شوند ، «حرکت» مختل و «فضا»ی دیالوگ و نقد ، وجود نخواهد داشت و آزادی را خفه میکند . حتی سوسیالیسم علمی هم سوسیالیسم را پایان این دیالکتیک نمیداند و به تحقق نهایی حقیقت باور نمیتواند داشت . زندگی تا بی نهایت با تغییرات مداوم ادامه دارد و حقیقت همواره در جویبار پراتیک جاری ست و جلوه ی آنرا در سرود «شاعران زمانه» و هنر ها و اندیشه های نو ، برای تغییر این جهان و در فریادها و در رزم شیر زنان و زندانیان سیاسی در زندان ها ، و شهیدان خیابان ( قهرمانان دوران ) برای آزادی و دموکراسی به قدر و گونه های مختلف میبینیم .
اینک چه ؟ متاسفانه امروزه ، با پیشرفت های فوق العاده ی تکنیکی و الکترونیکی- دیجیتالی در هوش مصنوعی ، بشر در حالیکه با بزرگ‌ترین انقلاب تکنولوژیک زندگی خود روبروست ، و با چنین سطحی از تکنولوژی ، انقلابی همگانی و عالمگیر ممکن گشته ، بشر همزمان با خطر جدی «ولایت هوش» بوسیله قدرت حاکمه جهانی و معدودی از هوشمندان مواجه است .گرچه بسیارانی مثل «هراری»از خطر «هوش مصنوعی» گفته اند و به آن توجه دارند و هشدار داده اند ، اما مسئله ی مهمتر ، نگاه پیشگامی ست که هدف اش تغییر جهان به نفع همگان است . نگاه پیشگامان سنتی باید از بیخ تصحیح شود و با نقد اساسی «نگاه از بالا» و «ارباب و رعیتی» ، یا «چوپان رمه ای» ، خود را از سلطه و تبار فکر افلاطونی و حکومت «فیلسوف-شاه » رها سازد ، و به نظر من این ممکن نیست، مگر با یک برش اساسی از گرایش غالب به مسئله ی قدرت و پاسخی روشن به دموکراسی و شهر گردانی دموکراتیک از پایین و جایگاه «خرد » و نقد «هوشِ» قابل ابتیاء و «حق ویژه »و حقوق و جایگاه «هوشمندان» ! *
و در یک کلام این «هوش مصنوعی» برغم اهمیت اش ، اگر درست مورد استفاده قرار نگیرد ، خطرش دو صد چندان هم میشود و اینبار بد جوری گریبان بشر را خواهد گرفت! بدتر از ولایت فقیه ! تا هنوز اندک شانسی هست ، باید در سطحی وسیع ، همه را درگیر این آفت اندیشه و تربیت غلط افلاطونی روشنفکران کرد و بدون چشمداشت ، و خواستن «حق ویژه» ، میبایست برای یک دموکراسی بدون قیم و ارباب ، آستین ها را بالا زد ، تنها در اینصورت مردم به حرف و تجربه ی رهبران واقعی و. در کنار و هم ارز خود ، اعتماد کرده و بهنگام لزوم ، اعتصابات وسیع و جنبشی همگانی را به راه خواهند انداخت و آنگاه میتواند خیابان ها به تصرف در آید و گوش ها به روی رهنمود های رهبران خویش گشوده شود و هر روز به اندازه ی سالها پیشرفت حاصل گردد.
شاید ؛ برای برخی ، تشابه «ولایت فقیه» و «ولایت هوش مصنوعی» درست به نظر نرسد ؟
ظاهرا شاه- فیلسوف یا « ولایت فقیه » افلاطون ، با این ولایتی که هوش مصنوعی برایش خیز برداشته ، متفاوت به نظر میرسد ، اما این تفاوت ماهوی نیست ، این تنها نوع مدرن «ولایت فقیه» است . تشابه ماهوی این دو در این است که هوش مصنوعی از یک «لوژیک» ثابت و تک ساحتی تبعیت میکند ، و برغم توانایی خدایگونه اش در پاسخ به هر سوال ، اما از درک زندگی واقعی بشری و دیالوگ زنده و احساس واقعی زندگی ، همچون «ولی امر» و « اعلیحضرتین» ؛ ترامپ- ماسک ، و آن جوانک با هوش ( کرتس تیل )، عاجز است،  و چنانچه بخواهد بر زندگی اجتماعی حکومت کند ، هزار بار بیشتر از «دیکتاتور چارلی چاپلین» و وضعیت فعلی زندگی کارگران درچین ؛ عرصه را تنگ ، و مشکل را چنان عمیق و جدی خواهد کرد که جز «برده داری» آنهم از نوع بیرحمانه و غیر قابل انعطاف اش ، نام دیگری نمیتوان بر حاکمیت آن گذاشت ،چرا که زندگی انسانی فقط «لوژیک» و واقعیت محض نیست! انسان بعنوان جلوه ی بارزی از حیات ، حامل تناقضی پایه ای، درگیر واقعیت و حقیقت است و همین رانشی ست که او را از نا آگاهی به آگاهی …و به پیش میراند بهمین جهت باید پذیرفت که زندگی حتی در ساده ترین شکل خود ،بسی پیچیده تر از الگوریتم های بسی پیچیده است . و صد البته فکر بسته ی «ولایی» و «ترامپی» هم چندان تفاوتی در این بیگانگی از انسان ندارند!
جمعبندی ؛ نتیجه ی عینی نظریه ی «فیلسوف-شاه» ؛ هم نوعی «ولایت فقیه» است و هم خطری ست که با ظهور «هوش مصنوعی» میتواند «ایلان ماسک» ها را به «فیلسوف- شاه » ( هوش + قدرت) ی بدل کند که به خیال خود ؛ «واقعیت»و «حقیقت» را با هم در دست کرفته و ادعای خدایی کنند ، و جای هیچ نُطُق کشیدنی را برای هیچ منتقدی باقی نگذارد و بدینگونه یا بشریت به بردگی کامل در آمده و به «اسفل السافلین» فرستاده میشود و یا ؛ این ابزارهای استراتژیک قدرت در پراتیک اجتماعی و بدست «پیشگا-مردم» ، تسخیر و دموکراتیزه شده و از انحصار در آمده و از افسار گسیختگی آن جلوگیری میشود و در خدمت شکلدهی خرد جمعی آدمیان و ارتقا زندگی و نیکبختی بشر و آسایش حیوانات و طبیعت بکار گرفته میشود .
در چنین وضعیتی ، هژمونی این مبارزات ، ضرورتا در دست «خرد جمعی» ، یعنی عقل و اراده ی نمایندگان واقعی بلوک کاملی از کارگران و زحمتکشان و کلیه ی کارکنان خدمات ، دانشگاهیان و …خواهد بود ، که به کمک همین ابزار و ادوات فوق مدرن ، آنرا به اجرا میگذارند . جزییات آن را اما خود‌مبارزه ی طبقاتی و حضور و وزن گرایشات ترقیخواهانه که خود را در تریبون های آزاد عمومی به اطلاع همگان میرسانند ، اساسا از طریق نظر پرسی مستقیم تعیین میکند .
در تئوری های انقلابی و انقلابات تا کنونی به دلائلی «امتیازاتی موقت» به کارگران و زنان تعلق گرفته که این ملاحظه کلی میتواند همچنان به قوت خود باقی باشد . خوشبختانه این ابزار استراتژیک و فوق العاده توانمند و مدرن ، میتواند در خدمت تدقیق این «امتیازات موقت» و حد و حدود و دوره ی آن ، به کارگران و کسانیکه نقش ویژه در تولید دارند و زنان و هرآنانکه در طول تاریخ آسیب های ویژه دیده اند، و نیازمند جبران نسبی خسارت‌هایی هستند ، کمک های لازم را برساند و از سوء استفاده های احتمالی جلوگیری کند. از آنجا که این تکنولوژی مثل شمشیر دولبه عمل میکند ، و با سرعت سرسام آوری در حال پیشروی ست ، ممکن است در متن کشمکش های قدرت های مالک آن ، چشم اندازی غیر قابل تصور ایجاد نماید ، بصورتیکه در آینده ای نزدیک و یا نه چندان دور، رویدادها و فرصت های غیر قابل انتظاری را پیش روی مردمان جهان و پیشگام قرار دهد . بهمین جهت مهم‌ترین مسئله ، هشیاری و آمادگی ست و آمادگی یعنی داشتن طرح و نقشه ای که بتواند در صورت وقوع رویدادهای غیر مترقبه و ایجاد شکاف های عظیم ، نقش ایفا کند . این نقش اما باید چنان باشد که همگان را درگیر بدست گرفتن سرنوشت خود سازد . و البته هر طبقه و قشر و لایه و فردی حتی ، نقش و جایی دارد .( و این نقش و جا به گذشته ی آنان مربوط است و نه یک امتیاز ویژه و دائمی ) 
در این شرایط خطری که وجود دارد نقش پیدا کردن‌ِِ عناصری ست که ابزار و ادوات و سیستم های عامل ، و هوش مصنوعی و کار با آنرا بخوبی میدانند و می‌توانند مثل یک «هکر»در آن اختلال یا تغییر جهت ایجاد کنند ، اما احتمالا نگاه سیاسی اجتماعی لازم را به مسائل ندارند ، بهمین جهت طرح یک ساختار عمومی و آلترناتیو در مقابل «برده داری» مدرن که خیز برداشته ، گرچه چیزی جز سوسیالیسم نیست ، اما تدقیق آن در شرایط کنونی ، مانع آنارشی خواهد شد و این کار بویژه اکنون به عهده ی متفکرین بزرگ است . چپ سنتی از زمان عقب مانده است ، اما آیا از آنهایی که مدعی هستند از چپ سنتی و حتی مارکس عبور کرده و همچنان خودشان را چپ میدانند ، می‌توان انتظار داشت ، در به دست دادن یک پرسپکتیو و نقشه ای روشن از ساختار یک آلترناتیوی که بتواند در شرایط درگیری‌های حاد( و چالش های نفسگیر سیستمی که می‌رود همه را اسیر و برده ی خود سازد ) ، بدون کپی برداری و تکرار ملال آور آنچه تا کنون بوده و از ماترک افلاطون به حساب می آید ، طرحی نو ارائه کنند ؟!
آنسو اما به نظر میرسد که با ظهور «ایلان ماسک» و «ابر هوش مصنوعی» در کنار «ترامپ» ، اینان میتوانند روی دست «ولایت فقیه» بلند شوند و «ولایت هوش مصنوعی+قدرت » را چونان «شاه- فیلسوف»ی ابر قدرت و «مدرن» به جهانیان تحمیل نمایند . و حتی همین دانشمندانی که خواب «شاه فیلسوف» دیده و آنگونه تربیت شده اند را ، به بند گران تری میکشند .  که این خود اعلان جنگی آشکار به بشریت آگاه نیز هست که لاجرم چشم انداز نبردهای سرنوشت ساز جدیدی را رقم خواهد زد ! این بشریت آگاه اما علی الحساب و بطور عاجل باید تکلیف خودش را با ماترک الیتیستی و قیم مابانه افلاطون روشن کند و به شهرگردانی دموکراتیک، ( سنت سقراطی) و برابری انسان ها ، فارغ از والی و دیوانسالاری و هر نوع «حق ویژه» بیاندیشد،  ورنه تفاوت در «آقا بالاسری» بین دوست و دشمن ،برغم تفاوت ها ، کمّی خواهد بود  ، و روشن است که در عمل دست بالا را همچنان صاحبان قدرت و تکنولوژی خواهند داشت و اینبار اما این تفاوت کمی چنان است که تغییرات کیفی غریبی را رقم خواهد زد . بهمین جهت از نگاه من «دموکراسی مستقیم» در همه جا تنها آلترناتیو در مقابل این جریان «ابرقدرت تکنیکمند» است و درگیر کردن توده ی وسیع کارگران و زحمتکشان و عموم مردم ، برای واکنش های وسیع ‌و گام به گام و سازماندهی اعتصابات و تظاهرات ها ، مبرمترین وظیفه ی عناصر پیشگام نوین میباشد .
عباس هاشمی اکتبر – ۲۰۲۴ تا مارس۲۰۲۵
ـ ………………

اشاره ها :ـ

  • مراجعه کنید به «گفتگوی منوچهر آذری با عباس هاشمی» ( در «عصر نو »و در «شبنامه»)
  • این را نیز باید گفت که ؛ در نظرات افلاطون ، وجود حرف هاو تاملاتی معقول، چه از آن خودش باشد ، یا عاریتی و یا مسروقه از سقراط ، ناقض این نقد و نوشته نیست . و اساسا نباید دنبال فاکت و فیگور گشت که افلاطون و سقراط چه وجه اشتراک ها یا اختلاف ها با یکدیگر دارند . چراکه خود سقراط هم اساسا بوسیله ی افلاطون تعریف و تحریف و تنقید شده ، اما مسئله ما این نیست ؛ مسئله ماترک افلاطون است درباره قدرت و فیلسوف یا روشنفکران : «روشنفکر با قدرت است یا بر قدرت ؟ » و آیا «حق ویژه» ای دارد یا نه ؟ بهمین سادگی ! آنگاه خواهیم دید که قدرت روشنفکران دموکرات و سوسیالیست بیشتر است یا قدرت روشنفکران دستگاهی آریستوکرات و قلم به مزد؟! و چگونه دومی ها جاروب میشوند !
  • به گمان من ریشه ی نفرت و دشمنی بعضی آدمیان، از روشنفکران ، که همواره و در همه جا کم و بیش، بوده و هست ، میتواند از امتزاج همین دو مقوله متناقض فیلسوف و شاه در یک آدم متبختر باشد که وقتی جاه و مقامی در دستکاه قدرت ندارد ، به لباس اپوزیسیون در می آید ؛ مردم را تهییج و ترغیب به تغییر میکند ، اما عملا میخواهد خودش جایگزین حاکم قبلی شود و یا دارو دسته اش جای دارو دسته ی قبلی را بگیرد . در حالیکه دموکراسی همانطور که از خود نامش پیداست فقط از پایین و فقط آنگاه که متضمن آزادی و ایجاد امکان مداخله ی مردم در تعیین سرنوشت همگانی است معنی واقعی دارد ، بحث بر سر خوب و بدی و میزان آگاهی این و آن نیست ، آزادی باید با ساختارهای لازم و حضور زنده ی مردمان بوجود آید. و توسط همان ها کنترل و حفظ و حراست شود . پس روشنفکر واقعی باید خود مردم را ترغیب به ساختن ساختارهایی کند که قدرت در دست مردم بماند و بتوانند نمایندگانشان را هر وقت که تشخیص می‌دهند، عوض کنند . «فیلسوف» آریستوکراتِ افلاطون اما میخواهد بر فراز سر همه ، مردم را ارشاد کند . روشنفکر اجتماعی اما کارش روشنگری و نشان دادن و نقد اِشکال ها و اشکال سازماندهی ها و هدایت نظری ست. بشریت صاحب تجارب بیکرانی ست که از پیروزی و شکست هایش در هر برهه ی تاریخی بدست آورده ، روشنفکران و اهل هنر و طرفداران تغییر باید از آن تجارب و درس های آن ، جنبش نوین را هدایت کنند ، نه با اختراع راهکارهای خیالی . ریشه ی بحران در همین دور افتادگی از تجربه و جایگزین شدن فکر افلاطونی به جای آن است . برای فهم نا کامی های اپوزیسیون خارج از کشور  نیازی نیست راه دوری پیموده شود . « شاید که خطا ز دیده ی ماست بیا ؛ یک بار دگر نیز بگردانیمش »
  • اما تمایز ماهوی ای که افلاطون بین انسان ها قائل است ، چیزی ست که کاملا در مقابل نظرات «سقراط» قرار دارد : «سقراط» انسان ها را صاحب شعور ، و دانش را فراگرفتنی میدانست نه ذاتی و منحصر به افرادی ویژه و به برابری انسان ها باورداشت و معتقد به گفتگو و دیالوگ و آموزش و خودگردانی جمعی بود . افلاطون اما صراحتا انسان ها را دسته بندی میکرد و بینشان «تبعیض کامل» قائل بود و انسان ها را به «طلا / نقره/ و مس » دسته بندی می‌کرد و مردمان را گوسفند میدانست و رسما به « چوپان- رمه » و «برده داری» باور داشت . و در ‌پی ریزی تئوری برده داری و تفکیک سلسله مراتبی انسان به فرا دست و فرو دست چنان مصمم و حتی  قصی بود که مثلا گفته است : «تبعیت از مافوق باید چنان باشد که فرودست حتی در خواب هم نتواند بر خلاف نظرات فرادست خود فکر کند ! » ( چیزی که در تمام دستگاههای امنیتی و فاشیستی و مافیایی ، شاهدش بوده ایم و در جمهوری اسلامی بویژه که خود تجسم این ایده است ، با چشم خودمان هم بوضوح دیدیم ؛ حتی کسی را به جرم اینکه در خواب دیده بود ؛ خمینی را کشته ، او را محاکمه کرده و او را «مهدور الدم» شمردند )
  • نگاهی مختصر به زندگی و موقعیت اجتماعی و خانوادگی «افلاطون» ، نشان میدهد که  این «تز» اساسی او ، چیزی جز تجسم آرزوها و منافع شخصی-طبقاتی خود او نیست : او از خانواده ای مضمحل شده ی اشرافی ، یعنی پسر آخرین پادشاه آتن است ( قدرت) و «فیلسوف»ی که حالا خودش باشد ! این آرزو گرچه تماما متحقق و نصیب خود او نشد ، اما عجالتا توانست نقش « کینگ میکر» king-Maker یا «شاه پرور» پیدا کند و به تربیت شاهان آتی بپردازد ! اما مسئله در اینجا ، نه خود او و نه جاه طلبی های او ست . مسئله ؛ برساختن «تئوری»ای فریبکارانه است که اساس آن ضد علمی و ارتجاعی ست و عنقریب دوهزار و پانصد سال بشر را در اسارت قدرت شاهان و شیخان نگهداشته و اکثر نخبگان را دستگاهی کرده است ! بویژه به سیل نخبگان ایرانی نگاه کنید که چگونه خودشان را به دستگاه سرکوبگر حاکم و یا به هر جا که پول بیشتری و امکانات بیشتری بدهد «میفروشند» ! دریغا که این امر تاسفبار خودفروشی و مردم فروشی ؛ یعنی تقویت «قدر قدرت» یِ قدرتمندانی که بر جهان حکومت میکنند ، کاملا عادی شده است . و به گمان من بدون برشی جدی از این سنت جاه طلبانه ی «فیلسوف- شاه»، و بنا نهادن سنتی دموکراتیک یعنی سپردن کامل قدرت به دست مردم و حقوق برابر …، شانس فرار از «بردگی مدرن» (که در آستین « ایلان ماسک» ها و ترامپ ها یا ابر سرمایداری جهانی ، پرورده شده و در حال برنامه ریزی و تحقق است ) ، کمتر و کمتر خواهد شد . و من امیدوارم اپوزیسیون چپ ، با برسمیت شمردن حاکمیت مستقیم مردم ؛ بدون قیم و دیوانسالاری های تاکنونی و نقد ریشه ای «حکومت یک حزب » ، خودش را از انزوا نجات دهد و سنتی نو بسازد ، تا بتواند اعتماد مردم را جلب و فرصت طلبان رنگارنگ را که سد راه مبارزه واقعی بوده اند ، افشا و طرد نماید . به جز این ، حل بحران کنونی چپ و اپوزیسیون را نا ممکن میدانم ، چرا که به گمان من ورای امر طبقاتی ، و در گذر از دین و مذهب ، سطح شعور و آگاهی اکثریت مردم هم به جایی رسیده است که دیگر حاضر به قبول قیم و آقابالاسر بهیچ شکلش نیستند و در فقدان حضور میلیونی شان ، برغم این همه مشکل و نفرت از حکومت ، آنرا نشان میدهند ، ورنه بطور کلی بسیاری از حرف ها و شعار های اپوزیسیون معقول و کم و بیش منطبق بر نیاز های مردم است !
  • این پروبلماتیک اساسی اگر بدرستی و عمیق درک نشود و چاره ای اساسی برایش اندیشیده نشود ، بدتر از «ولایت فقیه» ؛ انسان را به چنان نقطه ای می‌رساند که در آنجا فاتحه ی بشریت و تاریخ تمدن خوانده خواهد شد ! طلیعه ی آن در ظهور نسل جدیدی از هوش مصنوعی دمیده ، اما فعلا چون در خدمت مشتی ماجراجو و پول پرست قرار دارد و هنوز آسیب های دهشتناک چشمگیر به بار نیاورده ،و فعلا در کار ارضاء کنجکاوی بشر است ، به راه <پر خطر و بدون کنترل لازم و اساسی>خود ادامه می‌دهد و تنها شاهد نقد ها و واکنشها و ترفندهای کم دامنه و محدودی ، اینجا و آنجا و از طرف چند متفکر و خیلی کمتر ؛ عامه ی مردم و دولت ها هستیم . اما دیر نیست که با فجایعی از این «ولایت هوش» مواجه خواهیم شد که چنانچه جامعه بر آن نشورد و دموکراتیک نشود و خردجمعی بر آن حاکم نگردد و به نفع همکانی بکار گرفته نشود ، خسران آن حتی بسی بیشتر و پر دامنه تر از «ولایت فقیه»ی ست که ایرانیان و افغانها تجربه میکنند . لذا جهان اینبار مجبور به تجدید نظر و کنترل جدی این «غول با حافظه اما بی شعور» به نفع همگان خواهد شد . پیش از آنکه بشریت را در مقیاس جهانی؛ مثل ایرانیان و افغان ها مفلوک و آواره کند ، باید خرد را در مقابل هوش ، و خرد جمعی را در مقابل منافع بازار (هوش مصنوعی) گذاشت !
  • عده ای خواهند کفت : دموکراسی مستقیم نا ممکن است ! اما همه میدانیم این تکنولوژی «فوق پیشرفته» همچون تیغ دو دم است . و توانایی متحقق کردن بسیاری چیزها را دارد . لازم نیست متخصص و دانشمند باشیم ، همین تلفن های هوشمند موجود و شبکه های جهانی حتی به راحتی قادرند مسائلی همچون نظر خواهی و اعلام نظرات در انتخاب و عزل نمایندگان و مناظره ها را که اساس دموکراسی مستقیم هستند ، نه تنها در یک کشور که در تمام جهان متحقق کنند . فقط کافی ست مثلا غولی مثل «گوگل» به دست مردم بیفتد و بوسیله ی متخصصین صاحب فکر جمعی اداره شود . بهمین سادگی . خوشبختانه دیگر ؛ «ناممکن» نه تنها «فرانسوی» نیست * که دیگر با این سطح از دانش و تکنو لوژی ، در «یالغوزآباد» هم «هر بندگشودنی ست» *
  • «ایلان ماسک» به محض اینکه از کمپینگ ترامپ حمایت کرد ، مشغول تامل روی پدیده ی ترامپ بودم و او را نماینده ی «گرایشی فاشیستی» میدانستم ، و ایلان ماسک را کلان سرمایه داری مجهز به «هوش مصنوعی» ، بلافاصله ، کاریکاتور «شاه-فیلسوف»ی ؛ بسی پر قدرت تر از تصور «افلاطون» در ذهنم شکل گرفت و فورا با یکی از دوستان آمریکایی ام که باورنداشت ترامپ ممکن است پیروز شود ، شرط بستم که ؛ ترامپ پیروز این انتخابات میشود . و از شگفتی های این «شاه- فیلسوف» مصنوعی این است که اینک دو قلو به دنیا آمده : اما بی تردید هر کدام از این دو ، خود را «بزرگ ترین ابر قدرت » یا درست تر «ابر قدرتی بی همتا» میدانند : ترامپ با خود میگوید : من قدرتمندترین شخص سیاسی- نظامی جهانم ، پس «ایلان ماسک» در زیر اتوریته ی من خواهد بود . و «ایلان ماسک» که لابد بزودی سند کره ی مریخ را به نام خودش به ثبت میرساند ، و اتومبیل ها و پرنده های بدون راننده اش در همه جا جولان خواهند داد و بر فراز سر انسان ها به پرواز در می آیند و سرمایه کلان اش را به سرمایه ای افسانه ای بدل میکند ، هیچ خدایی را بنده نخواهد بود ، آیا او میپذیرد که زیر «اتوریته» تام و تمام ترامپ بماند ؟ و آیا شرکت احتمالی آنان بر سر چپاول «هوش»مندانه شان دوامی خواهد داشت ؟ این را گرایش فاشیستی سرمایه ی امروز جهان و رقابت های چین و ظرفیت ها و ماهیت این دو قلو و رقبای دیگرشان ، از یک طرف و مهمتر از همه جنبش هایی که در راهند و سر برمیدارند ، نشان خواهند داد ا! من چشمم اساسا به این جنبش های نوین در آمریکا و غرب است که اجازه ی پیشروی زیادی به این گرایش فاشیستی و خطرناک نخواهند داد و امیدوارم کاسه کوزه هایشان را بهم بریزند .
  • فرانسوی ها یک ضرب المثل قابل تامل دارند و آن این است : «ناممکن کلمه ای فرانسوی نیست».که نشان میدهد هوش مصنوعی خیلی پیش از این ها در کله ی فرانسوی ها وجود داشته و آنرا رو نمیکردند Impossible n’est pas un mot français
  • «از قعر گل سیاه تا اوج زحل / هر بند گشوده شد مگر بند اجل » که این هم نشان میدهد ایرانی ها ظاهرا از فرانسوی ها کمی متواضع ترند (!)
  • خمینی اما با اینکه سنتی و به لحاظ ایدئولوژیک همچون اسلافش افلاطونی و یا نو افلاطونی ست اما به لحاظ سیاسی بشدت آموزه های «مدرن» ماکیاولی را سرلوحه ی کارش قرارداد : خدعه کن / خشونت کن و بترسان / به هیچکس جز خودت احترام منه / دشمنت را نابود کن / زورگویی را بر نرمش ترجیه ده / بدکن و خوش نما /منفعت خودت اساس همه چیز باشد…

*«این دو دانشمند به موضوع الیگارشی فناوری دیجیتال (Digital Technology Oligarchy)  پرداخته و نسبت به تمرکز بی‌سابقه قدرت در دست غول‌های فناوری هشدار داده‌اند و تأثیرات زیانبار آنرا بر دموکراسی و برابری اجتماعی بررسی کرده‌اند:

۱. تمرکز بی‌سابقه اطلاعات و میدان داری قدرتِ بدون رقابت
«شوشانازوبُف»استدلال می‌کندکه شرکت‌های فناوری بزرگ با جمع‌آوری و تحلیل حجم عظیمی از داده‌های کاربران از اطلاعات شخصی گرفته تا الگوهای رفتاری و حتی نظرات سیاسی به مالکیت و کنترل دانش بشری دست یافته‌اند. این شرکت‌ها` نه‌ تنها بر تولید و پخش اطلاعات تأثیر می‌گذارند، بلکه توانایی کنترل روایت‌ها، هدایت افکار عمومی و تعیین مسیرهای سیاسی و اجتماعی را نیز دارند. «گرلینده گرویتل» نیز بر این باور است که غول‌های فناوری، مانند گوگل، آمازون، فیسبوک (متا)، اپلومایکروسافت، با انحصار داده‌ها، الگوریتم‌ها و زیرساخت‌های دیجیتال، به‌طور بی‌سابقه‌ای بر اقتصاد، سیاست و زندگی اجتماعی سیطره دارند . این شرکت‌ها اکوسیستم‌های بسته‌ای ایجاد کرده‌اند که رقابت را از بین برده‌اند و زمینه‌ساز سر برآوردن یک «الیگارشی دیجیتال» شده‌اند.

۲. تهدید برای دموکراسی و برابری اجتماعی
از نگاهِ زوبُف، دموکراسی نیازمند شفافیت، پاسخگویی و مشارکت آزاد است؛اما هنگامی که تولید و توزیع اطلاعات در دست عده‌ای محدود متمرکز شود، این شفافیت خدشه‌دار می‌شود و امکان دستکاری افکار عمومی افزایش می‌یابد. در نتیجه، اصول دموکراتیک، مانند عدالت و پایش عمومی به‌ شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرند. «گرویتل» نیز هشدار می‌دهد که الیگارشی‌های فناوری با دستکاری اطلاعات و الگوریتم‌های شبکه‌های اجتماعی` می‌توانند به جهت دهی افکار عمومی بپردازند و حتی برفرآیندهای ا نتخاباتی تأثیر بگذارند. نمونۀ بارز این پدیده، رسوایی کمبریج آنالیتیکا در انتخابات آمریکا بود ` که نشان داد` چگونه داده‌های کاربران برای مهندسی افکار عمومی و تغییر نتایج انتخاباتی به کار گرفته می‌شود.

۳. چالش‌های قانونی و نیاز به تنظیم مقررات
هر دو تحلیلگر بر این باورند که قوانین و مقررات فعلی برای مهار قدرت غول‌های فناوری کافی نیستند. «زوبُف» تأکید می‌کند که بدون چارچوب‌های نظارتی مناسب، شرکت‌های فناوری می‌توانند کنترل کامل اطلاعات جامعه را در دست خود بگیرند ` که این امر` به انحصارگرایی، افزایش نابرابری و دستکاری فرآیندهای دموکراتیک می انجامد. «گرویتل» نیز خواستار تقویت قوانین ضدانحصار، شفافیت بیشتر در الگوریتم‌ها و ایجاد نهادهای نظارتی مستقل است` تا از سوءاستفاده‌های احتمالی این شرکت‌ها جلوگیری شود.

۴. نقد سرمایه‌داری نظارتی و پیشنهادات اصلاحی
«گرویتل»، با بسط مفاهیم سرمایه‌داری نظارتی که پژوهشگرانی مانندزوبُف» مطرح کرده‌اند، استدلال می‌کند که مدل‌های کسب‌ و کار مبتنی بر جمع‌آوری و فروش داده‌های کاربران` نه‌ تنها حریم خصوصی را نادیده می‌گیرد، بلکه زمینه‌ساز شکل گیری نظام اقتصادی ناعادلانه می شود که ثروت و قدرت را در دست گروه کوچکی متمرکز می‌کند. او برای رویارویی با این روند، پیشنهادهایی ارائه می‌دهد، که موارد زیر از آن جمله اند: ـتفکیک خدمات شرکت‌های بزرگ فناوری برای جلوگیری از انحصار؛
ـ بستن مالیات بر درآمدهای دیجیتال به‌ منظور کاهش تمرکز سرمایه؛
ـ تقویت دموکراسی داده‌ها از طریق دادن کنترل بیشتر به کاربران؛
ـ پشتیبانی از فناوری‌های متن‌ باز و غیرمتمرکز برای ایجاد فضای رقابتی عادلانه‌تر. هشدارهای زوبُف» و «گرویتل» نشان می‌دهد که تمرکز بی‌رویه قدرت اطلاعاتی و اقتصادی در دست غول‌های فناوری می‌تواند به تهدیدی جدی برای دموکراسی و برابری اجتماعی تبدیل شود. (شده !) بیان این دیدگاه‌ها درحکم هشداری است برای بازنگری در نحوۀ مدیریت فناوری‌های نوین و تدوین مقرراتی که` تعادل میان نوآوری و نگهبانی از حقوق شهروندان را برقرار کند. در واقع تنها با این بازنگری میتوان از شکل‌گیری یک الیگارشی دیجیتال جلوگیری کرده و منافع عمومی را پاسداشت و حفظ کرد» . نویسنده ی این مقاله ضمن ارزش گذاری بر تحلیل های مسئولانه ی این دو پژوهشگر ، معتقد است که راه حل واقعی در مقابل چنین الیت خطرناکی فقط دموکراسی هر چه گسترده تر و مستقیم است که سرنوشت همکانی را به همگان میسپارد و مکانیزم های آنرا خوشبختانه همین تکنولوژی پیشرفته و فراگیر ، در خودش دارد و میتواند دموکراتیزاسیون واقعی را عملی کرده و از اختیار و سلطه ی تعدادی «الدنگ هوشمند» خارج سازد

  • حاکم حکیم : ترکیب شکیل و فریبنده ای ست ، اما در همین دو واژه ی چهار حرفی هم که سه چهارم آن مشابه دیگری ست ، دو مفهوم و ماهیت متفاوت و متناقض وجود دارد : حاکم از حکومت می آید و با زور سرو کار دارد ، حکیم اما از حکمت و اختیار می آید ! و این دو در یک جوال نروند .

پس از تحریر : امروز ده فوریه ۲۰۲۵ که نوشته را بازخوانی میکردم در اخبار شنیدم که در مجلس امریکا بین مارکوربیو و ایلان ماسک مجادله سختی روی داده و ترامپ را واداشته که ماسک را از مداخله مستقیم محروم کند ، همچنین با شروع اعتراضات در کشور جناب «اول ما» ، خود «ما»ی واقعی پا به میدان گذاشته و در این روزها حدود ۱۴۰۰ اعتراض را در مقابل جناب به ثبت رسانده است ! و آخرین خبر هم واکنش شدید کانادا به سیاست های سیخکی اعلیحضرت ترامپ است که سرآغاز شعله ور شدن اعتراضات بین المللی وسیعی میتواند باشد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *